• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 5 آذر 1397
کد مطلب : 38781
+
-

بابک بیات چگونه ستاره می‌ساخت؟

دستی که سکوی پرتاب شد

خدیچه نوروزی 

سال77 بود که با بابک بیات آشنا شد و به منزلش رفت. 24سال بیشتر نداشت؛ جوان بود و کم‌تجربه. نخستین‌باری بود که در محضر استاد موسیقی ایران کسب تجربه می‌کرد و نخستین قدمش را برای رسیدن به آرزو برمی‌داشت. روی همان صندلی سفیدی نشست که بزرگان زیادی تجربه‌اش کرده بودند. درونش پر بود از اضطراب اما سعی می‌کرد خود را آرام نگه‌ دارد. استاد پشت پیانو نشست و با تمرکز کلیدها را یکی پس از دیگری فشار ‌داد و اینطور به‌نظر می‌رسید که گویی سعی دارد ارتعاشات ذهن و قلبش را با سازش همسو کند و جریان عشق را در دستانش جاری سازد. پس از کمی نواختن گفت:«یکی از کارهای مرا که بلدی بخوان». 

نیما گفت:«من همه کارهای شما را بلدم استاد. هر کدام را که بگویید می‌خوانم».  نفسی عمیق کشید و شروع به اجرا کرد. کمی که گرم شد خود را فراموش کرد و با موسیقی محصور‌کننده استاد هم‌ارتعاش شد. بعد از اینکه خواندن تمام شد، برای چند لحظه‌ای سکوتی عجیب حکمفرما شد و نیما بی‌صبرانه منتظر بود تا نظر استاد را بداند. استاد که مویی در این راه سپید کرده و کوهی از تجربه بود، لبخندی از رضایت زد. هنوز دستش روی کلیدهای پیانو بود. نگاهی از بالای عینکش انداخت و گفت:«بعد از خواننده اصلی این کار، تو دومین نفری هستی که می‌بینم این کار را به این زیبایی اجرا کردی، آفرین». آن لحظه احساس کرد خوشبخت‌ترین انسان روی زمین است و حسی غیرقابل توصیف داشت. شاید زمانی که به منزل استاد می‌رفت به ذهنش هم خطور نمی‌کرد این آشنایی زمینه‌ساز شروع موسیقی پاپ در وی شود.  مسیحا، شهرت و محبوبیت خود را مدیون بابک بیات می‌داند و به‌گفته خودش درس‌های بسیاری از ایشان آموخته؛ چراکه خواندن قطعه «پروانگی» به آهنگسازی بابک بیات در فیلم دست‌های‌آلوده سیروس الوند در سال۷۸ بود که نقطه شروع شهرتش شد تا موسیقی پاپ را به‌طور رسمی دنبال کند.

نیما مسیحا از آن دست خواننده‌هایی است که تعدادشان در موسیقی ایران همیشه اندک بوده؛ خواننده تکنیکی و توانایی که موجب شد تا در نخستین تجربه‌اش در موسیقی فیلم تا این اندازه گل کند. البته خودش معتقد است که فیلم دست‌های‌آلوده سناریوی قوی‌ای داشت و استقبال مردم از فیلم باعث دیده‌شدن کارش شد و این فیلم سکوی پرتابی شد برای ورود او به عرصه موسیقی پاپ.

همیشه در گفته‌هایش از بابک بیات به مثابه اقیانوس بی‌پایان تجربه یاد می‌کند که به او حس چطور خواندن را آموخت. او آن‌قدر به استاد علاقه داشت که به بهانه‌های مختلف، ازجمله تولد در کنارش حضور می‌یافت و عرض ارادت می‌کرد تا بتواند از این اقیانوس بی‌انتهای تجربه، اندکی کسب اندوخته کند. فراغ استاد برای تمام هنردوستان و هنرمندانی که از نزدیک و دور از محضرش بهره برده بودند، غمی جانکاه بود. همین بی‌قراری‌ها بود که نیما، حمید حامی و مانی رهنما را روز درگذشتش به منزل استاد کشاند. نیما روی همان صندلی سفیدی نشست که در نخستین دیدارش کنار بیات نشسته بود. مانی پشت پیانویی قرار گرفت که سال‌ها فقط دست استاد نوازش‌اش کرده بود و زین پس باید عادت می‌کرد به انگشتانی که برایش غریبه بودند. حامی اما کنار در ایستاده و به دیوار تکیه‌زده بود. پای داخل‌شدن نداشت و برایش سخت بود جای خالی محبوبش را ببیند. هر سه با هم شروع به نواختن و خواندن «آهنگ خونه» کردند تا شاید کمی دل‌هایشان روی موج موسیقی آرام گیرد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید