قاتل کودکان پاکدشتی
جواد عزیزی| دبیر گروه حوادث
برای من که از اوایل دهه 80 کارم را بهعنوان یک خبرنگار حوادث شروع کرده بودم، پرونده قتلهای سریالی پسر جوانی در پاکدشت که خیلی زود به «بیجه» معروف شد، یک پرونده مهم و عجیب بود. مهم، به این دلیل که او دستکم 17پسربچه بیگناه را به قتل رسانده و عجیب بهخاطر اینکه قتلهای بیجه بهمدت 2سال ادامه داشت و او در این مدت توانسته بود از دست پلیس قسر دربرود.
سال 83 اما، سال پایان جنایتهای این پسر جوان بود. سالی که انتشار خبر دستگیری او و اعترافش به جنایتهای بیرحمانه مثل یک بمب صدا کرد و پرده از رازهای زیادی برداشت؛ راز ناپدید شدن پسربچههایی که تا قبل از دستگیری بیجه کسی از سرنوشتشان خبر نداشت.
در آن روزها مسیر تهران-پاکدشت برایم شده بود یک مسیر عادی. هر روز برای پیگیری پرونده و بهدست آوردن جزئیات تازه راهی محل کار و زندگی بیجه، یعنی همان کورهپزخانههایی میشدم که پسر جوان جنایتهایش را در آن حوالی رقم میزد. در این مدت با آدمهای زیادی حرف زدم. از پدر و همسایههای بیجه گرفته، تا پدر همدستش که به غلامباغی معروف بود و پسربچههایی که توانسته بودند از دست این جنایتکار بیرحم فرار کنند و جان سالم به درببرند و البته خانواده قربانیان. در همان روزها بود که اسم این قاتل سریالی را گذاشتیم «بیجه»؛ در حالی که اسم و فامیل واقعی او «محمد بسیجه» بود و به این ترتیب قاتل سریالی کودکان پاکدشت به بیجه معروف شد.
بیجه، جوانی 21ساله بود که همراه پدر، نامادری و خواهر و برادرهایش در اتاقکی کوچک، کنار کورهپزخانههای پاکدشت و در همسایگی بقیه کارگرانی که در کورهها کار میکردند، زندگی میکرد. طلاق پدر و مادرش، کتکهای همیشگی پدرش در دوران کودکی، نفرت از نامادری و اجبارش به ترک تحصیل و مشغول شدن بهکار در کورهپزخانه از مهمترین دلایلی بود که او بعدها از آن بهعنوان دلیل تبدیل شدنش به یک جانی پراز عقدههای فروخفته یاد کرد. اما عجیب اینکه وقتی با همسایهها و دوستان او حرف میزدم، همه آنها بیجه را بهعنوان پسری آرام، مهربان و دلسوز معرفی میکردند و هیچکس باورش نمیشد او عامل این جنایتهای سریالی باشد. تا جایی که یکی از همسایهها تعریف میکرد که بارها از پسرش خواسته بود او را الگوی خود قرار دهد و مثل او رفتار کند.
شاید بهخاطر همین رفتارش بود که افشای راز جنایاتش حدود 2سال طول کشید. در این مدت البته بیجه یکی، دوبار هم دستگیر شد. یکی از آن دفعات زمانی بود که پسربچهای 9ساله در پاکدشت گم شد و وقتی مأموران پلیس پیگیر ماجرا شدند، معلوم شد که او آخرین بار همراه محمد بیجه دیده شده است. قاتل سریالی در بازجوییها درباره این اتفاق گفت: «فروردین سال 1382، «محمد. ج» که همسایه ما بود و پدرش بنایی میکرد، نزدیک ظهر با یک فرغون به سمت خانه ما آمد و پرسید تخته بنایی و بشکه دارید؟ وقتی وارد خانه شد، در را بستم و جلوی دهانش را گرفته و به «لانه کفتر» بردم. او را آزار و اذیت و بعد با دست خفه کردم. پدر این کودک بعد از یک ساعت آمد و پرسید که آیا پسرش را دیدهام یا خیر که من هم گفتم که ندیدهام».
آن روز با ناپدید شدن پسربچه، مأموران پلیس وارد عمل شدند و حتی به سراغ بیجه هم رفتند؛ «جسد تا شب در لانه کفتر بود و درش نیمهباز بود ولی مأموران به سراغ آن نرفتند». به این ترتیب قاتل سریالی پس از ارتکاب دومین جنایتش بازداشت شد اما چند ساعت بعد بیآنکه تحقیقات تخصصی دربارهاش انجام شود آزاد شد و جنایتهایش را ادامه داد. او در این مدت 17پسربچه و 3بزرگسال را به قتل رساند تا اینکه شهریور سال 83 دستگیر شد و به قتلهای سریالی اعتراف کرد. پسر جوان توضیح داد که چون از لحظه دیدن مرگ قربانیانش لذت میبرده، به بعضی از آنها سیانور تزریق میکرده، در کنارشان مینشسته و تماشایشان میکرده است. پس از دستگیری این قاتل سریالی و اعترافات هولناک او، جنجال بزرگی در رسانهها بهپا شد که تا توبیخ برخی از مسئولان انتظامی پاکدشت هم پیش رفت و آنها از سمت خود برکنار شدند. محمد بیجه، همان سال به همراه همدستش (غلامباغی) که در برخی از جنایتها همراهش بود محاکمه و به 15بار قصاص محکوم و اسفند همان سال به دار مجازات آویخته شد. این در حالی بود که همدستش به 15سال حبس محکوم و راهی زندان شد.