• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
دو شنبه 15 بهمن 1397
کد مطلب : 47047
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/l9XM
+
-

جست‌و‌جوی سوزن در انبار کاه

5 اشتباه مهلک که «رد خون» را به فیلمی معمولی تبدیل کرده است

نقد
جست‌و‌جوی سوزن در انبار کاه

مرتضی کاردر/روزنامه‌نگار

«رد خون» قسمت دوم «ماجرای نیمروز» نیست تکرار دوباره «ماجرای نیمروز» است. دقیقاً همان طرح داستانی را تکرار می‌کند؛ گروهی از نیروهای اطلاعاتی که مسئولیت مبارزه با مجاهدین خلق را به‌عهده دارند برای عملیات به سراغ یکی از نیروهای کارکشته قدیمی می‌روند، یکی از اعضای گروه درگیر دلبستگی عاطفی به شخصیتی در جبهه مقابل است و جزئیات دیگری که تماشاگر یک‌بار پیش از این همه را در ماجرای نیمروز دیده است.
در سال 1360ایران درگیر حادثه‌ها و اتفاق‌های بسیار بود؛ جنگ با عراق، جنگ با منافقین و دیگر نیروهای چپ از سوی دیگر، انفجارها و ترورهای متعدد، طرح عدم‌کفایت سیاسی رئیس‌جمهور و.... در چنین شرایطی به هم ریختگی گروه‌های اطلاعاتی و نفوذ و اتفاقاتی نظیر آن طبیعی به‌نظر می‌رسد اما تا سال 1367اتفاق‌های بسیار افتاده و دست‌کم گروه‌های اطلاعاتی تجربه بسیاری کسب کرده‌اند و سره از ناسره معلوم شده است و دیگر امکان نفوذ به راحتی سال 60 نیست.
اما آدم‌های «رد خون» همان آدم‌های سال  60هستند. زمان پیش رفته است اما آدم‌ها همانجا مانده‌‌اند و همان رفتارها و اشتباه‌ها را تکرار می‌کنند. نخستین اشتباه مهلک فیلم همین‌جاست.


در تهران سال 1360تعداد آدم‌های گروه‌هایی مثل منافقین تقریباً معلوم است و خانه‌ها و آدم‌های به‌اصطلاح رده‌دار هم معلوم‌اند. یافتن یک نفر در میان رده‌دارها کار راحتی نیست اما ممکن به‌نظر می‌رسد اما چنین اتفاقی در میدان جنگ در عملیات مرصاد در میان چند هزار نفر شبیه جست‌وجوی  سوزن در انبار کاه است و دست‌کم در زمان عملیات ممکن به‌نظر نمی‌آید. دومین اشتباه مهلک فیلم اینجا اتفاق می‌افتد وقتی که دو تا از قهرمان‌های فیلم به میدان جنگ می‌روند و زیر باران آتش و خون مشغول یافتن فرکانس بیسیم‌ها می‌شوند تا شخصیت مورد نظرشان را پیدا کنند. عملیات در جریان است و این دو نفر مشغول دلبستگی‌های خودشان هستند و فرکانس را پیدا کرده و دیالوگ رد و بدل می‌کنند.


زمانی که محمدحسین مهدویان «ماجرای نیمروز» را ساخت بسیاری از نویسندگان و منتقدان ایرانی در نقدهایشان بر او خرده گرفتند که چرا فیلم فقط یک طرف ماجرا را نشان می‌دهد و تماشاگر از طرف دیگر ماجرا چیزی نمی‌بیند. گمان می‌کنم همین‌ نقدها و خرده‌گرفتن‌ها سبب شده است که مهدویان در رد خون چندبار دوربین را به آن طرف ماجرا ببرد و قصه را از دل اردوگاه اشرف و جمع منافقین روایت کند تا سومین اشتباه مهلک فیلم رقم بخورد.


وجه تمایز محمدحسین مهدویان شیوه فیلمسازی اوست. ساختار مستندگونه، ریتم تند، بازآفرینی دقیق فضای سال‌های گذشته با همه ویژگی‌ها، بدون ایرادهایی که معمولاً در چنین بازآفرینی‌هایی اتفاق می‌افتد ازجمله ویژگی‌هایی است که «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» را به آثاری تماشایی برای مخاطبان سینما تبدیل کرد. بازآفرینی ماجرای 19بهمن 1360در ماجرای نیمروز آن‌قدر دقیق و درست بود که موافقان و مخالفان را به تماشای فیلم کشاند. اما در «رد خون» خبری از جنگ شهری نیست و بیشتر درگیری‌ها در میدان جنگ اتفاق می‌افتد و متأسفانه کارگردان از پس بازآفرینی و اجرای درگیری‌ها در صحنه جنگ برنمی‌آید. چهارمین اشتباه مهلک فیلم همین‌جاست. کارگردان تصویر روشنی از میدان جنگ و نحوه آرایش نیروهای دو طرف ندارد. برای همین در واقع خبری از درگیری نیست و تیرها شلیک می‌شود و بالگردهایی به پرواز درمی‌آید و بعد تماشاگر می‌فهمد که جنگ تمام‌ شده است. حال آنکه به‌نظرم کارگردان می‌توانست یکی از شهرهای عملیات مرصاد مثل کرند یا اسلام‌آباد غرب یا سرپل ذهاب و قصر شیرین را به‌عنوان لوکیشن اصلی فیلم درنظر بگیرد و ماجراها آنجا اتفاق بیفتد. دوربین سرگردان فیلم قدری از درگیری‌ها را در هر کدام از شهرها و جاده‌ها و جبهه‌ها نشان می‌دهد و می‌گذرد.


ستاره «ماجرای نیمروز» کمال (هادی حجازی‌فر) بود. شخصیتی عملیاتی با آرمان‌خواهی‌ها و عصبیت‌ها و گاه بی‌منطقی‌ها و تیک‌های رفتاری و کلامی که او را به جذاب‌ترین شخصیت فیلم تبدیل کرد. کمال همان کسی است که در ماجرای نیمروز فرماندهی عملیات را به‌عهده دارد و کار را تمام می‌کند. بدیهی است که چنین ویژگی‌هایی وقتی جذاب است که به اندازه سرمه در چشم و نمک در طعام باشد و اصل شخصیت را تحت‌‌الشعاع قرار ندهد. اما در رد خون آن‌قدر بی‌منطقی‌ها و دقیقه‌های عصبی حجازی‌فر زیاد است که شخصیت لوث شده است، خاصه اینکه کارگردان نقشی برای او نوشته است که گاه سبب انفعال او در موقعیت‌ها نیز شده است. شخصیتی که با پیشینه‌ای که تماشاگر از کمال سراغ دارد جور درنمی‌آید و عملاً امکان همذات‌پنداری تماشاگر با او را نیز می‌گیرد. پنجمین اشتباه مهلک مهدویان اینجاست که حتی از تکرار یکی از دو شخصیت اصلی فیلم نیز عاجز مانده و یکی را از دور خارج کرده است.


نتیجه فیلمی شده است که معلوم نیست می‌خواهد عملیات مرصاد را روایت کند یا اردوگاه اشرف یا دلبستگی خانوادگی شخصیت‌های فیلم به یکی از شخصیت‌های منافقین را؟ شاید همه را که البته در همه اینها ناتمام است. نتیجه فیلمی شده است که اغلب بی‌زمان و مکان است، فیلم در تهران اتفاق می‌افتد یا کرند یا اسلام آباد غرب؟ در اطلاعات سپاه یا وزارت اطلاعات یا زندان اوین؟ گروه ماجرای نیمروز گاهی اینجاست و گاهی آنجا. در همه جا هستند و هیچ‌جا نیستند. نقش‌شان در عملیات مشخص نیست و در دل عملیات مشغول کار خودشان هستندو...کارگردان سرانجام فیلم خود را به تهران می رساندتابتواند پایانی برایش رقم بزند پایانی که باورپذیر نیست. 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید