قصههای کهن
![ابراهیم ادهم](/img/newspaper_pages/1397/09%20AZAR/06/rooye/E%20L%20S%20A/2412.jpg)
مردی، مدتی در صحبت «ابراهیم» بود. چون خواست جدا شود، گفت: «یا خواجه، عیبی که در من دیدهای بگوی.»
گفت: «در تو هیچ عیبی ندیدهام، زیرا که در تو، به چشم دوستی نگریستهام، لاجرم هرچه از تو دیدهام، مرا خوش آمده است.»