کِلک
خلبان فابین اکنون در شکوه بیکرانه ابرها در حرکت بود اما در زیر هواپیما ابدیت قرار داشت. گمشده در میان صورتهای فلکی و ستارگان، تنها ساکن آنها بود. تا چند مدتی بازهم زندگی را در دست داشت و آن را در کنار سینه خود وزن میکرد. آن سکان که در دست گرفته بود باری از گنجینه بشری را پیش میبرد و نومیدانه راز ستارهای را به ستارهای دیگر میرساند. این ثروت بیحاصل اندکی دیگر از آن او نبود و به امانتدهندهاش واگذار میشد.
پرواز شبانه، آنتوان دوسنت اگزوپری، ترجمه: پرویز داریوش، صفحه 80