جدال آتشنشان فداکار با سرطان
بیمارستان آکاها(akh) در شهر وین اتریش این روزها میزبان یک بیمار فداکار ایرانی است؛ مردی که سالهای جوانیاش را صرف جدال با شعلههای آتش و نجات جان همنوعانش کرد و حالا همه عزمش را جزم کرده تا در بزرگترین نبرد زندگیاش هم پیروز شود. جعفر دیناروند، فرمانده سابق عملیات بحران پارسجنوبی است که از حدود یک سال پیش به بیماری سرطان مبتلا شد و حالا با کمک مردم و خیرین در بیمارستان آکاها تحت درمان است. روحیهاش بالاست و این را میشود از پستهایی که در کانال تلگرامیاش مینویسد، فهمید. کانال او حالا بیشتر از 14هزار عضو دارد که هر روز خاطرات و دلنوشتههای آتشنشان فداکار را دنبال میکنند و همه آنها چشم انتظارند تا روزی در همین کانال خبر بهبودی این مرد فداکار را بخوانند. او در گفتوگو با همشهری از سالهای جدالش با شعلههای آتش میگوید و روزهای سخت نبرد با بیماری سرطان.
آقای دیناروند، اول از خودتان بگویید. چند سالتان است و از کی وارد آتشنشانی شدید؟
مهرماه امسال شدم 40ساله. متولد 1356هستم. مدرک تراشکاری، مونتاژکاری و جوشکاری حرفهای دارم و البته ورزش رزمی هم میکردم و در مسابقات داخلی و برونمرزی مدالهای طلا و برنز دارم. حدود سال ۷۹ بود که وارد وزارت نفت شدم و کارم را در مجتمع گاز پارسجنوبی شروع کردم.
یعنی از همان اول آتشنشان بودید؟
بله. ابتدا زیرنظر شرکت توتال فرانسه و در همان مجتمع آموزش دیدم و بهعنوان آتشنشان کارم را شروع کردم. اول آتشنشان صفر بودم، بعد شدم آتشنشان راننده، افسر نوبتکار، افسر ارشد و در نهایت هم رئیس آتشنشانی. وقتی رئیس آتشنشانی سازمان منطقه ویژه پارسجنوبی شدم، مرا بهعنوان فرمانده عملیات انتخاب کردند.
چرا آتشنشانی را انتخاب کردید؟
بهخاطر فیزیک بدنیام. از طرفی عاشق این کار بودم و وقتی وارد شدم شروع به مطالعه کردم. چون کنار تیم عملیاتی توتال بودم، متد bspp فرانسه را کاملا مطالعه کردم. متد bspp بیشتر از 9هزار آتشنشان خبره در اختیار دارد که نخستین تیم بزرگ آتشنشانی اروپا و سومین در جهان است. در این متد باید تمام دورههای پیشرفته حریق متناسب با محل و محیط پیرامون را آموخت. ولی بیشترین افتخار آنها به جای اطفای حریق به نجات جان افراد برمیگردد که من هم همین عقیده را دارم. نجات مستقیم جان انسان از اطفای حریق برای من لذتش بیشتر است. یکبار در جادهای در حرکت بودم که دیدم ماشینی معلق زد و از جاده خارج شد. توی اون گرد و خاکی که درست کرد، یکی از پنجره پرت شد بیرون. ترمز کردم و از ماشین پیاده شدم. مشخص بود شخصی توی ماشین گیر کرده.
باید میآوردمش بیرون. آن موقع تازه نامزد کرده بودم، اما شرایط ماشین طوری بود که هر لحظه احتمال داشت منفجر شود. باید بین زندگی و مرگ یکی را انتخاب میکردم. به خدا توکل کردم و آرام آرام سمت ماشین رفتم.
هیچگونه تجهیزاتی نداشتم و وقتی نزدیک شدم، کمربند راننده را باز کردم. او را با زحمت بیرون کشیدم و بردمش به منطقهای امن.
شما را بهعنوان قهرمان آتشسوزی عسلویه معرفی میکنند. بهنظر خودت علت آن چیست؟
خب، من از آتشسوزی نمیترسیدم و چون مطالعه خوبی داشتم، میدانستم وقتی حادثهای رخ میدهد، بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد. بعضی مواقع با اینکه میدانستم احتمال انفجار زیاد است، صحنه را ترک نمیکردم و سعی میکردم با آتشنشانهایی که آنها هم مثل من جانشان را کف دستشان گرفته بودند حادثه را مدیریت کنیم.
در این مدت حادثه بدی هم رخ داد؟
خوشبختانه نه.
بزرگترین حادثهای که در آن حضور داشتی، کدام بود؟
در آتشسوزی فاز ۲۰ و ۲۱ خیلی ترسیدم. خیلی. یا ساب یک، فاز دو و سه یا نشت واحد ۱۰۳. تقریبا هفتهای با یک حادثه سر و کار داشتیم. اما بدترین عملیاتی که شرکت کردم، نشت بزرگ گاز در واحد ۱۰۳ پارسجنوبی بود. نشتی اینقدر بالا بود که فکر میکردیم آنجا را مه گرفته. صدای آلارم دستگاه آتشنشانی یکی بعد از دیگری بلند میشد و نشتی به طرف تمام واحدها در حرکت بود. یک نشت خالی گاز نبود. درون گاز، سمی بود که با آن اندازه میتوانست با هر نفس کشیدن، یکی را از پا دربیاورد. آن گاز طوری سیستم عصبی را بههم میریزد که فرد قادر به نفس کشیدن نخواهد بود. در آن شرایط بچهها همه نگران بودند. این را میشد از چهرههایشان فهمید. اما باید دست بهکار میشدیم. اگر انفجاری رخ میداد، فاجعه میشد. با تمام نفرات آتشنشانی به محل رفتیم. آن موقع مسئول واحد، شخصی از هلند بود. تیمهای آتشنشانی از مسیری امن به محل رفتیم و عملیات شروع شد. همه بچهها نگران این بودند که گازهای رها شده باعث انفجار و انتقال شعله شوند. باید به میزان بالا رقیقسازی صورت میگرفت و ارتباط منبع با گازی که رها شده بود قطع میشد. با دلهره و ترس و عملیاتی سنگین، پس از 3ساعت، نشتگاز را قطع کردیم. اگر جرقه و شعلهای در مسیر گاز بهوجود میآمد، همه ما مرده بودیم.
از بیماریات بگو. چه زمانی متوجه آن شدی؟
راستش سرطان خون از 10سال قبل تشخیص داده شد. بعد از طی یک دوره درمانی، باز هم عود کرد و چوندهنده خون در کشور و بین خانواده نداشتیم، مجبور شدم با مشاوره پزشک راهی اتریش شوم. البته در این مدت مدیرعامل، هیأت مدیره و مسئولان سازمان منطقه ویژه خیلی به من کمک کردند.
گروه خونیتان خاص بود؟
نه. خون ژنتیک نیاز داشتم. در خون ژنتیک هر شخص در دنیا شاید بتواند فقط یکدهنده خون ژنتیک پیدا کند. شاید هم نتواند. وقتی به مرکز خونگیری میروید، چند سی سی از شما خون میگیرند. بعد از تستهای زیاد به hla خون شما دست پیدا میکنند. بعد جواب آزمایش و نوع ژنتیک شما در سیستم کشوری و جهانی ثبت میشود. اگر در دنیا کسی پیدا شد که hla خونش با شما یکی بود و نیاز داشت، با شما تماس میگیرند برای اهدای خون. وقتی در ایران کسی پیدا نشد که بتوانم از او خون ژنتیک بگیرم، راهی اتریش شدم. در اینجا یکی پیدا شده که گزینه نسبتا خوبی است. قرار است با کمک خدا و دعای مردم، نتیجه بگیرم.
این بیماری احیانا ربطی به کارت نداشت؟
این مسئله در حال بررسی است.
درمانت الان در چه مرحلهای است؟
2دوره شیمی درمانی را طی کردهام. درمانم خوب پیش میرود و فقط منتظر مرحله پیوند هستم.
چه شد که به فکر راهاندازی کانال تلگرامی افتادی؟
بزرگترین دغدغه من این بود که منبعی برای پیوند خون ژنتیک پیدا کنم تا مریضی سرطان را برایم آسان کند. میدانستم اگر مردم برای اهدای خون به مراکز ژنتیک مراجعه کنند، من و امثال من را میتوانند به راحتی نجات بدهند. برای همین کانال تلگرامی راهاندازی کردم و حالا همین کانال و پیامهای مردم قوت قلبی برای من و بیماران سرطانی دیگر شده است. راستش وقتی درمانم شروع شد، به سختی از پس هزینههای ابتدایی برآمدم. فکر میکردم که درمان کامل شده اما بعد از آزمایش متوجه شدم که سرطان عود کرده و باید پیوند خون ژنتیک انجام شود. از این مرحله، مردم عزیز به کمکم آمدند و هزینه مرحله نهایی را که قرار است 2هفته دیگر شروع شود مدیرعامل شرکت ملی نفت، هیأت مدیره و مدیرعامل سازمان منطقه ویژه تقبل کردهاند. همهاش بهکمک این کانال بود. در این کانال بیماران سرطانی زیادی عضو هستند و پیامهایشان باعث دلگرمی من شده و به یکدیگر روحیه میدهیم؛ مثلا همین امروز(دوشنبه) زنی که مبتلا به سرطان شده به جمع ما ملحق شد و مطمئن هستم تیم خوبی برای شکست سرطان تشکیل خواهیم داد.
از خانوادهات بگو. آنها الان در چه شرایطی هستند؟
من و همسرم یک پسر 4ساله داریم. تنها آرزویم این است که کنارشان برگردم. حدود یک سال است که مرتب در قرنطینه هستم. دلم میخواهد به زندگی عادی در کنار آنها برگردم.