• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
چهار شنبه 14 آذر 1397
کد مطلب : 39876
+
-

عُسرت

روایت
عُسرت


فرزام شیرزادی/ نویسنده و روزنامه‌نگار
شلوغ است؛ مثل همه عصرهایی که واگن‌ها پر می‌شود و اگر نجنبی و پا تند نکنی باید معطل بمانی تا قطار بعدی. به زور خودمان را همراه جمعیت می‌چپانیم تو واگن شماره 11 یا شاید هم 12. خودمان، یعنی من و چند نفر دیگر که 13،12 دقیقه‌ معطل مانده بودیم. به چهارراه ولی‌عصر که می‌رسیم خیل جمعیت سیل می‌شوند. هجوم می‌برند بیرون. 3،2 جا خالی می‌شود. من و یک جوان که روی لباس و شلوارش جابه‌جا لکه رنگ خشک شده می‌نشینیم و شصت‌ و هفت ‌هشت‌ساله باریک و لاغراندامی هم کنارمان می‌نشیند. انگار دردش گرفته باشد، زانوی چپش را و بعد زانوی راستش را با کف 2 دستش می‌‌مالد. چند کلمه گنگ و نامفهوم زیر لب می‌گوید: «آخ... الهی... پیری...»

مردی که روبه‌رویمان نشسته سرش را روی میله استیل کنارش یله داده و خوابیده است. نمی‌دانیم خواب می‌بیند یا نه. هرچند به‌نظر می‌رسد خستگی کسالت‌باری بر چهره و اندامش مستولی شده. پیراهن راه‌راه ساده به تن دارد. شلوارش آکار بنفش است. کتانی‌اش سیاه است؛ سیاه سیاه. لنگه سمت چپ از بغل شکم داده و دهانه‌اش دهان باز کرده. 2 جای دیگرش هم سوراخ است؛ یکی ریز و یکی درشت.

چشم می‌دزدم از کتانی‌اش. بی‌اختیار دوباره نگاهم راه می‌کشد به لنگه سمت راست. از سمت چپ 8،7 سانت سوراخ است. پیرمرد دست پهن و استخوانی‌اش را می‌گذارد روی زانویم: «همه به اولین چیزی که نگاه می‌کنند کفش آدم‌هاست. همه همه هم نه. خیلی‌ها.» نگاهم را از کفش‌های روبه‌رویی می‌گیرم. پیرمرد دستش را برمی‌دارد. تُک سبیل پهنش را که تک و توک لاخ‌های مشکی لابه‌لایش لانه کرده می‌جود: «به سوراخ‌ها نگاه می‌کردی؟»

انگار آنجا نیستم: «سوراخ؟»

- کفش را می‌گم!
- کدوم کفش؟
- کفش اوباما! کفش این بنده‌خدا رو دیگه.
ماتم برده: «ها؟ آره... نگاه می‌کردم... سوراخ...»
- بدبخته؟
- شاید.
- شاید هم نه. الان مهم اینه که کجا سوراخ را بپوشی. بالاشهر بپوشی می‌گن مده... وسط شهر باید بررسی کرد به نتیجه رسید. پایین‌تر معنی‌ا‌ش عُسرته. عُسرت می‌دونی چیه؟

صدای زنی با صدای ملایم از جایی نامعلوم می‌آید: «ایستگاه صادقیه.» درها باز می‌شود. مرد روبه‌رویی هنوز خواب است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :