یار مهربان گاندوها
«ملکدینار شجره» با هزینه شخصی خود با وجود خشکسالی با علاقه و همت از 22 گاندو در باهوکلات سیستان و بلوچستان مراقبت میکند
مریم ورشوئی| خبرنگار:
«ابتدا مردم میگفتند که من دیوانهام. کارم شده نگهداری از گاندوها. میگفتند گاندوهای من گوسفندانشان را میخورند، اما من دیوانه گوشهایم را بستم و طعنهها را نشنیده گرفتم تا اینکه پای برخی گردشگران به خانه و برکهام باز شد. گاندوهایم مورد توجه قرار گرفتند و اهالی روستایم، باهوکلات، از این رفت و آمدها خوشحال شدند. حالا آنها من و گاندوهایم را دوست دارند.»
اینها را «ملکدینار شجره» میگوید؛ پیرمردی 66ساله که نذر طبیعت کرده است؛ پدربزرگ مهربانی که با عشق از گاندوها یعنی همان تمساحهای پوزهکوتاه محافظت میکند. این همه راه را به عشق دیدن همین مهربانیاش به تمساحها از تهران راه میافتم تا به باهوکلات برسم، روستایی از توابع بخش دشتیاری شهرستان چابهار در استان سیستان و بلوچستان. هرچند ایستگاهی هم برای محافظت گاندوها در «ریکوکش» قرار دارد که محیطزیست از آن حفاظت میکند، دوست داشتم که محیطبان افتخاری گاندوها را از نزدیک ببینم. این محیطبان کسی نیست جز «ملکدینار شجره»؛ مردی ۶6ساله که با علاقه و همت خود از 22 گاندو مراقبت میکند.
غریبه آشنا
با دیدن او خستگی راه در همان ابتدای دیدار در میرود. احساس نمیکنم که با او غریبهام و اولین دیدار است. مثل پدربزرگی مهربان، نامم را میپرسد و در تمام 2 روزی که در خانه و اقامتگاهش ماندگارم مرا به نام کوچکم میخواند. زیر سایه درختان تمبر هندیاش برای من و همسفرم شیرچای میآورد که عطر هلش خستگی را از تن به در میکند. در حینی که شیرچایم را مینوشم به ملکدینار میگویم شوق دیدن گاندوها بیقرارم میکند. کاش هرچه زودتر برویم به دیدن آنها.
مهربانی مردم
ملکدینار با لباس بلوچیاش بلند میشود و میگوید اتفاقا وقت شام آنهاست. چراغی و سطلی از غذا برای تمساحهایش به دست میگیرد و همینطور که قدم میزنیم تا به محل نگهداری گاندوهایش برسیم، میگوید: زمانی هیچکس اینجا نمیآمد. حالا به برکت گاندوها خبرنگارانی مثل تو و گردشگران بسیاری حتی از خارج کشور میآیند. وقتی میبینم که مردم سایر نقاط چقدر با من و گاندوهایم مهربان هستند لذت میبرم. میدانید گاندوها برای ما اهمیت دارند. ما بلوچها در مورد آب و گاندوها اعتقاداتی داریم. معتقدیم که اگر گاندوها منقرض شوند، خشکسالی میشود و برای همین از آنها مراقبت میکنم.
مسحور و متحیر
به برکه نگهداری از گاندوها رسیدهایم. یکی از آنها که حدود 3 متر طول دارد، روی تخته سنگی دراز کشیده است. ملک دینار شروع میکند به صدا کردن این حیوان. با لحن محکمی پشت هم میگوید «بَپس، بَپس، بَپس». من سراسر هیجانم. میپرسم یعنی چه که میگویی«بپس، بپس، بپس»؟ ملکدینار پاسخ میدهد برای غذا دادن صدایشان میکنم تا به سمتم بیایند. همچنان ذوقزده نگاه میکنم و به برکه نزدیکتر میشوم، اما ملکدینار هشدار میدهد که کمی عقب بایستم و سکوت کنم. در کمال ناباوری، گاندو به سمت او میآید. متعجب از این همه عشق و مهربانی بغض میکنم. نه گاندو احساس خطر میکند و نه ملکدینار میترسد و از این حیوان فاصله میگیرد. با یک دست و با کمک یک چوب حیوان را نوازش میکند و با دست دیگر غذا میدهد. نه، نمیشود این صحنه را با کلمات توصیف کرد. باید میبودید و میدیدید که مهربانی چگونه حتی یک حیوان وحشی را رام میکند. چقدر باید قلبت بیدریغ باشد که بتوانی از گاندوهایی که برای بسیاری از ما ترسناک هستند مراقبت کنی. این کار 10 دقیقهای طول میکشد. من و همراهانم ساکتیم. نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشیم، بلکه مسحور و متحیریم. رو به من میکند و با علاقه از زحماتی که برای نگهداری گاندوهایش کشیده حرف میزند.
روزگار خشکسالی
ملکدینار میگوید: اینجا خشکسالی است. من برای اینکه گاندوها از بین نروند با یک بیل مکانیکی گودالی ایجاد کردم تا همیشه پرآب باشد. روزهایی بود که دمای هوا به 48 درجه هم میرسید و آب زود تبخیر میشد، اما من تسلیم نشدم و سعی کردم همیشه این چالهام آب داشته باشد. به جز این باید آنها را با گوشت مرغ سیر کنم. سالها مجبور شدم با هزینه شخصیام پای مرغ تهیه کنم تا سیرشان کنم. محیط زیست نمیتواند من را حمایت کند، چون بودجه ندارد. اما بیل مکانیکی برای من تهیه کرد تا بتوانم این چاله آب را ایجاد کنم. در سالهای بعدی هم حامیان محیط زیست حتی از استانهای دیگر مثل قم آمدند و کمکم کردند. 13 سال است که محیطبان افتخاری هستم. حتی از شکار پرندهها هم جلوگیری میکنم.
او با مهربانی به من و همراهم نگاه میکند و میگوید: من اصلا احساس نمیکنم که شما غریبهاید و یا اولین بار است که اینجایید. میدانید چرا؟ چون ما همه یک ملت هستیم. نهتنها من حتی اهالی باهوکلات وقتی میبینند از خارج کشور هم برای دیدن گاندوها میآیند و سری به روستا میزنند، به ارزش این گاندوها بیشتر پی میبرند.
ملکدینار از روزگار خشکسالی بیشتر میگوید: رودخانههای ما کمکم خشک شدند و گاندوها در معرض انقراض قرار گرفتند تا اینکه من این چاله را ایجاد کردم. در ابتدا فقط 5 گاندو بودند، اما کمکم به 22 عدد رسیدند.
نوع زندگی تمساحهای پوزهکوتاه
او از هر چیزی که درباره چگونگی زندگی گاندوها میداند و یا شنیده است، میگوید: هر تمساح 22 تا 25 عدد تخم میگذارد. هیچکس هم تخمها را نمیبیند، زیرا آنها را مخفی میکند. بچهتمساح هر سال یک وجب قد میکشد. من حتی غذا دادن آنها را به بچههایشان ندیدهام. اما میگویند که مادر غذا را میجود و بعد نشخوار میکند تا به بچههایش بدهد. میگویند که اگر درجه هوا بالای 32 درجه باشد بچه نر است.
اگر آب باشد، بچهها زنده میمانند. الان 2 سال است که بچه تازهای از آنها ندیدهام. تمساح زبان ندارد. ملکدینار شجره ادامه میدهد: مردمی که میآیند اینجا برایشان فرهنگ، پوشش و نوع خانهها و زندگیمان جالب است. چقدر خوب است که این تبادل فرهنگی انجام میشود. یکی از همین مسافران سال گذشته به من گفت که یک اقامتگاه بومگردی راه بیندازم. من اصلا نمیدانستم بومگردی یعنی چه. حالا به لطف همین اقامتگاه بومگردیام گاندوهایم دیگر تنها نیستند، زیرا افراد زیادی هستند که به عشق دیدنشان میآیند و حتی برای نگهداری آنها کمک مالی میکنند.
موهایی که در راه مهربانی سفید شدهاند
غذا دادن به گاندوها تمام شده است. به دنبال ملکدینار به سمت اقامتگاه برمیگردیم. او از دیگر تجربیاتش میگوید و ما ترجیح میدهیم با دل و جان گوش کنیم. میدانید چرا، چون ملکدینار یک کتاب تمامعیار است. مردی پراز تجربه که کمتر در زندگی نمونهاش را میتوان یافت. وقتی از او خداحافظی میکنم، به خودم قول میدهم که باز هم به باهوکلات برگردم تا دوباره و دوباره بیاموزم، از پیرمردی 66ساله که موهایش را در راه مهربانی سفید کرده است.