• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 11 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 54381
+
-

چگونه معلم‌هایی بر جان می‌نشینند؟

کلاسِ بی‌اجازه

درباره تدریس‌های متفاوت معلم‌هایی که تا امروز با آنها زیسته‌ایم

زهرا رستگارمقدم

 کلاس‌هایشان معمولا هیچ‌گاه قوانین دست و پاگیری نداشته. خودشان را رئیس‌کلاس نمی‌دانند و همواره یکی از آنهایی هستند که روبه‌رویشان نشسته است. دلشان بند همین ساعاتی است که در کلاس‌ها می‌گذرانند و انگار همیشه بخشی از وجودشان را هدیه می‌کنند. آنها همیشه ویژگی‌های منحصر‌به‌فردی دارند که زمانی را که با آنها می‌گذرانید با دیگر زمان‌ها توفیر دارد؛ معلم‌هایی که همیشه در خاطر می‌مانند و خاطره می‌شوند، آن‌قدر که همواره تصویرمان از معلم، آنهایند. اما مگر این معلم‌ها در کلاس چه‌کار می‌کنند؟

عشق به کلاس با ظرفیت محدود

تدریس را کار نمی‌دانند و حتی برایشان گذراندن زمان در کلاس عادی نمی‌شود. برای درک این کلاس‌ها شاید بد نباشد سری به کلاس‌های محمدرضا شفیعی کدکنی در دانشگاه تهران بزنید. در کلاس کدکنی خبری از حضور و غیاب‌های معمول در دیگر کلاس‌ها نیست، محدودیتی هم برای شرکت در کلاس وجود ندارد. دانشجویان از رشته‌های مختلف سر این کلاس می‌نشینند و تعداد دانشجویان و افراد متفرقه از هر کجا و با هر سن و سال، از دانشجویان رسمی بیشتر است. خیلی‌ها از شهرستان آمده‌اند و عده‌ای روی زمین نشسته‌اند. نیمکت‌های کلاس ظرفیت محدودی دارد و عشق به کلاس کدکنی خارج از محدودیت و ظرفیت‌های معمول در کلاس‌های دیگر است. اما کلاس‌های او در ساعت مشخصی تمام نمی‌شوند. گاهی تا راه‌پله یا آسانسور و در دانشگاه ادامه دارد. گاهی زمان‌های زیادی در راهرو و پلکان صرف پاسخ دادن به دانشجویان می‌شود و این سؤالات تا لحظه خروج او از دانشگاه ادامه‌دار است. روش تدریس‌اش منحصر‌به‌فرد است؛ کتاب و جزوه خاصی در کار نیست؛ شروع بحث، سؤالی است که دانشجویان می‌پرسند. کلاس‌های سه‌شنبه‌ای که قیصر امین‌پور از آن اینگونه یاد می‌کرد: «راستی روزهای سه‌شنبه پایتخت جهان بود». شفیعی روزهای دیگرش را غیر از سه‌شنبه تحقیق می‌کند و به قول محمود دولت‌آبادی: «شفیعی پلی است میان گذشته و آینده».

پهن کردن بساط درس

اما معلم پیش از شفیعی برایمان دیگرانی بوده‌اند حتما؛ کسانی که هر یک از ما تجربه و خاطره منحصر‌به‌فردی از آنان داریم. کسانی مانند حمیده گودرزی که کلاس‌هایش را با آرامش دادن و تخیل دانش‌آموزان شروع می‌کرد. او از ما که شاگردانش بودیم می‌خواست چشم‌هایمان را ببندیم و با او در سفری خیالی همراه شویم. بعد وسط باغی که خیال کرده بودیم، بساط درس را پهن می‌کرد و ما گاهی درگیر و دار تصویرهایی که به ما می‌بخشید، یادمان می‌رفت چه زمانی کلاس شروع شد و چرا باید به این سرعت تمام شود؛ کلاس‌هایی چون کلاس تاریخ زهره عسگری که دانش‌آموزانش را در تونل زمان به دوره‌ای می‌فرستاد و یادشان می‌داد چطور به نیاکانشان نگاه کنند و از آنها می‌پرسید که اگر جای اجدادشان بودند چطور فکر می‌کردند و از آنها می‌خواست تجربه‌هایشان را از تاریخ شخصی کنند. این کلاس‌ها اما در ساعت‌های درس رشید کاکاوند در دانشگاه به‌گونه‌ای دیگر بود. برای کاکاوند حضور کلاسی بیشتر اهمیت داشت و سواد دانشجویانش نمره‌های پایان ترم را تضمین می‌کرد. او از شاگردانش نمی‌خواست جزوه و کتاب را حفظ شوند، می‌خواست درک‌شان از ادبیات معاصر را بالا ببرند. اگر از آن دسته افراد بودید که ادبیات معاصر جزو علاقه‌مندی‌هایتان محسوب می‌شد، نه‌تنها کلاس را دوست داشتید بلکه از نمره‌های پایان ترم نیز وحشت‌زده نمی‌شدید.

مدرسه و دانشگاه همیشه با حضور این معلمان مدرسه است و کلاس با شوق‌شان به درس دادن گرم. همه ما در طول سال‌ها درس خواندن بی‌شک چنین کلاس‌هایی را درک کرده‌ایم. کلاس‌هایی که گاهی انگیزه و ذوق سال‌های آتی می‌شدند، بلکه بتوانید دوباره و دوباره آن ساعت‌ها را تکرار کنید.

این خبر را به اشتراک بگذارید