• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
یکشنبه 25 آذر 1397
کد مطلب : 41017
+
-

دلاور جنگل شروود

درباره رابین هود که چند نسل از آن خاطره دارند

دلاور جنگل شروود

سعید مروتی 

خاطره جمعی ما ایرانیان از دلاور جنگل شروود نه با «رابین‌هود» آلن دوان با حضور داگلاس فربنکس، نه با «رابین‌ و ماریان» ریچارد لستر با بازی شون کانری و نه حتی با «رابین‌هود: شاهزاده دزدان» کوین رینولدز با نقش‌آفرینی کوین کاستنر یا این آخری «رابین‌هود» ‌رایدلی اسکات با شرکت راسل کرو که با کارتون رابین‌هود رقم خورده است؛ محصولی از کمپانی دیزنی در دهه 70 میلادی به کارگردانی ولفانگ رایترمن که در آن حیوانات جای کاراکترهای انسانی را گرفته‌اند تا مایه فانتزی مورد علاقه سازندگان فیلم بهتر و جذاب‌تر از کار درآید.

کارتون رابین‌هود سال 56 برای پخش از سینماها به سرپرستی خسرو خسروشاهی دوبله شد و به‌جای رابین‌هود حسین عرفانی حرف زد. اما نسخه‌ای که از ابتدای دهه 60 به یکی از جذاب‌ترین کارتون‌های تلویزیون تبدیل شد توسط احمد رسول‌زاده دوبله شد و در آن ژرژ پطروسی به‌جای رابین‌هود صحبت کرد.

رسول‌زاده در مورد همه صداپیشگان رابین‌هود انتخاب‌های تازه‌ای انجام داد و تنها در مورد کاراکتر«هیس» سراغ همان گزینه‌ای رفت که خسروشاهی در سال 56 از او بهره گرفته بود. ظاهرا برای حرف‌زدن‌ به‌جای هیس جواد پزشکیان گزینه‌ای غیرقابل جایگزین به نظر می‌رسید. در محبوبیت فراوان کارتون ‌رابین‌هود، باید  نقش مهمی برای دوبله‌اش قائل شد. در انتخاب‌های درخشان احمد رسول‌زاده جدای از ژرژ پطروسی و جواد پزشکیان، سهم ویژه‌‌ای باید برای صادق ماهرو، اصغر افضلی و شهروز ملک‌آرایی قائل شد که به ترتیب به‌جای داروغه ناتینگهام، پرنس‌ جان و جان کوچولو حرف زده‌اند. 

سازندگان کارتون رابین‌هود در روایت داستانی معروف که بارها به شیوه‌های مختلف مورد اقتباس قرار گرفته، خط اصلی ماجرا را حفظ کرده و در جزئیات همه چیز را تغییر داده و سراغ فانتزی‌های مورد علاقه دیزنی رفته‌اند. نتیجه ،کارتونی است متوسط که قابل قیاس با کلاسیک‌های دیزنی مثل «سفید برفی و هفت کوتوله»، «کتاب جنگل» و «بامبی» نیست. اما همین کارتون متوسط در دهه 60 جذابیتی فوق‌العاده برای تماشاگر تلویزیون معمولا خالی از برنامه‌های سرگرم‌کننده به ارمغان می‌آورد؛ به خصوص اینکه فیلم در دهه اول نمایش‌اش از تلویزیون ایران، اغلب در شب سال تحویل و ایام نوروز (به‌خصوص در روز 12فروردین) روی آنتن می‌رفت و تماشای رابین‌هود بخشی از مناسک نوروز در دهه 60 بود؛ کارتونی که کارکردی نوستالژیک یافت و نسل‌های بعدی هم به تماشایش نشستند و هنوز هم تلویزیون گاهی آن را پخش می‌کند. نکته جالب‌توجه تغییری بود که مسئولان تلویزیون دردهه 60 در رابین‌هود ایجاد کردند و سارق بامعرفت جنگل شروود را از یک وفادار به وارث واقعی تاج و تخت (ریچارد‌شاه که در دوران حضورش در جنگ‌های صلیبی پرنس جان جایش را غصب کرده) به کاراکتری انقلابی تغییر دادند؛ تغییری که با توجه به حال و هوای دهه 60 قابل‌درک به‌نظر می‌رسد. حذف کل رابطه عاشقانه رابین‌هود و ماریان هم از نسخه‌ای که ایرانیان از آن خاطره‌ها دارند باز با معیارهای ممیزی دهه 60 که در آن پرداختن به عشق تابو محسوب می‌شد، صورت گرفت. 

در واقع رابین‌هودی که چند نسل از آن خاطره دارند نسخه‌ای مخدوش بود اما همین کارتون جرح و تعدیل‌شده به لطف دوبله درخشانش توانست بارها بچه‌ها و بزرگسال‌ها را پای تلویزیون بنشاند؛ رابین‌هودی که به رسم زمانه انقلابی شده بود و مقابل ظلم و ستم می‌ایستاد و آنچه داروغه ناتینگهام به عنوان مالیات از مردم می‌گرفت را از پرنس‌جان می‌دزدید و به فقرا بازمی‌گرداند. 

در دهه 60 همین کارتون پر از جرح و تعدیل هم کوهی از جذابیت را به همراه داشت و جزئیاتش را همه در خاطر داشتند؛ مثل جایی که پدر تاک با صدای مهدی آرین‌نژاد، با داروغه ناتینگهام برخورد می‌کرد و با دیالوگ ساده «از کلیسای من برو بیرون» در یادها ماند؛  نمونه‌ای مثال‌زدنی از اینکه چگونه می‌توان کارتونی متوسط را با دوبله‌ای درخشان به اثری خاطره‌انگیز تبدیل کرد. 

در پس پرده نفرت

درباره بچه‌های کوه آلپ و خاطرات کودکی ما



مریم سمائی


به حرف‌های مادر بزرگ گوش می‌داد؛ «وقتی صبح پایین می‌آیی و می‌بینی پنجره‌ها بسته است و اتاق تاریک، اول پنجره‌ها را باز کن تا آفتاب، تاریکی را از بین ببرد نه اینکه تلاش کنی تاریکی را از بین ببری و بعد پرده را کنار بزنی... آنت، پس پرده نفرت‌ات را کنار بگذار تا دلت برای مهربانی روشن شود.»

آنت دختر روزگار کودکی من است؛ دختری شاد در سرزمینی سبز که بعد از آن حادثه تلخ دیگر آنت دوست داشتنی سابق نبود؛ دختری با موهای کوتاه زرد بود که نمی‌توانست از خشم و کینه‌اش بگذرد و مهربانی‌اش را پیدا کند. آنت نمی‌توانست از لوسین متنفر نباشد.

در تمام دوران کودکی هیچ وقت نشد که لوسین را دوست نداشته باشم، حتی آن زمان که دنی به‌خاطر کلوز که از دست لوسین به دره افتاده بود به دره پرت شد و پایش شکست. هنوز هم دلم برای لوسین می‌سوزد و از بی‌محلی‌ها و بد اخلاقی‌های آنت متنفرم. هنوز هم وقتی قصه بچه‌های کوه آلپ به صحنه افتادن دنی می‌رسد بند دلم پاره می‌شود. من هنوز هم آرزو می‌کنم قصه قبل از سقوط تمام شود و بچه‌های کوه آلپ سرمست و شاد در بیشه‌زارها باقی بمانند و بخندند و شادی کنند.

درست یادم نیست چند‌شنبه‌ها به انتظار تماشای این قصه می‌نشستم اما خوب یادم هست وقتی ابر سیاه، سایه‌اش را بر سر آنت و دنی می‌انداخت یا آنجا که آنت و لوسین از تپه‌ها پایین می‌آمدند و موسیقی حزن آلودی با سنتور یونانی نواخته می‌شد چه ترس عجیبی به جانم می‌افتاد. هنوز هم تمامی ندارد آن غم غریبی که همراه با موسیقی بچه‌های کوه آلپ بر جانم می‌نشست. آخ که این قصه چقدر شکستن داشت. دل آنت با پای شکسته دنی شکست و دل ما با اسب شکسته لوسین. کودکی، ناب‌ترین حس‌ها را به آدمی می‌چشاند و این قصه، پارادوکسی از این حس‌های ناب بود. وقتی آنت برایمان از مهربانی می‌گفت ناگهان نفرت را به خوردمان می‌داد. درست همان جایی که قرار بود با بچه‌ها شادی کنیم غم به سراغمان می‌آمد و نفرت را با تمام تلخی‌اش مزمزه می‌کردیم.سال‌ها از تماشای آن قصه جادویی گذشته است و ما بزرگ شده‌ایم اما بارها آنت درونمان ما را به کینه‌ورزی کشانده و حاضر به بخشش نشده است اما لوسین هنوز هم معصومانه ما را نگاه می‌کند و طلب بخشیدن دارد. کاش هیچ وقت یادمان نرود که آن لوسینی که دلمان برایش تا ته دنیا می‌سوخت بخشیده شد و در دفتر خاطراتمان صفحه‌ای از کینه باقی نماند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :