نگار حسینخانی
«هر آدمی سنگی است بر گور پدرش»؟ البته این جمله پرسشی نیست، جلال آلاحمد این جمله را در آغاز کتاب «سنگی برگوری» نوشته و کتابش را اینگونه آغاز کرده است. کتاب بخشی از زندگی آلاحمد و سیمین دانشور را روشن میکند. این کتاب شش فصلی اما منتشر نمیشود تا جلالی دیگر نباشد و آبها از آسیاب زندگی مشترک 2نویسنده بیفتد و سیمین رضایت دهد بخشی از زندگیاش 12سال پس از مرگ همسرش خوانده شود: «ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیارخوب. این یک واقعیت است. اما آیا کار به همینجا ختم میشود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه میکند. یک وقت چیزی هست. بسیار خب، هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد. بروید ببینید در فلسفه چه طومارها که از این قضیه ساختهاند. از حقیقت و واقعیت. دستکم این را نشان میدهند که چرا کمیت واقعیت لنگ است. عین کمیت ما.
14سال است که من و زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان کردهایم؛ و به نگاه؛ و گاهی با به روی خود نیاوردن. نشستهای به کاری؛ و روزی است خوش؛ و دور برداشتهای که هنوز کلهات کار میکند؛ و یک مرتبه احساس میکنی که خانه بدجوری خالی است؛ و یاد گفته آن زن میافتی- دخترخاله مادرم- که نمیدانم چند سال پیش آمده بود سراغمان و از زبانش دررفت که؛ توی شهر، بچهها توی خانههای فسقلی نمیتوانند بلولند و شما حیاط به این گندگی را خالی گذاشتهاید… و حیاط به این گندگی 420مترمربع است. اما چه فرق میکند؟ چه 40 متر چه 40 هزار متر. وقتی خالی است، خالی است دیگر. واقعیت یعنی همین! و آنوقت بچههای همسایه توی خاک و خل میلولند و مهمترین بازیهاشان گشت وگذاری روزانه سر خاکروبهدانی محل که یک قاشق پیدا کنند یا کاپوت ترکیده.» 6 فصل سنگی بر گوری در سال 1۳۴۲ به نگارش درآمد، ولی تا سال۱۳۶۰، یعنی ۱۲سال پس از مرگ جلال، منتشر نشد. او در این کتاب از شیوههای پزشکی امتحان شده نوشته و اجرای بعضی باورهای خرافی قدیمی یا پذیرش سرپرستی کودکی یتیم و... . با توجه به اینکه جلال این کتاب را بر پایه زندگی خود نوشته، راستگوییاش خواننده را به خواندن کنجکاوتر میکند. او کتابش را اینگونه به پایان رسانده و انگار خود را به نداشتنهایش راضی کرده است: «تو زندگی میکنی که بنویسی، آنهای دیگر بیهیچ قصدی فقط زندگی میکنند. پس از آنکه برای آینده نمیتواند کاری کند، به سراغ گذشتهاش میرود و از اینکه پایان سلسلهای است که از همان آغاز آفرینش آدمی به راه افتاده و پس از پدرش به او رسیده، خرسند میشود: من اگر بدانی چقدر خوشحالم از اینکه آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم.»
داستان زندگی جلال همینگونه به پایان رسید. اما وضعیت برای سیمین چندان راحت نبود. او لیلی ریاحی را به فرزندخواندگی پذیرفت و سرپرستی انتشار همه آثارش به او رسید. اما وقتی پای میراث دیگری چون خانه به میان آمد همین فرزندخواندگی داستانهای تازهای ایجاد کرد. ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین اعتراضهایی را مطرح کرد. فروش خانه موضوعی مورد مناقشه میان شهرداری و وارثان سیمین و جلال شد، زیرا در اردیبهشت ۱۳۹۳ این خانه را شهرداری خریده بود و بخشی از پول را به ویکتوریا خواهر سیمین پرداخت کرده بود. از سویی همسر ریاحی، به وصیتنامه سیمین دانشور اشاره کرده که بر پایه آن، لیلی ریاحی وارث ثلث اموال دانشور و مسئول انتشار کتابهایش است. نقطه پایان زندگی جلال اگر همان نقطه پایان کتاب سنگی بر گوری بود، برای سیمین اینگونه نبود. او داستانی پس از مرگ خلق کرد که پشت نگرانیهای جلال در آن کتاب بود. اما چه باک که مرده را پس از ترک این دنیا، دیگر هیچ ترسی نیست.
کتاب «سنگی بر گوری» جلال آلاحمد چقدر بازنمای حسرتهای بیفرزندی است؟
من، آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم
در همینه زمینه :