قتل پدری که فرزندانش را مجبور به گدایی میکرد
«از وقتی برادر کوچکم هنگام فالفروشی تصادف کرد و مرد، از پدرم کینه به دل گرفتم تا اینکه....» این بخشی از اعترافات پسر ١٨سالهای است که متهم است در جریان یک درگیری، پدر معتادش را به قتل رسانده است. او مدعی است که پدرش او و خواهران و برادرانش را مجبور به گدایی و دستفروشی میکرد. به گزارش همشهری، ساعت ٢٢ دوشنبه پسری ١٨ساله درحالیکه بهشدت پریشان بود، قدم در کلانتری ١٣٥ آزادی گذاشت و گفت: «من چند ساعت قبل پدرم را کشتم و بهشدت عذاب وجدان دارم.» او پس از گفتن این جمله از هوش رفت و دقایقی بعد وقتی چشمانش را باز کرد مقابل افسر بازجو بود. پسر جوان میگفت پدرش او و خواهران و برادرانش را اذیت میکرده است. وی ادامه داد: پدرم معتاد به موادمخدر بود و همیشه ما را اذیت میکرد. ما ساکن مهرشهر کرج هستیم و روز حادثه حدود ساعت ٥ بعدازظهر به خانه آمدم و متوجه شدم که پدرم یخچال و تلویزیون خانه را فروخته تا با پول آن مواد بخرد. به او اعتراض کردم اما او گوشش به حرفهای من بدهکار نبود و با هم بگو مگو کردیم. من که بهشدت عصبانی بودم، او را با ضربات چاقو به قتل رساندم. پس از اعتراف این پسرجوان، پروندهای در این خصوص تشکیل شد و برای رسیدگی پیش روی قاضی محسن مدیرروستا، بازپرس شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران قرار گرفت. پسر جوان در تحقیقات، جزئیات جنایت را شرح داد و در ادامه بهدلیل اینکه جنایت در کرج رخ داده بود پرونده با مهر عدمصلاحیت به دادسرای جنایی کرج ارسال شد اما این جنایت چطور رخ داد؟
از پدرم کینه داشتم
متهم بهتازگی ١٨ساله شده است. او میگوید از پدرش کینه به دل داشته و برای انتقامجویی جان او را گرفته است. با این حال خیلی پشیمان است و میگوید اگر زمان به عقب بازمیگشت هرگز دست به چنین کاری نمیزد. پسرجوان در گفتوگو با همشهری جزئیات قتل و انگیزهاش را شرح میدهد.
چرا از پدرت کینه به دل داشتی؟
من پسر بزرگ خانواده بودم و 2 خواهر و 2 برادر داشتم. از کودکی با سختی فراوان بزرگ شدم چون هم مشکل مالی داشتیم و هم پدر و مادرم مدام با هم درگیر بودند. اختلافات پدر و مادرم ادامه داشت تا اینکه سرانجام از یکدیگر جدا شدند. من ٧ساله بودم که مادر و پدرم طلاق گرفتند. از همان زمان اذیتهای پدرم شروع شد. او ما را مجبور میکرد تا در خیابانها گدایی کنیم یا فال و گل بفروشیم. من خیلی بچه بودم و هرچه پدرم میگفت انجام میدادم اما کم کم که بزرگتر شدم عقلم بیشتر کار کرد. دیگر دلم نمیخواست زیربار حرف زور بروم. از طرفی چون من فرزند بزرگ خانواده بودم احساس مسئولیت بیشتری نسبت به خواهرها و برادران دیگرم میکردم. با این حال پدرم همه آنها را مجبور میکرد تا کار کنند و پولش را به او بدهند. من هم مدام با پدرم درگیر بودم و میگفتم حاضرم بهجای آنها کار کنم و خرج زندگی را دربیاورم اما پدرم اهمیتی به حرفهای من نمیداد. همه اینها باعث میشد از پدرم نفرت پیدا کنم تا اینکه مرگ برادرم، آتش کینه را در دلم روشن کرد.
برادرت چطور فوت شد؟
من ١٠ساله بودم و برادرم ٨ سالش بود. در آن زمان خواهرانم فال میفروختند و گدایی میکردند، برادرم هم سر چهارراه جلوی ماشینها را میگرفت و با فروش گل یا دود کردن اسپند از رانندهها پول میگرفت. خود من هم با فروش نان خشک پول درمیآوردم. یکبار شنیدم که برادرم زمانی که در چهارراه کار میکرده تصادف کرده است. او مدتی در کما بود و پس از آنکه بههوش آمد و از بیمارستان مرخص شد پدرم باردیگر مجبورش کرد تا کار کند. من مخالف بودم اما برادرم مجبور شد بهخاطر حرفهای پدرم که زور میگفت مجددا به سر چهارراهها برود و کار کند تا اینکه تصادف دوم باعث شد جانش را از دست بدهد. همین دلیلی شد تا از پدرم کینه به دل بگیرم.
از مادرت خبر نداشتی؟
گاهی او را میدیدم اما مجبور بودیم پیش پدرمان بمانیم چون او از ما کار میکشید و پولش را خرج مواد میکرد. باور کنید چندینبار هم او را به مرکز ترک اعتیاد بردم اما ترک نمیکرد.
از روز حادثه بگو.
آن روز خسته به خانه رفتم و وقتی متوجه شدم پدرم یخچال و تلویزیون را فروخته، بهشدت عصبانی شدم. با این وضعیت گرانی چطور میتوانستم یخچال برای خانه بخرم؟ با او درگیر شدم و دیگر تصمیم گرفتم او را بکشم. به همین دلیل خواهران و برادرانم را به خانه بستگانم بردم و بعد به خانه پیش پدرم برگشتم. چاقویی برداشتم و چند ضربه به او زدم تا انتقام این همه سال کینه را از او بگیرم.
بعد چه کردی؟
پس از قتل درحالیکه وحشتزده بودم در خیابانها چرخی زدم. سوار ماشین شدم و از کرج به تهران آمدم.چند ساعتی در خیابان پرسه زدم و وقتی چشم باز کردم دیدم ساعت ١٠شب است و من مقابل کلانتری بودم. درحالیکه گریه میکردم و بهشدت دچار عذاب وجدان شده بودم تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم.