• جمعه 6 مهر 1403
  • الْجُمْعَة 23 ربیع الاول 1446
  • 2024 Sep 27
پنج شنبه 27 دی 1397
کد مطلب : 44956
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/xxV3
+
-

احوالپرسی از مسعود فروتن که مرد همه فن حریف رادیو و تلویزیون است

مردم به من می‌گویند آقای یادگاری

مردم به من می‌گویند آقای یادگاری

بهنام سلطانی
بهره بردن از صدا یا تصویر خاص برای هنرمندجماعت یک موهبت بزرگ است و در عصر ارتباطات جای هنرمند را به‌سرعت و زودتر از حد انتظار در دل مردم باز می‌کند. مسعود فروتن، مجری و گوینده خوش‌صدای رادیو و تلویزیون یکی از همین هنرمندانی است که به واسطه صدا و لحن مهربانانه‌اش خیلی زود جای خودش را بین مجریان تلویزیونی باز کرد و نقش و ‌شأن مجری را تا حد یکی از کاراکترهای اصلی برنامه‌های تلویزیونی بالابرد. فروتن که دهه‌های طولانی را پشت دوربین سپری کرده این روزها و در 73سالگی مدام در حال تجربه ژانرهای مختلف است و روزهای شلوغ و پرکاری را از سر می‌گذراند. او چندین دهه قبل کارگردان تلویزیونی سریال پرمخاطب «سلطان و شبان» بود اما شهرت و محبوبیتی که بعد از اجرای برنامه «یادگاری» برای خودش دست و پا کرد با آن سال‌های دور قابل مقایسه نیست. با مسعود فروتن که این روزها مشغول اجرای برنامه تلویزیونی«شفا» است درباره زندگی پرفراز و نشیب هنری‌اش گفت‌وگو کرده‌ایم.

  بعد از اجرای برنامه یادگاری، چهره شما یادآور خاطرات خوب گذشته شد. چرا تصمیم گرفتید برنامه‌ای بسازید که مربوط به گذشته باشد و حس نوستالژیک را به مخاطب القا کند؟
ساخت این برنامه از طرف تلویزیون به مهران رسام پیشنهاد شد و قرار بود مسعود شاه‌محمدی هم کارگردان برنامه باشد. چندین نفر برای اجرا پیشنهاد شدند ازجمله حسین پاکدل که می‌گفتند ممنوع‌التصویر است اما دست آخر مرا برای اجرا انتخاب کردند. برای ساخت تیزر معرفی برنامه یادگاری هم جایی نداشتیم تا اینکه داخل خانه‌ام یک ویدئوی کوتاه گرفتیم و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. عوامل برنامه از دکور خوششان آمد و خانه من به لوکیشن برنامه تبدیل شد. ازهمان ابتدا قرار بود موضوع برنامه به برنامه‌های ماندگار و خاطره‌ساز دهه 60 اختصاص داشته باشد.گفتند کسی که برای اجرای برنامه انتخاب می‌شود باید دهه60 را گذرانده باشد و دست بر قضا، خودم در بسیاری از برنامه‌های قدیمی که در برنامه یادگاری معرفی می‌شد حضور داشتم. بنا بر این به همان کسی تبدیل شدم که تهیه‌کننده و کارگردان برنامه می‌خواستند.

  نقش شما در برنامه یادگاری فراتر از مجری بود و به یک کاراکتر تبدیل شد. این کاراکتر چقدر مورد استقبال مخاطبان تلویزیونی قرار گرفت؟
به حدی مورد استقبال عموم قرار گرفت که مردم در خیابان مرا آقای یادگاری صدا می‌زدند و کمتر کسی مرا با نام مسعود فروتن می‌شناخت. یک‌بار در میدان حسن‌آباد کنار پیک موتوری ایستاده بودم که صاحب موتور بدون مقدمه گفت صدایت را خیلی دوست دارم. وقتی یک قدم جلو رفتم و صورتش را بوسیدم گفت حالا خودت را دوست دارم. این برخوردها خیلی برایم جذاب بود و با گذشت 5سال از اجرای برنامه یادگاری، مردم در کوچه و خیابان سراغ این برنامه را می‌گیرند و خیلی‌ها حسرت می‌خورند که چرا کار ادامه پیدا نکرد.

  قبلا هم کم و بیش مقابل دوربین قرار‌گرفته بودید اما با اجرای برنامه یادگاری مردم کاملا با صدا و چهره شما ارتباط برقرار کردند. شناخته‌شدن و برقراری ارتباط با مردم کوچه و خیابان برای شما که همیشه پشت دوربین و در آرامش کار کرده بودید مشکل‌ساز نشد؟
صادقانه بگویم که عاشق تحویل گرفته‌شدن از طرف مردم هستم. عاشق این هستم که مردم مرا ببینند و دوستم داشته باشند. وقتی کسی با شک و تردید مرا نگاه می‌کند فوری سلام می‌کنم که صدایم را بشنود و مطمئن شود مرا اشتباه نگرفته است. من سال‌ها پشت دوربین کارکردم. خیلی‌ها وقتی اسم‌ام را می‌شنیدند کمی مکث می‌کردند و شاید می‌شناختند اما حالا مرا می‌بینند و اصلا جلوی دوربین آمده‌ام که مردم مرا ببینند و شناخته شوم. کیف می‌کنم وقتی از تجریش تا بهشت زهرای تهران با من عکس یادگاری می‌گیرند و می‌ترسم از زمانی که مردم مرا نشناسند.

  شهرت به شما حس خوبی می‌دهد یا دوست دارید با مردم زندگی کنید؟
من اسمش را محبوبیت می‌گذارم. حتی وقتی در سریال پدر نقش منفی بازی کردم مردم در کوچه و خیابان مدام می‌گفتند حیف تو که به این مهربانی نقش آدم‌های بدجنس را بازی می‌کنی. پس مردم مرا به‌عنوان یک انسان مهربان می‌شناسند و به این باور رسیده‌اند که آدم بدی نیستم و فقط نقش بازی کرده‌ام. من با مردم زندگی می‌کنم و آنها هم با من زندگی می‌کنند، خیلی برایم لذتبخش است.

  در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که مردم خیلی دوست دارند به گذشته برگردند و برنامه یادگاری هم به همین دلیل مورد استقبال مخاطبان تلویزیونی قرار گرفت. با اینکه زندگی در دهه‌های گذشته سخت‌تر بود، چرا مردم دوست دارند به گذشته برگردند؟
بازگشت به گذشته مربوط به دوره ما نیست و در همه ادوار مردم دوست داشته‌اند به گذشته تفأل بزنند. فلسفه وجود آلبوم عکس در خانه‌های قدیمی همین موضوع است؛ چون مردم همیشه دوست دارند تکه‌ای از گذشته را به‌عنوان یادگاری حفظ کنند. این سنت از قدیم بوده و تا امروز کم‌و بیش حفظ شده است. یادم هست که مادربزرگ من یک ظرف بزرگ مسی داشت و می‌گفت این ظرف از جهیزیه‌ام به یادگار مانده است. حالا که خانه حیاط‌دار کمتر پیدا می‌شود و همه در آپارتمان زندگی می‌کنند، مردم بیشتر دوست دارند یک تکه از گذشته پیدا کنند و اصالتشان را به‌خودشان یادآوری کنند. شاید به همین دلیل مدام از گذشته یاد می‌کنند.

  فکر نمی‌کنید مردم دلشان برای آن صمیمیت‌ها و یکدلی‌ها در روزگار قدیم تنگ می‌شود؟
در این مورد مقصر خود مردم هستند که همدلی نمی‌کنند. چرا وقتی اتفاق دردناکی مثل حادثه پلاسکو رخ می‌دهد مردم به جای اینکه آسیب‌دیده‌ها را نجات بدهند با موبایل فیلم می‌گیرند؟ مردم اگر دلشان برای مهربانی تنگ شده باید به هم مهرورزی کنند چون کسی جلوی مهربانی را نگرفته است. بنابراین خودمان از روزگار خوش گذشته فاصله گرفته‌ایم و در نتیجه دلمان برای آن روزها تنگ می‌شود. به‌نظرم روانشناسان و جامعه‌شناسان باید این مسئله را بررسی و آسیب‌شناسی کنند. شاید یکی از دلایل رفتاری که مردم بروز می‌دهند نوعی سرخوردگی اجتماعی باشد. شاید مردم از این همه برج و ساختمان‌های سر به فلک کشیده و خیابان‌های شلوغ و پرترافیک سرخورده‌اند. اغلب ماشین‌ها تک‌سرنشین هستند و خیلی از مردم در تنهایی رانندگی می‌کنند غافل از اینکه دارند تنها زندگی می‌کنند. وقتی هم خیلی احساس تنهایی می‌کنند به گذشته برمی‌گردند و می‌خواهند دورهمی‌های روزگار قدیم را تجربه کنند.

  شاید مشکلات اقتصادی این مجال را نمی‌دهد و خیلی‌ها را دچار روزمرگی کرده است؟
این روزها بیش از هر زمان دیگری ماشین‌های گران‌قیمت در خیابان‌ها تردد می‌کنند و فروشگاه‌های بزرگ لباس، مشتریان خودشان را دارند. به‌نظرم عده زیادی از مردم ولع پول درآوردن و خرج کردن دارند و شاید به همین دلیل دچار تکرار و روزمرگی شده‌اند.

  شاید لازم است که مسائل فرهنگی و اجتماعی به مردم آموزش داده شود. به‌عنوان کسی که سال‌ها کار فرهنگی کرده احساس قصور نمی‌کنید؟
شاید ما به‌عنوان فعالان فرهنگی کمتر به این مسائل پرداخته‌ایم. مثلا وقتی 2نفر در خیابان دعوا می‌کنند و یک نفر دیگر از آنها فیلم می‌گیرد می‌تواند بستر اصلی یک برنامه کوتاه تلویزیونی یا رادیویی باشد. ما از کنار این مسائل به سادگی عبور کرده‌ایم و به‌عنوان تابو یا ناهنجاری اجتماعی آنها را معرفی نکرده‌ایم. نباید به صحبت‌های یک کارشناس تلویزیونی بسنده کرد و باید دوربین را برداریم و به خیابان برویم تا با آن شهروندی که هنجارشکنی می‌کند صحبت کنیم.

  شروع کار شما از تلویزیون بود و با گذشت حدود 5دهه از آن روزها به‌عنوان گوینده با رادیو پیام همکاری می‌کنید. فکر می‌کنید یک پیوند ناگسستنی بین شما و رادیو و تلویزیون وجود دارد؟
رادیو نخستین چیزی بود که در نوجوانی وارد خانه ما شد. برایم جالب بود که عده‌ای از طریق امواج رادیو با من حرف می‌زدند و برایم می‌خواندند. وقتی بزرگ‌تر شدم و قصه شب رادیو را گوش کردم بیشتر شیفته رادیو شدم. هنوز هم به ژاله علو می‌گویم تو و فرزاد و هوشنگ سارنگ با صدایتان برای ما تصویر می‌ساختید. ذهن من با صدای بزرگان رادیو به سمت تصویر و کارگردانی تلویزیون رفت و به همین دلیل رادیو هنوز برایم عزیز است. باور کنید در 73سالگی منتظرم که ساعت 10شب شنبه از راه برسد و از طریق رادیو پیام با مردم حرف بزنم. رادیو برایم مثل خانه مادربزرگ است و برایم تقدس دارد.

  در آن سال‌های طولانی که کارگردان تلویزیونی بودید، برای قرار گرفتن مقابل دوربین وسوسه نشدید؟
در سال‌های جوانی که به‌عنوان کارگردان تلویزیونی در صدا و سیمای مرکز تبریز کار می‌کردم، برایم جذاب بود که جلوی دوربین بروم اما وقتی خودم را با گویندگان بزرگ آن سال‌ها مثل ایرج گرگین و اسدالله پیمان مقایسه کردم متوجه شدم صدایی به خوبی صدای آنها ندارم. به همین دلیل فکر کردم برای گویندگی ساخته نشده‌ام و باید تصویرگر شوم. بعد هم در دانشکده هنرهای دراماتیک، سینما خواندم تا تصویرگر بهتری شوم. چند سال بعد برای بازیگری پیشنهاد داشتم اما باز هم وسوسه نشدم و کارگردانی تلویزیونی را ترجیح دادم چون هنوز حرف برای گفتن داشتم.

  بیم و امید شما برای قرار گرفتن مقابل دوربین 50سال طول کشید. وقتی مردم به راحتی با صدا و تصویرتان ارتباط برقرار می‌کنند چرا زودتر وارد دنیای اجرا و بازیگری نشدید؟
ماجرای قرارگرفتنم مقابل دوربین کمی مفصل است. دوست شاعری داشتم به نام بیژن الهی که خاطره‌گویی‌ام را دوست داشت و از من می‌خواست داستان بنویسم و خاطره‌نگاری کنم اما فکر می‌کردم صرفا خوب حرف می‌زنم و نوشتن کار سختی است. این موضوع گذشت تا اینکه یک مجله سینمایی تصمیم گرفت صد خاطره از صد هنرمند چاپ کند و از من هم یک خاطره خواستند. وقتی خاطره را نوشتم و برایشان فرستادم بیژن الهی گفت این نوع نوشتن را ادامه بده.

  نوشتن شما 20سال است که ادامه پیدا کرده و تاکنون چند جلد کتاب از شما به چاپ رسیده که تم اصلی آنها خاطره‌نگاری است. شخصیت‌های داستان شما مثل پریچهر و عزیز‌جون واقعی است؟
بستر اصلی داستان‌هایم را خاطرات قدیمی و آدم‌های زندگی‌ام تشکیل می‌دهند. پریچهر خواهر بزرگ من است که نامش در همه خاطراتم به چشم می‌خورد. خاله‌ای داشتم به نام عزیز جون که در قصه‌های من حضور دارد و مخاطب با شخصیت‌های داستان‌های من آشنایی کامل دارد. در همان سال‌هایی که سخت مشغول نوشتن کتاب بودم، منصور ضابطیان پیشنهاد داد که در برنامه رادیو شب مقابل دوربین بنشینم و قصه بخوانم. منصور ضابطیان می‌گفت تن صدای خاص و لحن مهربانی داری و همین باعث می‌شود در قصه‌گویی موفق باشی. تشخیص او باعث شد برای نخستین بار جلوی دوربین قرار بگیرم و پیشنهادهای بازیگری از راه رسید.

  جالب است که با این صدای خاص و لحن مهربانانه برای بازی در نقش‌های منفی انتخاب شدید.
در میانسالی پیشنهاد بازی در نقش‌هایی را داشتم که به کاراکتر خودم نزدیک بود اما همیشه دنبال نقشی بودم که به‌خودم نزدیک نباشد و بتوانم آن را بازی کنم. به همین دلیل وقتی سام قریبیان پیشنهاد بازی در نقش پدرخوانده مافیای مواد ‌مخدر برای فیلم 360درجه را داد پذیرفتم و از نتیجه کار راضی بودم. بعدها سام قریبیان گفت تو برگ برنده من در این فیلم هستی. در سریال پدر هم نقش منفی را پذیرفتم چون ایفای نقش‌های منفی بازی می‌خواهد.

  از اینکه دیر وارد صحنه بازیگری شدید پشیمان نیستید؟
به هیچ عنوان. الان به‌عنوان کسی مقابل دوربین قرار‌می‌گیرم که 40سال سابقه کار هنری و فرهنگی دارد. من 40سال در تئاتر کار کرده‌ام و اگر از هر بازیگر یک نکته یاد گرفته باشم تا حد زیادی به تکامل رسیده‌ام. وقتی وارد صحنه بازیگری شدم که کارگردانی مرا اقناع نمی‌کرد و به قول معروف به انتهای خط کارگردانی رسیده بودم. حالا کارهایی را انجام می‌دهم که دوست دارم و برای انجام دادن‌شان شوق دارم. وقتی می‌خواهم به صحنه فیلمبرداری بروم مثل دانش‌آموز جوانی که می‌خواهد سر امتحان برود دلهره دارم. باور کنید گاهی اوقات دوست دارم کارگردان سر صحنه نیاید و کار انجام نشود. اواخر دوران کارگردانی این احساس شور و شوق توأم با دلهره را نداشتم و مدام خودم را تکرار می‌کردم. فکر می‌کنم آن روزی که چنین احساسی نداشته باشم تمام شده‌ام.

  در سریال‌های پدر و دلدادگان به‌عنوان بازیگر و در برنامه «سرآشپز بزرگ» به‌عنوان کارگردان حضور داشتید و دستی هم در نویسندگی و گویندگی و اجرا دارید. علاقه خودتان به کدام ژانر است؟
وقتی پرونده کارگردانی را بستم و حرف جدیدی برای گفتن نداشتم، کار تازه‌ای را شروع کردم. مثل آشپزی که باید پختن همه نوع غذا را بلد باشد یا مثل بانوی خانه‌داری که می‌داند در چه تایمی چه کاری را باید انجام بدهد. من با احساسم زندگی می‌کنم و در هر برهه‌ای از زندگی حس تازه‌ای در وجودم شکل می‌گیرد. مثلا در رادیو گفت‌وگو برنامه‌ای دارم به نام «یار مهربان» که درباره یکی از علایقم به نام کتاب است و هفته‌ای یک روز به رادیو می‌روم تا 7 برنامه برای 7روز هفته ضبط کنیم. دلم می‌خواهم کاری که دوست دارم را انجام بدهم و همین دوست داشتن هنوز مرا سرپا نگه داشته و به انجام کارهای جدید وا‌می‌دارد.





اجرا به سبک مورگان فریمن
برنامه شفا که این روزها با اجرای مسعود فروتن از شبکه یک تلویزیون پخش می‌شود، آرام‌آرام مخاطبان خودش را پیدا کرده و به‌عنوان یک برنامه سلامت‌محور مورد توجه مخاطبان تلویزیونی قرار گرفته است. مسعود فروتن معتقد است نقشی فراتر از مجری را در شفا اجرا می‌کند و این شیوه را از بازیگر مشهور آمریکایی الگوبرداری کرده است.

  چطور شد که در اجرا هم تغییر ژانر دادید و این روزها برنامه تلویزیونی شفا با موضوع سلامت و پزشکی را اجرا می‌کنید؟
من آدم تصمیمات ناگهانی هستم. وقتی اجرای برنامه شفا به من پیشنهاد شد یاد مورگان فریمن، بازیگر سرشناس آمریکایی افتادم که برنامه‌ای درباره مذاهب مختلف دنیا را اجرا می‌کرد و مخاطب، مذهب را از دیدگاه مورگان فریمن می‌دید. ساختار برنامه شفا هم به‌گونه‌ای است که من نقش راوی را ایفا می‌کنم و می‌شود گفت برنامه شفا، روایت مسعود فروتن از آنچه در بیمارستان مسیح دانشوری می‌گذرد است. وقتی در بیمارستان به اتاق‌ها سرک می‌کشم و با بیماران و پزشکان صحبت می‌کنم این حق را دارم که سؤال خارج از متن هم بپرسم و اینگونه است که برنامه را روایت می‌کنم و این برایم یک اتفاق تازه است.

  انگیزه شخصی در پذیرفتن پیشنهاد اجرای این برنامه دخیل بود؟ خودتان یا اطرافیان با بیماری خاصی درگیر بودند که بخواهید با اجرای برنامه شفا قدمی برای سلامت جامعه بردارید؟
هدفم این است که به‌عنوان آرتیست، سراغ ژانری بروم که کمتر کسی تجربه کرده است. در برنامه‌های آموزشی، معمولا یکی به‌عنوان مجری و دیگری به‌عنوان کارشناس روبه‌روی هم می‌نشینند و برنامه را اجرا می‌کنند اما در برنامه شفا به‌عنوان مجری در بیمارستان راه می‌روم و به بخش‌های مختلف سرکشی می‌کنم. ما 4 برنامه درباره ایدز داشتیم درحالی‌که یک سوژه نزدیک به خط قرمز است. وظیفه رسانه است که با معرفی بیماری‌هایی مثل ایدز، کاری کند که این افراد در جامعه طرد نشوند و به زندگی عادی‌شان ادامه بدهند.

  فکر می‌کنید جامعه امروز ما به آموزش‌هایی از این دست به‌خصوص درباره ایدز و هپاتیت نیاز دارد؟
آموزش مقوله بسیار مهمی است اما نمی‌خواهم شعاری حرف بزنم و صادقانه می‌گویم که به کارم علاقه دارم. وقتی می‌خواهم سر برنامه بروم مثل یک دانش‌آموز لباس‌هایم را از شب قبل آماده می‌کنم و صبح زود با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار می‌شوم تا رأس ساعت به محل کارم برسم. کار می‌کنم چون از نظر مادی و معنوی مرا سرپا نگه می‌دارد و احساس جوانی می‌کنم. در 73سالگی احساس و انرژی یک فرد 40ساله را دارم و گاهی اوقات 4 برنامه مختلف در روز اجرا می‌کنم.

  با گذشت بیش از 50سال کار هنری و تجربه ژانرهای مختلف، ترجیح خودتان فعالیت در کدام زمینه است؟
خودم را بچه تلویزیون می‌دانم. در سال 47 و درحالی‌که 10سال از راه‌اندازی تلویزیون گذشته بود، در مدرسه تلویزیون درس خواندم. حتی درختان خیابان جام جم برایم آشنا هستند و گاهی اوقات در سربالایی جام‌جم با آنها حرف می‌زنم. رادیو هم در قلب من جا دارد و خودم را مثل فردی می‌دانم که عاشقانه هر دو فرزندش را دوست دارد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید