دوبلورها چگونه به شخصیتهای کارتونی جان میبخشند؟
خلق رؤیا حرفه من است
گپی با حامد عزیزی؛ دوبلور پاندای کونگفوکار، گارفیلد و شادفیل
عیسی محمدی
در کنار فیلم، سریال، تلهفیلم، برنامههای ترکیبی، مستند، تاکشو و...، باید قالب مهم دیگری را هم بنشانیم که باعث شده تا بخشی از رویاهای دوران کودکی و نوجوانی بسیاری از ما شکل بگیرد. این قالب، چیزی نیست جز انیمیشن و کارتون. ما با این محصولات، کارتونها و انیمیشنها خاطرات زیادی داریم و به همین نسبت، گویندگان، صداپیشگان و دوبلورهایی که شخصیتهای کارتونی و انیمیشنی را گویندگی کردهاند، در حافظه شنیداری ما باقی ماندهاند و بخشی از تاریخ سرگرمی و هنر ما محسوب میشوند. حامد عزیزی، یکی از این صداهای ماندگار است که جزو نسلهای جدید دوبله و صداپیشگی در کشورمان محسوب میشود؛ نسلی که بعد از دوره طلایی دوبله و گویندگی در ایران به فعالیت پرداختند. ازجمله آثار ماندگار او میتوان به گویندگی در نقش پو در «پاندای کونگفوکار»، شاد فیل در انیمیشن سینمایی «فیلشاه»، گارفیلد و... اشاره کرد. از دیگر آثاری که او در گویندگیشان مشارکت داشته میتوان به سریال «خانه پوشالی» (سریال آمریکایی)،« هابیت»، «بچه رئیس»، «عصر یخبندان»، «داستان اسباببازی»، «باباسفنجی»، «هریپاتر»، «شیرشاه»، «ماداگاسکار» و... اشاره کرد. بخشی از گویندگی شبکه نمایش و... هم با صدای او اتفاق میافتد. با این رویاساز روزگار کودکی بسیاری از کودکان و نوجوانان ایرانی خاطرهبازی کردهایم.
معروفترین و تأثیرگذارترین نقشی که دوبله کردهاید، به انتخاب خودتان؟
پاندای کونگفوکار.
موقع دوبله این اثر، فکر میکردید که اینقدر بازتاب مثبت داشته باشد؟
من پاندا را در سال 87 گویندگی کردم. آن موقع 27سالم بود. قبل از آن چند سالی بود که انیمیشن گویندگی میکردم. وقتیکه «هورتون» را کار کردیم، تهیهکنندگان فیلشاه دعوت کردند تا نقش اصلی آن را گویندگی کنم. با توجه به اینکه فیزیک صدایم بم است، قبل از هورتون و پاندا، در نقشهای منفی گویندگی میکردم.
این نقشآفرینی در کاراکترهای منفی، اذیتتان نمیکرد؟
نه. اتفاقاً علاقه هم داشتم. معتقدم که کاراکترهای منفی هم باید همشانه کاراکترهای مثبت جلوهنمایی داشته باشند. در یکی از آثارم، با توجه به هیکل بزرگ شخصیتی که باید گویندگی میکردم، از صدای بم من برای شخصیت اصلی استفاده شد. همین امر باعث شد تا پای من به پاندا هم باز شود. در پاندا باید صدای یک شخصیت لوس و واخورده در اجتماع را ایجاد میکردم که علاقه به اجرای هنرهای رزمی داشت. راستش پاندا در ابتدا قرار بود با یک دوبله دیگر به بازار بیاید؛ تولیدکننده عجله داشت که یک نسخه پردهای از این اثر را دوبله و راهی بازار کند. مجوز ارشاد را هم گرفته بودند،اما این اتفاق نیفتاد. قرعه به نام ما افتاد تا کار دوبله را انجام دهیم. نخستین نمایش این انیمیشن در یک سالن 300 نفره در نزدیکیهای میدان ولیعصر بود. بازخوردهای خوبی دیدیم و همه دست زدند و تشویق کردند. دفعه دوم، سالن 50 نفر بیشتر از ظرفیتش تماشاچی داشت! در اکران سوم بود که حس کردم اتفاق مهمی افتاده و قرار است استقبال خوبی شود. تهیهکنندهها از تیراژ یکمیلیونی فروش قسمت اول صحبت میکردند.
این موفقیت در آثار و کاراکترهای دیگر شما تکرار نشد؟
در دوبله و هر هنری، برخی اتفاقها در یک لحظه میافتد و دیگر تکرار نمیشود. تکرارش سخت است. من در صداپیشگی اثری به نام «کریستوفر رابین» هم شرکت کردم که بازخوردهای خوبی داشت. ولی خب، تکرار بعضی از تجربهها بهخاطر اینکه در شرایطی خاص شکل گرفتهاند، سخت است.
شما گروهی از دوبلورها و جوانترها بودید که بعد از نسل طلایی دوبله ایران وارد عرصه شدید. این موضوع چه حسی در شما ایجاد میکرد؟ آیا فکر میکردید که باید از این نسل جلوتر بزنید یا اینکه شما نیز صدای خاص خودتان را خواهید داشت و نیازی به رقابت نیست و فقط باید بهخودآگاهی هنری خاص خودتان برسید؟
سؤال دقیقی بود. یکی از دلایل دیده شدن نسل ما، این بود که بعد از نسل طلایی دوبله پا به عرصه گذاشتیم.
چطور؟
ما جوانان بهعنوان علاقهمندان به سینما، بازیگری و دوبله، انرژی ذخیرهشدهای داشتیم که منتظر فرصتی برای آزادکردن آن بودیم و به همین دلیل در نخستین فرصت ایجادشده، این انرژی رها و موجب اتفاقاتی مثبت شد.
دلیل این انرژی ذخیرهشده چه بود؟
بخشی از آن به محدود و گرانقیمت بودن امکانات پخش فیلم و صدا و دوبله برمیگشت. در آن دوره خرید یک آپارات 35میلیمتری، نزدیک به 3-2میلیون تومان خرج برمیداشت؛ درحالیکه پژو 206 آن موقع 6میلیون تومان بود. اما روزگاری که آماده کار میشدیم، رایانه و امکانات دوبله دیجیتال و کامپیوتری به بازار آمده بود که باعث شد بخشی از انرژی ما آزاد شود. در واقع فرصتی ایجاد شد و ما این فرصت را غنیمت شمردیم و نهایت استفاده را از آن بردیم. بخشی دیگر از این انرژی ذخیرهشده بدان دلیل بود که ما ترس داشتیم که در کنار دوبلورهای بزرگ قرار بگیریم و این جزو رویاهای ما بود که روزگاری در حضور این عزیزان، در حد چند لحظه هم بتوانیم پشت میکروفن قرار گرفته و صداپیشگی کنیم. رویای روزگار 19تا 25سالگی من این بود که صداپیشگی کنم و یک دوبلور شوم؛ درست مثل خیلیها که دوست داشتند کنار علی کریمی و علی دایی و... عکس بگیرند. سال 74 یادم میآید که از مدرسه فرار کردم تا سر ضبط برنامه صبح جمعه با شما بروم که سهشنبهها در میدان ارگ ضبط میشد. 10دقیقهای هم دیر رسیدم و راهم ندادند و گفتند هفته بعد بیا. در سال 76 من به استودیوی دوبله رفتم تا صداپیشگی همهمه در یک فیلم را ایفا کنم. قرار بود در آنجا داد بزنم که «چارلی چاپلین خوش اومدی به نیویورک». نمیدانید از این ایفای صداپیشگی کوچک چقدر شوق و ذوق داشتم! فیلم را گرفته بودم و مدام آن صحنه را تماشا میکردم و لذت میبردم؛ یعنی دوبله برای ما اینچنین دوستداشتنی و البته دستنیافتنی بود. به همین دلیل ممارست و تمرین زیادی کردیم تا بتوانیم راهی به این حوزه بگشاییم. انرژیهای ذخیرهشده و انباشتشده ای در ما از این بابت وجود داشت.
از کارتونها و انیمیشنهای قدیمی با کدامشان بیشتر خاطره دارید؟
بدون شک انیمیشنها و مجموعههای تلویزیونی دهه60، مرا تحریک و تهییج و تشویق میکرد تا به سمت دوبله بیایم و این علاقه در درونم شکل بگیرد. بدون شک کارتون «رابینهود» با صداپیشگی ژرژ پطروسی جزو مجموعههایی بود که بهشدت دوست داشتم. صدای پرابهت ایرج ناظریان نیز مرا به وجد میآورد. شاید رابینهود را نزدیک به 5هزار بار نگاه کرده باشم! مجموعههایی که در دهه 60 و ابتدای دهه 70 پخش میشد، بسیاری از رویاهای دوران کودکی ما را شکل میداد؛ مانند «بنر»، «تام سایر»، «دختر مهربان» و... . من به همه این بزرگان دنیای دوبله احترام میگذارم و همین الان نیز هر وقت آنها را ببینم، سر تعظیم در محضر آنها فرود میآورم.
فکر میکنید خودتان هم تبدیل به بخشی از خاطرات و رویاهای یک نسل شده باشید؟
قبلتر کسی اگر این حرف را میزد، حسابی به آن میخندیدم و میگفتم مگر ما چند سال داریم؟! از یک سال پیش، بچههایی که روزگاری 8-7 سالشان بود و الان بزرگ شدهاند، میآیند و در اینستاگرام من پیام میگذارند و متوجه شدهام که خیلی زود پیر شده و حالا تبدیل به بخشی از خاطرات یک نسل شدهایم. فکر میکردم هنوز خیلی فرصت دارم که کارهای بیشتری بکنم.
اختیار دارید، شما که هنوز 40سالتان هم نشده است...
بله، ولی وقتی پیامها را میخوانم حسابی جا میخورم. وقتی صدها نفر میآیند و کامنت میگذارند که شما رویاساز دوران کودکیمان بودی، یعنی کمکم به میانسالی رسیدهایم دیگر!
تا حالا شده شما را از صدایتان بشناسند؟
زیاد اتفاق افتاده است. جالبترین آنها در جاده اصفهان بود. برای خرید رفته بودم، هوا هم گرم بود و کمربند نبسته بودم. البته سرعتم هم خیلی کم بود. مأموران راهنمایی و رانندگی با دست اشاره کردند که بایستم. متوجه شدم که برای نبستن کمربند است. رفتم و گفتم من هنرمندم و دوبله کار میکنم. متوجه شدند که در شبکه نمایش هستم. گفتند کمتر مینویسیم، گفتم حالا نمیشود ننویسید؟ خلاصه در وضعیتی که این بندگان خدا دستشان خودکار بود که روی قبض جریمه را بنویسند، من مدام داشتم صدای کاراکترهای مختلف را به درخواست آنها در میآوردم. وضع خندهداری شده بود. مدام میگفتند حالا بگو که مثلاً هابیت را با بازیگری فلان در فلان ساعت پخش میکنیم و... . آخرش هم گفتند که چون هنرمندی، بیشتر دقت کن. دفعه بعد حتماً جریمهات میکنیم.
فرزندی هم دارید؟
بله، یک دختر 7ساله دارم.
مدرسه میرود؟
بله، خیلی هم دوست دارد که بنشینم و صدای پاندا و کاراکترهای دیگر را برایش در بیاورم. حتی وقتی به مدرسهاش میروم، بچهها دورم را میگیرند که صدای شخصیتهای مختلف را در بیاورم.