هشتونیمِ وارث بونوئل
فیلمهایی که بازتاب زندگی (یا حداقل انعکاس بخشی از زندگی) کارگردانانشان هستند، معمولاً فیلمهای موفقی از آب درمیآیند.
نمونه هم در تاریخ سینما زیاد است: از «هشتونیم» فلینی،«All That Jazz» باب فاسی و «فانی و الکساندر» برگمان گرفته تا «آینه» تارکوفسکی، «400ضربه» تروفو و «پسرانگی» لینکلیتر. امسال هم در کن فیلمی از پدرو آلمودوار به نمایش درآمده که به اعتقاد برخی منتقدان تصویری از زندگی این کارگردان اسپانیایی و درضمن یکی از بهترین فیلمهای اوست. آلمودوار 69ساله از نخستین فیلم بلندش، «پپی، لوسی، بوم» (1980)، تا امروز ابایی نداشته که گوشهای از شخصیتش را چه با حضور در برابر دوربین یا با خلق شخصیتی شبیه خودش، در فیلمهایش به نمایش بگذارد. یکی از بارزترین خودارجاعیهای او به فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» (2011) بازمیگردد که پیرنگی فرانکشتاینی- پیگمالیونی دارد و در آن جراح پلاستیک مشهوری، به نام رابرت لگارد مردی که به شکل عجیبی میخواهد از تجاوز به دخترش انتقام بگیرد وسوسه ذهنی لگارد آفریدن پوستی انسانی است که در برابر آتش یا زخمهای عمیق و همینطور بالارفتن سن مصون باشد. همچون جراح این فیلم، آلمودوار هم بارها در فیلمهایش به مکاشفه در بدن انسان دست زده است. در واقع، فیلمهای آلمودوار چیزهای بسیاری درباره پیکر انسانی و هویت فردی دارد و فیلم درد و افتخار او هم درباره کارگردانی (با بازی آنتونیو باندراس، ایفاگر نقش سالوادور مایو) است که با افسردگی و مشکلات ناشی از بالارفتن سن دست به گریبان است. توجه به پدیدارشناسی پیکر انسانی در سینمای آلمودوار، از آغاز حرفه وی تاکنون، جایگاه قابل تأملی داشته است اما بهنظر میرسد، با بالارفتن سن این کارگردان، مسئله پیری و تغییر شکل اندام انسانی که حتی وجوه غیرمادی زندگی را هم دستخوش تغییر میکند، در فیلمهای متأخر وی به مسئلهای بنیادین تبدیل شده است.
نکته جالب توجه درباره آلمودوار این است که جشنواره کن بارها او را بهعنوان وارث سینمای لوئیس بونوئل روی فرش قرمز دعوت کرده و در شکلدادن تلقی بینالمللی از سینمای او نقش مهمی داشته است. حالا یکبار دیگر، پس از همکاری موفقیتآمیز آلمودوار و باندراس پس از 21سال در فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم»، این دو در فیلم «درد و افتخار» در کنار هم قرار گرفتهاند تا به ترسیم مضامینی بپردازند که موفقترین کارگردان اسپانیایی معاصر را بهواسطه آنها میشناسند.