قصههای کهن
جوانمردی
یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته؛
عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالتِ مستقبح او نظر کرد. جوان از خواب مستی سربرآورد و گفت: اِذا مَرُّوا بِاللَّغْوَ مرُّوا کِراماً [چون از خطایی بگذرند، جوانمردانه بگذرند و چشم بپوشند.]
متاب ای پارسا روی از گنهکار / به بخشایندگی در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار / تو بر من چون جوانمردان گذر کن
گلستان سعدی