مصیبت خاورمیانه برای آمریکا
هر بار که دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا درباره خاورمیانه صحبت میکند، به تهدید ایران و داعش و نیاز به حمایت از متحدان منطقهای آمریکا، مثل عربستان و اسرائیل اشاره میکند. اما این صحبتها، گمراهکننده هستند؛ دلایل کمی در دست است که فکر کنیم ترامپ واقعا میخواهد بیش از پیش در منطقه درگیر شود.
او از توافق هستهای با ایران خارج شد اما اشتیاق کمی برای تقابل با جمهوری اسلامی نشان داده است. او حمایت باراک اوباما از جنگ تحت رهبری عربستان در یمن را ادامه داده اما درخواستها برای درگیری عمیقتر در این جنگ را رد کرده است. با وجود وعدهای که درباره «توافق قرن» برای صلح بین اسرائیل و اعراب داده، طرحهایش در اینباره خاک میخورند. حمایت او از «ناتوی عربی» بهخاطر اختلافنظرهای عمیق کشورهایی که میخواهند عضو آن باشند عملا از بین رفته است. میتوان گفت، با وجود آن داد و فریادها در دیگر زمینهها، سیاستهای ترامپ در رابطه با خاورمیانه بهصورت چشمگیری بیهیاهو و بیسر و صداست.
کاری که ترامپ میکند، تداوم سیاستهای باراک اوباما رئیسجمهور قبلی آمریکاست. آنها شاید ادبیات متفاوتی درباره خاورمیانه داشته باشند اما هر دو، این نظر را دارند که ایالات متحده بیش از حد در این منطقه درگیر شده است و باید منابع و وقت کمتری به آن اختصاص دهد. کم شدن علاقهمندی آمریکا به منطقه، نه از دلبستگی ایدئولوژیک و نه از رویکرد فردی این دو نشأت میگیرد، بلکه نشانهای از تغییر عمیق شرایط در منطقه و همینطور منافع آمریکا در سطحی فراتر است. هرچند خاورمیانه هنوز برای آمریکا مهم است اما اهمیت آن نسبت به قبل کاهش یافته است. با این حال استراتژی آمریکا نسبت به خاورمیانه هنوز نتوانسته خود را با تغییرات هماهنگ کند. بدینترتیب میتوان گفت آمریکا در یک برزخ خاورمیانهای گیر افتاده است؛ بیش از اندازه درگیر بحرانهای منطقهای است و به همینخاطر نمیتواند به اولویتهای جهانی دیگرش رسیدگی کند اما در عین حال به اندازه کافی سرمایهگذاری نکرده است که منطقه را در مسیر بهتری به پیش براند. چنین رویکردی هزینه زیادی دارد و در میان متحدان آمریکا در خاورمیانه بلاتکلیفیهایی ایجاد میکند که میتواند پیامدهای غافلگیرکنندهای داشته باشد (مثل ماجرای قتل جمال خاشقجی و جنگ خونین عربستان در یمن). علاوه بر آن، میتواند نارضایتی جامعه آمریکایی را هم دربر داشته باشد و منابعی را که باید در جاهای دیگری خرج مقابله با چین و روسیه شود اتلاف کند. اینکه اهمیت خاورمیانه برای آمریکا کمتر شده به این معنا نیست که حضور کمرنگتر آمریکا به نفع منطقه است. اما وقت آن رسیده که واشنگتن تصمیمهای جدیای بگیرد که دردناک و زشت اما ضروری است.
یک منطقه با وابستگی کمتر
ایالات متحده در واکنش به جنگ عراق، این هدف را برای خود وضع کرده است که نقش خود را در خاورمیانه کمتر کند. 3 عامل این هدف را جذابتر و در دسترستر کرده است؛ اول اینکه درگیریهای بین کشورها که در گذشته منافع آمریکا را به خطر میانداخت با تهدیدهای امنیتی در مقیاس کوچکتر جایگزین شدهاند. دوم اینکه دیگر مناطق دنیا، بهخصوص آسیا در استراتژی جهانی آمریکا از اهمیت بیشتری برخوردار شدهاند و سوم اینکه تنوع بازار جهانی انرژی، نفت را بهعنوان محرک سیاستهای آمریکا در منطقه تضعیف کرده است.
برخلاف دوران جنگ سرد که خطر جنگ بین کشورها بسیار واقعی و خطرناک بود، امروزه بزرگترین تهدید در خاورمیانه، خشونتهای کوچکتر است که بهراحتی از مرزها رد میشوند و البته مقابله با آنها از بیرون از منطقه بسیار سختتر است. تروریسم و جنگهای داخلی در خاورمیانه، محصول مستقیم ضعف دولتها هستند. این فضا، با حمله آمریکا به عراق تقویت شد و بعدا، بهار عربی در سالهای 12-2010آن را تشدید کرد. بیشتر این درگیریها، در نقاطی رواج پیدا کرده که دیکتاتورها در نهایت مردم خود را مجبور کردند دست به اسلحه ببرند.
امروزه، بیشتر تهدیدهایی که متحدان آمریکا در خاورمیانه در پیش روی خود دارند، مسائل داخلی است؛ سیستم اقتصادی ناکارآمد دولتی و دولتهایی که پاسخگو نیستند و نمیتوانند نیازهای نسل جدید جوان، سالم و مرتبط با جریان جهانی را برآورده کنند. تغییر باید از داخل کشورهای عرب شروع شود و آمریکا نمیتواند این تغییرات را از بیرون ایجاد کند. برخی اما همچنان معتقدند که آمریکا میتواند با تروریسم مقابله کرده و کشورها را مجبور به اصلاحات کند و برای آنها صلح باثبات به ارمغان بیاورد. اما تجربه این کشور در عراق، لیبی و سوریه نشان میدهد که این راه سختتر از چیزی است که در ابتدا بهنظر میرسد.
علاوه بر همه اینها، منافع جهانی آمریکا هم تغییر کرده است؛ بهخصوص وقتی که مسئله به آسیا مربوط باشد. رفتارهای خصمانه چین با همسایگانش بسیاری را در آمریکا نگران کرده است که قدرتگیری چین، برخلاف چیزی که دههها تصور میشد، چندان دوستانه و بر پایه صلح نباشد. هم اوباما و هم ترامپ به خوبی تشخیص دادهاند آسیا در استراتژیهای کلان آمریکا، بیش از گذشته مهم شده است. در همین حال، روسیه هم بعد از حمله به کریمه در سال 2014، به یک نگرانی بزرگ تبدیل شده و نگرانی درباره امنیت و ثبات اروپا، خاورمیانه را در لیست اولویتهای آمریکا، چند پله پایینتر فرستاده است.
و البته نفت هم هست که آمریکا را بعد از جنگ جهانی دوم جذب خاورمیانه کرد. نفت خاورمیانه، در حال از دست دادن اهمیت جهانی خود است و یک دلیل آن، استخراج منابع داخلی بیشتر در آمریکا به لطف فناوریهای جدید است. کاهش تقاضای جهانی بهخاطر پیشرفتهای فناوری و نگرانیهای محیطزیستی دلیل دیگر آن است. نتیجه این است که خاورمیانه کمتر از گذشته در بازار جهانی انرژی نقش مرکزی داشته و کمتر توانایی تعیین قیمت نفت را دارد. البته، بیشتر دلایلی که آمریکا را به خاورمیانه کشاند، همچنان برای این کشور مهم است. اما سؤال این است که اینها چقدر برای آمریکا حیاتی هستند و آمریکا چقدر باید برای آنها سرمایهگذاری کند؟ پاسخ این است که آمریکا احتمالا باید کمتر در شکل دادن به مسیری که منطقه در پیش دارد، دخالت کند.
تصویر جدید
رویکرد جدید نسبت به منطقه میتواند با شروع این واقعیت دردناک همراه باشد؛ چیزی که برای آمریکا خوب است میتواند برای خاورمیانه خوب نباشد. هماکنون سیاستگذاران و مردم آمریکایی، مشکلی با حکمرانان سرکوبگر عرب که قدرت را در کشورهایشان قبضه کردهاند، ندارند. اما یک ابرقدرت باید تصمیمهای سخت بگیرد و به درگیریها و مسائلی که بیش از همهچیز برای استراتژی جهانیاش اهمیت دارد، اولویت بدهد. آمریکا نهتنها باید محدودیتهایی در زمینه تعهداتش اعمال کند، که باید آنها را به وضوح برای دیگر کشورها توضیح بدهد. اوباما در یک نشست در سال 2015در کمپدیوید به کشورهای عرب حاشیه خلیجفارس هشدار داد که آمریکا تنها در مقابل تهدید خارجی از آنها دفاع میکند و اشارهای به تهدیدهای داخلی نکرد. آمریکا امروز باید به متحدان منطقهای خود بگوید که از برخی پروژههای سیاسی آنها حمایت نمیکند. واشنگتن همچنین باید مشخص کند که چه زمانی از نیروهایش استفاده میکند و چه زمانی این کار را نمیکند. از آنجا که یک آمریکای کمتر درگیر در خاورمیانه باید تامین امنیت این منطقه را با شرکا سهیم شود، واشنگتن باید درباره همکاری با دیگران تجدید نظر کند. در رویکرد جدید، آمریکا همچنین باید حضور روسیه و چین را هم در منطقه بپذیرد. البته خبر خوب این است که هیچ کدام از این دو قدرت، نمیخواهند بر منطقه مسلط شوند. هم روسیه و هم چین رویکردی براساس پیدا کردن شریک و تجارت در پیش گرفتهاند و بهشدت محتاط هستند که در درگیریهای منطقهای، از هیچ کدام از طرفهای درگیری طرفداری نکنند.
هیولایی که نمیشناسیم
آمریکا همچنین باید تغییراتی اساسی در نوع رابطه خود با خاورمیانه ایجاد کند و کشورهای منطقه را تشویق کند که نقشی فعالتر و شفافتر داشته باشند و از گروههایی که راهحلهای سازنده میدهند استقبال کند. اما باید واقعیتهای آینده نزدیک منطقه را هم قبول کند؛ برای نمونه باید قبول کند که نقشه فعلیاش را برای صلح اسرائیل و اعراب کنار بگذارد یا به توافق هستهای با ایران برگردد.
حضور آمریکا در خاورمیانه در دو دهه گذشته، برای هر دو طرف، دردناک و پرهزینه بوده است. با این حال هیولایی بوده که همه ما میشناسیم و میدانیم دقیقا چه مختصاتی داشته است. حالا خروج آمریکا از خاورمیانه، هیولایی است که نمیشناسیم. این هیولا هم برای خاورمیانه دردناک و زشت خواهد بود اما در مقایسه با تداوم حضور برای آمریکا درد و هزینه کمتری خواهد داشت. وقت آن رسیده است که آمریکا کار سخت خروج از برزخ را شروع کند.
منبع: فارینافرز
چه چیزهایی همچنان برای آمریکا مهم هستند؟
طرفداران خروج کامل آمریکا از منطقه، خلأ قدرتی را که در پس آن ایجاد میشود، باید بسیار جدی بگیرند. آمریکا همچنان منافعی در منطقه دارد که باید از آنها حمایت کند. یکی از آنها، حفظ جریان آزاد کشتیرانی برای نیروی دریایی آمریکا و کشتیرانی تجاری جهانی از گذرگاههای بزرگ منطقه -تنگه هرمز، تنگه بابالمندب و کانال سوئز- است. این مسئله، خارج از آمریکا، در چین و اروپا هم یک هدف اصلی است. نیروهای دریایی چین در شاخ آفریقا، علیه دزدان دریایی فعالیت میکنند. ایالات متحده آمریکا میتواند چین را ترغیب کند که در پیمانهای جهانی دریایی برای مقابله با دزدی دریایی عضو شود. این کار، باعث میشود دیگر بازیگران هم در راه رسیدن به یک هدف مشترک سهیم شوند و هزینه آن را هم خودشان بپردازند. علاوه بر آن، خاورمیانه در مبارزه با تروریسم برای آمریکا بسیار حیاتی است. در این راه، واشنگتن باید متحدان خود را ترغیب کند با افراطگرایی مبارزه کنند. آمریکا همچنین باید مطمئن شود که مشکلات خاورمیانه، به دیگر مناطق سرایت نخواهند کرد؛ مثل اتفاقی که در دهه 90میلادی در جنگ بوسنی افتاد.