سحر سخایی
در آغاز راه نوشتن از موسیقی زمانه، تصور میکردم نوشتن از گذشته سختتر است. نبود اطلاعات دقیق و نبودن خودم در آن زمان و زمانه، همهچیز را مبهم و ترسناک میکرد. نمیدانستم بودن و درک کردن و خاطره داشتن وجه سختتری دارد: تجربه زیسته. من خودم را در تکتک موسیقیهایی که حالا باید بنویسمشان میبینم. من میبینم که دربهدر بلیت کنسرت گروه همآوایان و حسین علیزاده هستم با ژیوان گاسپاریان. آن شب شلوغ در کاخ نیاوران را میبینم. مردم تشنه را میبینم که «به تماشای آبهای سپید» آمدهاند.
میبینم آخرین سال دولت خاتمی را. میبینم خودم را مبهوت در سالن دانشکده فنی دانشگاه تهران، ایستاده در گوشهای. آخرین شانزده آذری است که سید خندان دارد به دانشجویانی که پشتشان را به او کردهاند نگاه میکند. چی در سرش گذشت آن دقایق که ما داشتیم 18سالگی و 19سالگی را تجربه میکردیم و او آینده را میدید؟
آلبوم به تماشای آبهای سپید، هم فصل تازهای از موسیقی ایرانی بود و هم فصل تازهای از حسین علیزاده که بهنظر میرسید برای عبور از مرزهای موسیقی کلاسیک ایرانی مصممتر شده است.
بیشک آن آلبوم برای آن سال یک نغمه ماندگار داشت: «دامنکشان... ساقی میخواران... از کنار یاران... مست و گیسوافشان میگریزد». بگذارید این را هم بگویم که گاسپاریان در همین آلبوم قطعهای را برای مادرش میخواند؛ انگار لالایی یک پسر برای مادری که دیگر نیست. نشد که اشک نیاید و این قطعه به اتمام برسد، هر بار که ژیوان گفت ماما... .
سال ۱۳۸۳، سال جمعشدنمان برای بازی مافیا و ظهور موسیقیدانان داخلی پاپ بود. مردی با لباسهای سیاه و عصایی تکیهگاه پا و ریش انبوه، با کولهباری از تحریرها و ملودیهای موسیقی مخصوص ایام عزاداری، یکباره تبدیل به ستاره شد:« مشکی رنگِ عشقه» همه جا را گرفت و رضا صادقی مثل بمب در شهر واروژان و چشمآذر ترکید.
فرمان فتحعلیان هم یکی دیگر از چهرههای محبوب بود. موسیقیاش تلفیقی از یاعلی و طبلا بود؛ فضایی چندرگه و عرفانی با اشعاری از همین دست که بهخصوص در آن سالها طرفداران زیادی داشت. ولی من خوب یادم است که یک قطعه از آن سوی آبها با شاعری اینور آبی، یعنی یغما گلرویی داغ دل خیلیها را تازه کرده بود که «ای بازیگر غصه نخور... ما همه مون مثل همیم/ صُبحا که از خواب پا میشیم... نقاب بهصورت میزنیم». حالا گمان میکنم ما واقعا همهمان خسته بودیم. از پوشیدن و کندن لباسها، نقشها، خندهها، عشقها، فضاها و از تفکیک خودمان به چند تا آدم خسته بودیم که یا با ساری گلین اشک میریختیم و یا با این ترانه نقاب سر تکان میدادیم و دلمان میسوخت به حال خودمان. اما سال ۱۳۸۳ کجا بود؟
در سالنی در شهر برلین، گروه دستان، همراه با یک خواننده معروف، کنسرتی برگزار میکنند. فیلم کمکیفیتی از این کنسرت موجود است. در آن، زنی نشسته و همین که دهان میگشاید تاریخ یک قوم از خواب بیدار میشود. نام این خواننده پریساست.
«چه شود گر فکنی بر من مسکین نگهی، تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی... نخواهم از دام تو رست بیخطر. دمی بر این بسته دام کن نظر».
اسلاید 83
خیمهها سوخت
عبدالرضا نعمتاللهی
6 بهمن سال 1383، در جریان برگزاری مجلس عزاداری ماه محرم، مسجد ارک تهران آتش گرفت. علت آتشسوزی، انفجار کپسول گاز و اشتعال چادرهای برزنتی آغشته به پارافین در حیاط مسجد بود. 78 نفر در آن شب جانشان را از دست دادند. مسجد ارک که قدمتی 70 ساله دارد به پیشنهاد آیتالله بروجردی ساخته شده. این مسجد نقش پررنگی در بسیج و اعزام رزمندگان به جبهه داشت. تصویر، جوانی را نشان میدهد که دوربین عکاسی به دست دارد و پاشنه کفش «کیکرزش» را بالا میکشد. کمی آن طرفتر پوتین رزمندهای است که برای شرکت در ختم حسن شاهچراغی به مسجد ارک آمده. شاهچراغی نماینده مجلس بود و سال 64 در جریان عملیات والفجر هشت شهید شد.
10 سال بعد از آتش سوزی سال 83، موسسه «عرشیان ارک» که تاسیس شده بود تا یاد شهدای مسجد ارک را زنده کند فیلمی ساخت به نام «پنجشب» که یکی از پیرنگهای فرعیاش آتشسوزی مسجد ارک تهران بود. فیلم نمایشهای محدودی داشت. در همان اکرانهای محدود هم توفیقی نیافت و به سرعت فراموش شد.
موسیقی 83
آذر ماه آخر لبخندش
در همینه زمینه :