چهرههای خبرساز آغاز سال: محمد حقیقی
سرهنگی که میخواست گمنام بماند
روایتی از سرهنگی که برای کمک به هموطنانش زانو زد
محمد جعفری
فیلمش در شبکههای اجتماعی دست بهدست میشد و همه را متعجب کرده بود. سرهنگ ارتشی در جریان امدادرسانی به چند زن و مرد سالخورده، جلویشان خم میشد تا آنها پا روی کمرش بگذارند و بتوانند سوار خودرو شوند. فیلم کوتاه بود و هیچکس به درستی نمیدانست مربوط به کدام منطقه است و سرهنگ ارتشی چهکسی است. عدهای میگفتند مربوط به حادثه سیل است اما برفی که در بخشی از فیلم مشخص بود این فرضیه را منتفی میکرد؛ چرا که در استانهای سیلزده برف نباریده بود. بازار حرف و حدیثها درباره این فیلم کوتاه داغ بود. بدون اینکه هویت سرهنگ ارتشی معلوم شده باشد عدهای کار او را تحسین میکردند و عده دیگری میگفتند او باید بهجای این کار نیروهایش را مدیریت میکرد و حتی بعضی این کار را یک نمایش میدانستند و هنوز هیچکس از واقعیت باخبر نبود. در این شرایط بود که تلاشها برای پیدا کردن جناب سرهنگ آغاز شد. پیدا کردن سرهنگی بینام و نشان که حتی محل خدمتش هم مشخص نیست کار سختی است. سختتر اینکه وقتی قرار است راجع به یک نظامی بدانی و بنویسی قواعد دست و پا گیرتر از همیشه میشوند. با وجود این خبرنگاران، بهخصوص خبرنگاران حوزه حوادث راههای پیداکردن سوژهشان را خوب میدانند و برایشان بنبستی وجود ندارد. یک نصفه روز تلاش برای پیدا کردن سرهنگ ناشناس کافی بود اما همین که تلفنش بوق خورد و جواب داد چالش تازهای آغاز شد. جناب سرهنگ محمد حقیقی که در لشکر۵۸ شاهرود خدمت میکند برخلاف پیشداوری خیلیها که گفته بودند قصد او از این کار فقط یک نمایش بوده، اصلا اهل گفتوگو نبود و حاضر به مصاحبه نمیشد. با اینکه او خوش برخورد و خونگرم بود اما میگفت دوست ندارد مصاحبه کند و اسمش بر سر زبانها بیفتد و تصویرش پخش شود. راست میگفت. حتی وقتی از صدا و سیما هم با او تماس گرفته بودند او همین پاسخ را داده و حاضر به مصاحبه نشده بود. راضی کردن یک نفر برای مصاحبه که تو را ندیده و نمیشناسد کار سختی است. حالا اگر این فرد یک سرهنگ ارتشی هم باشد سختی دوچندان میشود. همه تلاشم را کردم. برایش از این گفتم که ارتشیها معمولا کارهای بزرگ انجام میدهند و گمنام میمانند. از اینکه همه مشتاق هستند با او آشنا شوند و میتواند الگوی خوبی برای بقیه باشد. هرچه میگفتم او باز هم مقاومت میکرد و از سر تواضع میگفت کاری انجام نداده و اصلا نمیداند چهکسی از او فیلمبرداری کرده است. حرفهایش از عمق جانش بود. میگفت اگر هم کاری کرده برای خدا بوده و اصلا دلش نمیخواسته فیلمش منتشر شود. هر چه او میگفت بیشتر شیفتهاش میشدم و فکر این را میکردم که اگر نتوانم با او مصاحبه کنم همیشه حسرتش بر دلم میماند. چند دقیقه که صحبت کردیم دیگر سرسختی را کنار گذاشت و شروع به صحبت کرد. گفت که فیلم ارتباطی به سیل نداشته و مربوط به بارش برف در جاده شاهرود – نیشابور است. او از برف و کولاکی میگفت که روز 28 اسفندماه جاده را مسدود و افراد زیادی را در جاده گرفتار کرده بود. آنطور که او میگفت همراه چند نفر از همکارانش با خودروی کرایس که مخصوص حمل توپ است در 24ساعت بهطور مداوم در جاده افراد در راه مانده را سوار و به پادگان منتقل کرده بودند. او میگفت:«اتفاقهای مهمتری از آنچه در فیلم دیدهاید رخ داد که خدا را شکر میکنم هیچکس متوجه نشد اما آن فیلم مربوط به چند زن و مرد سالخورده بود که قرار بود آنها را از نمازخانهای بین راهی در گردنه خوش ییلاق به پادگان منتقل کنیم.» حرفهایش به اینجا که میرسد هیجان در لحنش موج میزند. انگار که همین چند ساعت قبل حادثه اتفاق افتاده باشد. «ارتفاع در ورودی کرایس حدود یک متر و نیم است. در نزدیکی نمازخانه اما هیچ وسیلهای نبود و افراد مسن نمیتوانستند از این ارتفاع بالا بروند و سوار کرایس شوند. در یک لحظه به فکرم رسید که جلویشان زانو بزنم تا روی زانویم بایستند و بالا بروند اما این کار ممکن نبود. بهخاطر همین بهصورت چهاردستوپا روی زمین قرار گرفتم تا حدود6-5 مرد و زن مسن از کمرم بهعنوان پله استفاده کنند و بالا بروند. اصلا فکرش را هم نمیکردم که ۲۰روز بعد فیلمی از من و همکارانم منتشر شود. باور کنید اصلا به این چیزها فکر نمیکردم. لباسی که به تن کردهام، برای خدمت به مردم است. فرقی نمیکند که برای حراست از کشور و هموطنانم سینهام را جلوی دشمن سپر کنم یا اینکه برای نجاتشان از برف و سرما جلویشان زانو بزنم. خدا را شکر میکنم که توانستم به مردم خدمت کنم.» وقتی سرهنگ جزئیات آنچه اتفاق افتاده را توضیح داد و از نجات 250نفر شامل افراد سالخورده و زنان و کودکان از برف و بوران گفت از خودم بهخاطر اصرار و پافشاری برای انجام این مصاحبه راضی بودم. اگر به سرهنگ اصرار نمیکردم گفت وگو با یکی از قهرمانان امسال را از دست داده بودم.