کفاف یاران مستخلص
تنی چند از روندگان [ رهروان] در صحبت من بودند. ظاهر ایشان بصلاح [ نیکی ] آراسته و یکی را از بزرگان در حق این طایفه حسنظنی بلیغ و ادراری [حقوق و مقرری] معین کرده تا [ آن که] یکی از اینان حرکتی کرد نه مناسب حال درویشان. ظن آن شخص فاسد شد و بازار اینان کاسد. خواستم تا به طریقی کفاف یاران مستخلص کنم. آهنگ خدمتش کردم، دربانم رها نکرد و جفا کرد و معذورش داشتم که لطیفان گفتهاند:درِ میر و وزیر و سلطان را/ بیوسیلت مگرد پیرامن/ سگ و دربان چو یافتند غریب/ این گریبانش گیرد آن دامن
چندانکه مقربان حضرت آن بزرگ برحال وقوف من وقوف یافتند، با کرام درآوردند و برتر مقامی معین کردند اما بتواضع فروتر نشستم و گفتم:
بگذار که بنده کمینم/ تا در صف بندگان نشینم/گفت: الله الله! چه جای این سخن است؟ گر بر سر و چشم ما نشینی/ بارت بکشم که نازنینی/ فیالجمله بنشستم و از هر دری سخن پیوستم تا حدیث زَلت [ لغزش] یاران در میان آمد و گفتم:
چه جرم دید خداوند سابقالانعام؟/که بنده در نظر خویش خوار میدارد/خدای راست مسلم بزرگواری و حکم/که جرم بیند و نان برقرار میدارد
حاکم این سخن را عظیم بپسندید و اسباب معاش یاران فرمود تا بر قاعده ماضی مهیا دارند و مؤنت [ نفقه] ایام تعطیل وفا کنند [بپردازند] . شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت بوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت برونآمدن گفتم:
چو کعبه قبله حاجت شد، از دیارِ بعید/روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ
تو را تحمل امثال ما بباید کرد/ که هیچکس نزند بر درخت بیبر سنگ