قصههای کهن
غم فرزند و نان
یکی از پادشاهان، عابدی را پرسید که عیالان داشت: اوقات عزیز چگونه میگذرد؟
گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات [خرجها و هزینهها]. ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت. فرمود تا وجه کفاف وی معین دارند و بار عیال از دل او برخیزد.
ای گرفتار پایبند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق میسازم
که به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز میبندم
چه خورد بامداد فرزندم؟
گلستان سعدی