قصههای کهن
کشتن بیگناه
پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک! بهموجب خشمی که تو را بر من است، آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس بسر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست.
گلستان سعدی