• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
یکشنبه 25 آذر 1397
کد مطلب : 41055
+
-

قصه‌های کهن

ابوحازم مکی

ابوحازم مکی

به قصابی گذر کرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که گوشت فربه د‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اشت. قصاب گفت: «از این گوشت بستان.»  گفت: «سیم ند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارم.»  گفت: «تو را زمان د‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هم.»  گفت: «من خویشتن را زمان د‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هم، نیکوتر از آنکه تو مرا زمان د‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هی و من خود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را آراسته گرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انم.» قصاب گفت: «لاجرم استخوان‌های پهلوت پد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آمد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ه است.»  گفت: «کرم‌های گور را هم این بس بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌!»

تذکره.. ‌الاولیا - عطار نیشابوری

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :