• یکشنبه 2 دی 1403
  • الأحَد 20 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 22
پنج شنبه 28 دی 1396
کد مطلب : 4529
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Vmn1
+
-

ستاره چینان آرزوها در بلندترین بام جهان، آنان دست و پا ندارند

یادداشت
ستاره چینان آرزوها در بلندترین بام جهان، آنان دست و پا ندارند

فریدون صدیقی:

راه ‌رفتن برای رسیدن است؛ حتی یک قدم تا صندلی که منتظر جلوس گرم شماست. راه‌ رفتن بهار است مثل بال ‌زدن گنجشکی که باید آسمان را جا بگذارد تا از علفزار به لانه‌اش زیر طاقی ایوان برسد. ‌رفتن البته پا می‌خواهد؛ حتی یک‌ پا اما باید چیزی باشد تا پا سر به‌ سر زمین بگذارد و پیش برود تا گل را در گلدان بگذارد‌ اما راست این است یک وقت‌هایی دو پای سالم و با دو عصا هم نمی‌تواند راه برود، چرا؟ چون آنچه ما را پیش می‌برد نه پا که انگیزه و اراده ماست. اراده یعنی باوری که به ما نهیب می‌زند درجا ماندن، فرو رفتن است؛ یعنی برای پیش رفتن باید برخیزیم و مطمئن باشیم پاهای ما، اراده ماست زیرا پاهای بی‌اراده به یکدیگر پشت‌پا می‌زنند و سرنگون می‌شوند؛ چنان چون آقایان جیم و خانم‌ها میم که هنوز پشت در یا پشت پل و پله مانده‌اند اگرچه ممکن است فربه شوند اما چون پیش نمی‌روند، سد راه‌ رفتن دیگران می‌شوند.

کسی می‌گوید آنکه پا دارد و دست ندارد فکر می‌کند با دست‌های نداشته چگونه باید از نردبام بالا برود، درحالی‌که دست، همیشه عصای بالا رفتن است؟ در دلم می‌گویم نردبام را روی زمین دراز می‌کند و روی پله‌هایش یکی یکی پیش می‌رود؛ البته به بالا نمی‌رسد. پس خود و ماهیت نردبام را تحقیر کرده است. جواب می‌شنوم راه‌حل ساده است با دست‌های اراده نردبام را سفت بگیر و بالا برو آن بالاتر هزار ستاره منتظر شماست. مرد دانا می‌گوید اگر درجا مانده‌اید در حقیقت پا ندارید، اگر دستی را نمی‌گیرید؛ یعنی دست هم ندارید. حالا ساری که پا دارد، بال دارد، آسمان دارد، روی سیم برق تاتی تاتی می‌کند تا بپرد در بزنگاه. حالا بزنگاه است، سار در چهارمین پرواز و پرش زیرپای کاج، چیزکی برمی‌دارد؛ شاید رشته‌ای خس و خاشاک و بعد بال می‌زند تا آسمان حوصله‌اش از تنهایی سرنرود تا سقف آشیانش ترمیم شود. آیا سارها هم اراده دارند؟

پرندگان برای یافتن صدای‌شان به باغچه‌ها پر می‌کشند

هزار سال پیش هم مثل حالا اراده مددکار تمام معلولان و توان‌یابان بود. آنان امید و همت را با هم داشتند و پس از آن بود که پای حمایت و هدایت اطرافیان به میان می‌آمد.آن سال‌های دور و دیر البته بودند مردمانی تنومندتر از توت و بلندتر از تبریزی اما بی‌ثمر و سایه بودند از بس که ریشه در کاهلی‌ها و ندانم‌کاری‌ها و زیادخواهی‌ها و... داشتند و همین بود که اغلب پس از مدتی نحیف و شکسته می‌شدند و اگر نمی‌شکستند اراده آنان به تمامی برای تیره‌تر کردن جهان از تاریکی‌ها بود؛ گرچه بودند کسانی با دست‌وپای نداشته و با چشمانی کاملا بسته، جهان را روشنی می‌بخشیدند تا مأیوس‌ها یاد بگیرند نردبام را به‌خاطر بالا رفتن می‌سازند مثل جاده‌ای که راه می‌رود تا شما را به کسی برساند که حال زمستانی شما را بهار می‌کند.

محبوبم زیبایی اما از فاصله بسیار نزدیک

حالا و اکنون که روزگار پیروزی اراده در همه عرصه‌هاست، اندوه این است که پیش نرویم و ایستاده چون تیر بی‌چراغ، کوچه زندگی را در تاریکی فرو ببریم، درحالی‌که رسالت انسان خلق روشنی است. فاطمه وقتی نوزاد بود دچار ضایعه قطع نخاعی و سپس فلج و آنگاه ویلچر‌نشین شد. شما بگویید دختران شکوفه و بهار، از کدام آرزوی فاطمه می‌توان نام برد وقتی که به 18سالگی رسید؟ رفتن به خانه بخت؟ نه او با پای نداشته آنقدر رفت تا به آسایشگاه کهریزک رسید تا شب‌ها در آرامش در جست‌وجوی ستاره‌اش در دورترین آسمان باشد تا نخ دلش را به آن بیاویزد و ستاره‌چین شود؛ درست مثل احمد که پا دارد اما دو دست ندارد. احمد در بهزیستی کرمانشاه به دنیا آمد و همانجا ماند تا قد کشید؛ یعنی رشید شد و سپس به کهریزک تهران منتقل شد. راست این است وقتی دل‌تان می‌تپد و نمی‌دانید برای چه‌کسی، مطمئن باشید او روزی از راه می‌رسد؛ یعنی شما مهیای عاشق شدن هستید. درست مثل فاطمه و احمد که در جریان یک نمایش در سالن تئاتر آسایشگاه کهریزک بالاخره همدیگر را یافتند و دل به دل شدند؛ پس دست‌وپای یکدیگر شدند و در سال 87 ازدواج کردند و در خانه‌ای که به اندازه عشق است به کمک خیریه کهریزک ساکن شدند. حالا آنان مریم هشت ‌ساله را دارند. شکر‌ پنیری که حال فاطمه و احمد را لذیذترین خوردنی می‌کند. احمد معرق‌کار است و با پا سنتور می‌نوازد برای مریم و خالق چندین هنر دیگر هم هست با دست‌هایی که نیست. فاطمه بهیار و منشی در آسایشگاه است. متوسط درآمد ماهانه هردوی آنان 400 هزار تومان در‌ماه است؛ چیزی به‌اندازه یک گلوله برفی در وسط تابستان اما آنان دلبرانه همچنان زندگی را در آغوش گرفته‌اند. حالا شاید مریم به برادری می‌اندیشد که دست در دست هم راه بروند تا به فردا برسند. مریم آیا می‌داند خرج مدرسه، خرج بیماری مادر و خرج‌های دیگر چقدر است؟ حتما می‌داند چون می‌داند آن بالا خدایی هست که پدر و مادرش امیدوارترین پدر و مادر دنیا هستند؛ مثل رودخانه‌ای که به ساحل رسیده و خستگی راه را فراموش کرده است.

نقاشی کردم چهره پدرم را 

شبیه پدرم نشد

آنگاه مادرم را نقاشی کردم در کنارش

پدرم خم شد و بوسید مادرم را

سازش را به صدا در آورد

 

*شعرها به‌ترتیب ملیحه جودت، جمال ثریا و نشئه پاشین با ترجمه آیدین روشن و میراندامیناس  

این خبر را به اشتراک بگذارید