• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 19 فروردین 1398
کد مطلب : 51568
+
-

آی زباله‌دان‌ها! کجایید؟

چند نکته درباره همکاری شهرداری و هنرمندان

هرمزهدایت ؛ بازیگر و کارگردان



در گذشته می‌گفتند: «خوش که بگذرد، زود می‌گذرد.» انگار که این‌گفته ‌نیز چون دیگر رویدادها، وارونه از کار درآمد. سال‌های زیادی را سپری کردیم که به‌تندی گذشتند، بی‌آنکه چندان خوش‌بگذرد، دست‌کم در برابری با سال‌های شاداب‌جوانی. گویی این سال‌ها به‌هدر رفته‌اند یا به‌گفته موکت‌بُرها «پرت» شده‌اند.

 2سال و اندی پیش، «نگار»ی از همشهریان، با همکار عکاسش به‌سراغ من و همسرم به‌کوی‌ ما آمدند. با هم به‌کافه‌ای از چندکافه پیرامو‌نمان رفتیم (کافه‌ها اینک شمارشان از چند به ‌چندین رسیده‌است). به ‌گفت‌وگو نشستیم و چه حرف‌های قشنگی که در راستای زیبایی و زیباسازی‌شهر نزدیم. جایتان خالی کیف‌ هم کردیم.

 اینک، «نگار» همشهری‌ یا شاید هم ‌محله‌ای، دوباره ‌تماس‌ می‌گیرد. این‌بار درخواست یادداشتی به ‌قلم ‌نگارنده‌ را دارد، پیرامون نگاه ‌هنرمندان در این راستا. می‌گویم: «تعارف» کنم؟ می‌گوید: نه. می‌خواهد سخن ‌دل ‌بگویم. خود نیز همین را خواهانم. هرچند اگر بخواهم روراست‌ باشم و سخن‌دل بگویم، ناچار به‌ گلایه از روزگار می‌انجامد و شاید کمی ‌تلخی.

 جایی که 4دهه واپسین زندگانی‌‌ام را در آن زیسته‌ام، پیش‌تر و بیشتر باغ و بوستان بوده ‌است. از آن‌ باغستان‌ها تنها نام‌هایی چون گلستان،بوستان، نارنجستان‌و... بر پیشانی کوچه‌ها به‌جامانده‌ و اینک به ‌پیروی از توسعه ‌شهری، از ساخت‌وساز انبوه شده ‌است. خب این را که نمی‌شود برایش کاری کرد. افسوس خوردن هم بیهوده است اما چیزهایی هست که باید بدان اندیشید و چاره‌ای کرد.

 در نوبت ‌پیشین که با «نگار» بر سرمحله‌مان گپ‌ می‌زدیم، از برچیده شدن چند کارگاه‌ نجاری پیرامون‌ خانه‌مان گلایه‌ کردم؛ چیزی که در تکامل یک محله پدر و مادردار و داشتن پیشینه بیش ‌از نیم‌قرنی، نقش عمده‌ای داشت. ناسپاسی نمی‌کنم چرا که هنوز هم محله ‌ما دسترسی به‌ خیلی از مکان‌های کاربردی دارد. از آن شمار درمانگاه کار راه‌انداز، فروشگاه‌های زنجیره‌ای عمده و خیلی از جاهای به‌درد بخور دیگر که در آسان‌سازی روند زندگی نقش چشمگیری دارند. افسوس‌که همراه این خوبی‌ها، محله، شلوغ و چرک و انباشته از آلودگی‌‌ها شده‌است؛ آلودگی زمین و هوا، آلودگی شنیداری و دیداری و چه‌وچه. انگار دستی‌ نامرئی به ‌این نابسامانی‌ها دامن ‌می‌زند. چندی‌ است‌ که زباله‌دان‌های‌ بزرگ‌ کنار خیابان ‌اصلی محله ما را برچیده‌اند. هیچ‌گونه جایگزینی ‌هم به‌جایشان برپا نشده ‌است، بنابراین شهروندان گرامی ‌نیز به ‌سیاق ‌همیشگی، زباله‌های خود را در همان جای‌خالی زباله‌دان‌های «اسبق» تلنبار می‌کنند. تا آنجا که گاهی آن دو وجب باقی‌مانده از پیاده‌رو را نیز از رهگذران ‌دریغ ‌‌می‌دارند. آخر نیم‌قرنی می‌شود که قرار است سامانه جداسازی و بازیافت و ترابری زباله بنیادی بشود. گویی این‌ کار را به ‌بچه‌های خیابان وا‌گذاشته‌اند. لابد شما هم دیده‌اید که این روند چگونه انجام می‌شود. در محل ‌ما این‌جوری است ‌که بچه‌ها زباله‌ها را از درون زباله‌دان‌ها بیرون می‌کشند تا بتوانند زباله‌های مرغوب را گلچین کنند. برخی از اهالی‌ هم ناخواسته از زحمت خود و بچه‌ها می‌کاهند. اینگونه‌ که به‌جای انداختن زباله توی‌زباله‌دان، آنها را همان‌جا کنارسطل‌ها رها می‌کنند. بچه‌ها روش‌های دیگری هم برای خود می‌آفرینند. برای دسترسی به ته سطل تاکمر به‌درونش شیرجه می‌روند. یا با متد تازه‌تر سطل‌را واژگون می‌سازند و کار را یکسره می‌کنند.

 برای اینکه تنها روی چرک محله را نبینید،سری هم جای دیگر می‌زنیم. چند هفته پیش به ‌همراه دوست دیرینم رضا بابک به آیین رونمایی کتاب‌های حمید جبلی رفتیم. 2 تا کتاب در یادمان زنده‌یاد «رضا ژیان» بود و سومی آلبومی از عکاسی‌های حمید گرامی در گذشته. این آیین در مرکز خریدی تازه ‌بنیاد، کمی بالاتر از راسته‌ ‌ما برپاشد. به‌ هنگام ترک آنجا طنین نوای گروه‌نوازی دف، ما را در جا نگه‌داشت. بدان‌سو برگشتیم. گروهی از دختران‌ و پسران جوان، در پوششی همگون و آراسته، هم‌نوا و پرطنین دف می‌نواختند و از پله‌برقی به‌صف سرازیر شدند. در پی‌آنان، گروهی ‌دیگر باز هم ترکیبی ‌از پسران‌  و دختران‌ جوان با همان آراستگی، همچون گروه‌ پیشین، از پله‌برقی سرازیر شدند. گروه دوم دست‌هایشان خالی بود. هرچند یک‌دست خویش ‌را کمی بالا و روبه‌ ما نگه‌داشته و کف دستشان را به مردم می‌نمودند و کرداری نمایشی و پیراسته داشتند. دستانشان نماد درخواست یاری داشت. اینان از سوی انجمن خیریه‌ای این نمایش را برپا می‌کردند. خیریه که کارش نیکوکاری ‌است، به‌جای ‌خود، آنچه نگارنده را به‌ستایش برانگیخت، نمایش شورانگیز جوانانی بود که در کنار یاری‌رساندن به‌ کانون نیکوکاران، توانایی‌ها و خلاقیت‌های‌ ناشکفته‌ ‌خویش‌ را در جایی‌ به ‌نمایش‌ می‌گذارند که شمار تماشاگرانشان چند برابر کوچک‌تر از شمار گروهشان است. این نگارنده را وامی‌دارد تا بار دیگر بر نیاز برپایی کانون‌های راستین فرهنگی در هر محله پافشاری کنم، با یادآوری این نکته که تنها برپاکردن این بناها کارساز نیست، به‌ویژه از گونه فرمایشی‌اش. مگر آنکه این کانون‌ها به‌دست کاربران راستین خود، چون همین جوانانی‌که برشمردم، یا دیگر نمونه‌های فراوانی‌که همه‌جا هستند سپرده شود تا توانمندی‌شان را در این4  مراکز بیازمایند. از دیگرسو استادانی در زمینه‌های گوناگون هنری و فرهنگی در همین‌محله‌ها زندگی می‌کنند که می‌شود برای آموزش جوانان از دانش آنان سود‌ برد.

این خبر را به اشتراک بگذارید