کِلک

پدرم، لرد امبرلی، پس از یک ضعف روزافزون طولانی بهتازگی درگذشته بود. مادر و خواهرم یکسال و نیم جلوتر به بیماری خناق مرده بودند. مادرم که بعدا از روی یادداشتهای روزانه و نامههایش دریافتم زنی بود قوی، بانشاط، نکتهسنج، جدی، متکبر و بیپروا از تصویرش برمیآمد که باید زیبا هم بوده باشد. پدرم مردی بود اهل فلسفه، پرکار، بیدلبستگی به دنیا، کجخلق و از خودراضی. هر دو از نظریهپردازان پرشور اصلاح بودند و آمادگی داشتند به هر نظریهای که مورد اعتقادشان بود جامه عمل بپوشانند. پدرم شاگرد و دوست جان استوارت میل بود و پدر و مادرم هر دو از او اعتقاد به تنظیم خانواده و حق رأی برای زنان را آموخته بودند.