ابوحازم مکی
به قصابی گذر کرد که گوشت فربه داشت. قصاب گفت: «از این گوشت بستان.» گفت: «سیم ندارم.» گفت: «تو را زمان دهم.» گفت: «من خویشتن را زمان دهم، نیکوتر از آنکه تو مرا زمان دهی و من خود را آراسته گردانم.» قصاب گفت: «لاجرم استخوانهای پهلوت پدید آمده است.» گفت: «کرمهای گور را هم این بس بود!»
تذکره.. الاولیا - عطار نیشابوری
قصههای کهن
ابوحازم مکی
در همینه زمینه :