• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
پنج شنبه 12 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 54414
+
-

نفسم درد می‌کشد پنجره را باید باز کنم و حالم را ورق بزنم

یادداشت هفته
نفسم درد می‌کشد پنجره را باید باز کنم و حالم را ورق بزنم


فریدون صدیقی ـ استاد روزنامه‌نگاری

حالم مثل کبوتر بغض کرده پشت پنجره، حوصله عطر بهار را هم ندارد. به گمانم حالم در روزی که نامش پنجشنبه دمِ‌ظهر است از احوالم به هم می‌خورد و لابد تحمل خودم را ازدست داده‌ام. باید همینطور باشد که صبح از آینه رو گرفتم. من آیا از خودم خسته شده‌ام؟ نکند دلم از روزگار قرص نیست. نمی‌دانم چون وقتی به‌خودم سر می‌زنم، گله‌ای نیست! یک جورهایی تا اینجا آمده‌ام با بهاران و پاییزان بسیار، بقیه را هم می‌روم اما نکته این است وقتی از برخی مردمان دوست داشتن دریغ می‌شود، کژو‌مژ می‌شوم، می‌شکنم، نه آنکه خم شوم مثل همین حالا که می‌دانم بچه‌هایی از همسایه‌های ردیف من و بچه‌هایی از همسایه‌های ردیف روبه‌رو، روبه‌راه نیستند چون روزگار دارد به آنان پشت پا می‌زند، پس زمینگیر می‌شوم. نفرمایید روزگار است گاهی پرسه مه در جاده‌ای که بوی بهارنارنج می‌دهد.
و گاه ناگهان تراشه سنگی مقصد را گم می‌کند. من اما می‌گویم مگر راه برای رسیدن شما و آن شمای دیگر به کسانی نیست که از بامداد خمار تا دقیقه اکنون انتظار شما را می‌کشند؟ اگر راه نتواند شما را به یار برساند به کدام بیراهه باید پناه برد که مقصد خودکشی نکند چنان پریده و بریده‌هایی از شهرها و روستاهایی درگلستان، لرستان و خوزستان. حالم این جوری‌هاست که بد می‌شود و رویاها، خود را تسلیم کابوس می‌کنند وقتی ٤١درصد جمعیت فارغ‌التحصیلان فوق‌لیسانس و دکتری در صف بیکاران چیپس و ماست می‌خورند!
نفسم درد می‌کشد. باید پنجره را باز کنم و حالم را ورق بزنم در هوایی که بوی بنفشه و نسترن وزان است باز می‌کنم، بریده روزنامه‌ای که باد جا می‌گذارد و خودش را به آغوش من می‌سپارد و من می‌خوانم 2زوج سیل‌زده ساکن منطقه گلدشت در سالن ورزشی خانه والیبال اهواز که محل اسکان سیل زدگان است ازدواج کردند. حالا حالم حال خورشیدی را دارد که در وسط زمستان، هم می‌تابد و هم گرما می‌بخشد. این را دماوند و کولبران هم می‌دانند.
وقتی که شب
باران می‌بارد
بارانی شیرین که بوی گل می‌دهد
انگار هزار لب دعا می‌خواند
انگار هزار عاشق نجوا می‌کند
هزار سال پیش که حال‌ها اغلب احوالشان خوب بود از بس که روزگار شکرپنیر بود؛ گندمزاران خرام و باغ‌ها گلاب و هلو بود، کار دنبال بیکار می‌گشت، خیانت کردن از صف خارج شدن و دوست داشتن چشم‌پوشی از خودخواهی بود. یعنی روزگار اگر گل و بلبل نبود اما شاد و خندان بود یعنی دل خوش فراوان بود چون زندگی ساده و لبریز از اتفاقات شیرین بود چغاله بادام و گوجه‌سبز به وقت اردیبهشت بی‌دریغ مهمان هر ذائقه‌ای می‌شد و شرم و حیا، عدالت وانصاف، عزت و احترام، وافر بود. فرهاد سربه‌زیرتر از شیرین و لیلی نگران حال مجنون بود مبادا گزندی به حال پریشانش برسد. همین بود که کار زنبور تولید عسل بود نه نیش زدن به رهگذری که از شاخه سیبی چیده بود. به ‌قول برادرم بیژن، آن سال‌های دور و دیر حال زندگی یک جوری بود که همه بهار و شکوفه و سیب بودند و اگر ترشی و تندی بود مال آلبالوپلو و دلمه‌فلفل بود.
تو آنچه را
که از دلم می‌گذرد
از چشم‌هایم می‌خوانی
گاهی بوی شکوفه
گاهی بوی باران
گاهی بوی سیب می‌دهی
حالا و اکنون به وقت سیل و ملخ شما آیا ناچار به نادیده گرفتن احوالتان می‌شوید یعنی یک دانه چغاله بادام و یک دانه گوجه سبز هم نمی‌توانید مزه‌مزه کنید و پیازکندن در ایام گرانی کار شما نیست. یکی از ١٧میلیون دهه‌شصتی‌ها که ٣٤سال دارد می‌گوید: می‌دانی دل خوش سیری چند؟ من می‌گویم بستگی به دل دارد! لبخندی می‌زند و می‌گوید قریب 2 میلیون نفر از نسل ما، رفیق بیکاری هستند حالا شما بفرمایید کسی آیا دلتنگ قناری می‌شود؟ من می‌گویم بستگی به این دارد که چگونه به دنیا نگاه کنیم. او سکوت می‌افشاند در فضای پراید پیری که فرمانش دست اوست که نامش اسنپ است. او کارشناس ارشد راه و ساختمان است که دارد در خیابان‌ها و کوچه‌ها مسافر راه می‌برد. کمی مانده به مقصد می‌گویم دنیا مال شماست چون جوان هستید، چون جهانی فکر می‌کنید، چون به هر حال ما بزرگ‌ترها را به خاطر اشتباهاتمان می‌بخشید. او سر می‌جنباند و می‌گوید امید به زندگی مردم ایران در 100سال پیش ٢٨سال در اوایل انقلاب ٥٤سال و درحال حاضر ٧٤سال است، من یکی ازهمین امیدواران هستم، چون نامم امید است. من می‌گویم به هر حال باید درخت را دوست داشت، به آهو باید علف داد و به غریب‌ترین مسافران باید سلام کرد. به گمانم حالا حالم مهیای سلام کردن به همه رانندگان اسنپ است، حتی احوالپرسی با کبوتر غمگینی که پشت پنجره تنهایی را
بق‌بقو می‌کند.
در شکوفه یک بهار
در موج یک دریا
در قطره یک باران
تو بازخواهی گشت
می‌دانم
و سبز مثل بهار


 شعرها به‌ترتیب از محمدصالح، چنگیز علی اوغلو، حکیمه بلوری با ترجمه رسول یونان

این خبر را به اشتراک بگذارید