• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 4 بهمن 1396
کد مطلب : 5094
+
-

مستجاب الدعوه رفیع الدرجات!

یادداشت
مستجاب الدعوه رفیع الدرجات!

 رضا رفیع| طنزپرداز و مجری تلویزیون:

تا حالا شده که برف بیاید و شما بخندید؟... صبح چهارشنبه پیش برای من اتفاق افتاد. وقتی از پنجره دیدم که دارد برف می‌آید ـ آن هم در تهران برف‌ندیده ـ خنده‌ام گرفت. شاعری در یخ‌بودن یار دلنواز خود فرموده است:

یار من چون به حرف می‌آید

آفتاب است و برف می‌آید

مال ما منتها از این باب نبود؛ از این بابت بود که شب گذشته‌اش در پایان برنامه تلویزیونی «منبع موثق» خود در شبکه محترم چهار، چنین دست به دعا برداشتم: «خدایا! تو رو خدا باران رحمت‌ات را بر ما نازل بفرما! قول می‌دهیم که دیگر نه دروغ بگوییم و نه اختلاس کنیم»!

خب، حالا شما بودید، ناخواسته خنده‌تان نمی‌گرفت که صبح بعدش ببینید از آسمان خدا دارد برف می‌بارد؟ اصلا اگر آدم جنبه نداشته باشد، یکدفعه ممکن است حالت عرفانی خاصی بهش دست بدهد و دور سرش مثلا یک هاله‌ای‌چیزی احساس کند. روزگار را چه دیده‌اید؟

بلافاصله هم سریع‌السیر، برود در فضای مجازی تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و توییتر و امثالهم، ادعا کند که ایهاالناس! این حقیر یا الاحقر، مستجاب‌الدعوه است (البته در روزگار ما بیشتر آدم‌ها «مستجاب الدعوا»یند تا دعوه؛ به اندک چیزی دعواشان می‌شود و کار به یقه‌گیری می‌کشد. حتی در سخنرانی‌ها و سرمقاله‌‌ها این حس و حالت وجود دارد؛ بس که با هم مهربان شده‌ایم.) و توقع داریم آسمان هم مهربانی کند! غافل که باباطاهر عریان فرمود: عزیزان، مهربانی از دو سر بی!

توجه فرمودید؟ فلذاست که حفظ جنبه کردیم و ظرفیت خود را مثل قیمت‌ها بالا بردیم و به خاکی‌بودن خود ادامه دادیم بلکه برای پیشگیری و مبارزه با نفس لامصب که عین اژدهاست و به قول حضرت مولانا از غم بی‌آلتی افسرده است و گوشه‌ای بی‌صدا روی ویبره افتاده است، به قصد سرکوب نفس، به سبک و سیاق ملامتیون، به خود نهیب و سرکوفت هم زدیم که «تو با این دل سیاهت خیال کرده‌ای که چی؟... که به دعای گربه سیاه، بارون می‌باره؟! آقا رو»!

لهذا هرچه اطرافیان زنگ زدند و پیامک‌‌های مختلف فرستادند مبنی بر «التماس دعا»، جمله را نصیحت کردیم که عوام‌بازی درنیاورند و موجبات گمراهی ما را فراهم نکنند. ابوی خدابیامرز ما کرارا به ما می‌فرمود که فرزندم، یک مرید خر، بهتر از هفتاد پارچه آبادی‌است!

یکی زنگ زد که مشکل اشتغال دارم، دعا بفرمایید. گفتم که دولت باید حل کند و حکومت. یکی زنگ زد که دخترم دم‌بخت است، دعا بفرمایید بختش تا هر مقدار که لازم است، باز شود. عرض کردم که بانک مرکزی و مجلس، این وام نفری 15میلیون تومان را تصویب و اجرایی کنند، حل است. همسایه‌مان آمد که می‌خواهم در انتخابات بعدی شورای شهر شرکت کنم، از حالا دعایی بفرمایید که در لیست امید قرار بگیرم و ناامید نشوم. گفتم که خدا عقلت بدهد. یکی از اقوام گفت دعا کن حالم خوب شود؛ مدت‌هاست میگرن دارم و سردردهای شدید می‌گیرم. گفتمش والا من خودم یک ماه است دست‌درد وحشتناک دارم و همین الآن هم دارم می‌روم فیزیوتراپی... در خدمت باشیم!

خلاصه آن روز برفی، هر طور بود، به خیر گذشت و نگذاشتیم دچار حالت عرفانی خاصی شویم و خیال کنیم مستجاب‌الدعوه تشریف داریم. بعدش هم قطعا ادعای هدایت بشریت به سراغم می‌آمد و از احوال منزل خودم غافل می‌شدم. پس با جناب مولانا همداستان و همزبان شدیم:

هم دعا از تو، اجابت هم ز تو

ایمنی از تو، مهابت هم ز تو

گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن

مصلحی تو، ‌ای تو سلطان سخن

خودمانیم، آخرش چقدر جدی شد! (ولی آنچه عرض کردم، بر اساس یک داستان واقعی در روز چهارشنبه 27دی‌ماه گذشته بود. تاریخ دقیق دادیم که بدخواهان و کژاندیشان و زیرآب‌زنان همیشه در صحنه، چو نیندازند که ژول‌ورن‌وار، مهملات بافته‌ایم. خودتان بافتید!)

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :