تیغ و ترمه: فراموشی
مرتضی کاردر /خبرنگار
«تیغ و ترمه» فیلم ناراحتکنندهای است، نهفقط از این جهت که قصهگفتن بلد نیست یا عمده واکنشهای شخصیتهای فیلم اغراقآمیز و عصبی است و باورپذیر نمینماید، نه فقط از این جهت که میان واقعیت و رؤیا قدم میزند و سرنخ اطلاعاتی را که نمیتواند در سیر منطقی قصه بیان کند به شکل مکاشفه در رؤیا به شخصیت اصلیاش الهام میکند نه از این جهت که بیشتر نماهایش از صورت بازیگران آنقدر نزدیک است که مخاطب میتواند منافذ پوست صورت بازیگران را ببیند، نه از این جهت که بخشهایی از مهمترین سکانسهای فیلم بیهیچ دلیل و توجیه منطقی در کنار ریل و ایستگاه مترویی در
ناکجا آباد اتفاق میافتد، نه حتی از این جهت که فیلم در اوایل به 3ماه قبل فلاشبک میخورد و انگار یادش میرود که به لحظه اکنون برگردد.
ناراحتکننده است از این جهت که «تیغ و ترمه» از زوال کارگردانی حکایت میکند که شماری از بهترین فیلمها و سریالهای دهههای 60 و 70 را ساخته است و نسلی از مخاطبان با قصههای مجید و خواهران غریب و سرنخ و شب یلدایش بزرگ شدهاند. ناراحتکننده است از این جهت که نشان میدهد کارگردانی که قصه گفتن و فضاساختن و اقتباس کردن و بازی گرفتن را به بهترین شکل بلد بود، همه را در گذر عمر و گردش روزگار فراموش کرده است.