فریدون جیرانی/ فیلمساز و روزنامهنگار
اواسط دهه 70 در صفحه حوادث روزنامه ایران خبری چاپ شد درباره یک نانوای سرابی که همسرش را 12 روز زندانی و شکنجه کرده بود. برمبنای این خبر، مجله زنان هم گزارشی نوشته بود که آن را هم خواندم. ماجرا تکاندهنده بود. یک تراژدی کامل از خشونت شدید علیه زنی جوان؛ زنی بسیار زیبا که با شوهرش در محلهای فقیرنشین زندگی میکرد در خانوادهای با روابط سنتی. زن حتی نمیتوانسته و اجازه نداشته برای خرید مایحتاج خانه بیرون برود و وقتی این کار را میکند شوهرش به او مشکوک میشود و به همراه مادرش زن را به زیرزمین میبرد. زن جوان 12روز در زیرزمین توسط شوهر و مادرشوهر شکنجه میشود؛ شکنجهای وحشیانه که کار به کشیدن ناخنهای زن با انبر داغ هم میکشد. مرد با همراهی مادرش آنقدر زن جوان را شکنجه میدهند که او نیمهجان میشود. وقتی کار به اینجا میرسد، مرد همسرش را به بیمارستان میرساند و خودش فرار میکند. آنقدر شکنجهها شدید بوده که زن در بیمارستان میمیرد ولی پیش از آن، بلایی که سرش آمده را برای پرستارها تعریف میکند. این ماجرای تکاندهنده در مطبوعات انعکاس وسیعی یافت. یک جنایت خانوادگی که مردی جوان به همراه مادرش، همسرش را که ظاهرا بسیار هم دوست میداشته، شکنجه میکند تا او اعتراف کند با مرد دیگری رابطه دارد؛ اعترافی که هرگز زن انجام نمیدهد.
چنین ماجرایی را قبل از دوم خرداد نمیشد به فیلم تبدیل کرد. در واقع فضای حاکم بر سینما طوری نبود که بشود روی چنین مضامینی کار کرد. ماجرای کارگر سرابی و بلایی که سر همسرش آورده بود آنقدر تلخ و تکاندهنده بود که در فضای باز پس از دوم خرداد هم نمیشد به همه ابعادش پرداخت. در فیلمنامه قرمز که براساس این ماجرا نوشتم خیلی از موارد را تلطیف کردم تا بشود فیلم را ساخت. خاستگاه طبقاتی آدمها را هم عوض کردم. زن، هستی مشرقی، از طبقه متوسط شهری و نرس بیمارستان. مرد هم ناصر ملک، پسر یک تاجر و رستوراندار.
در ماجرای واقعی زن نسبت به خشونتی که علیه او انجام شده بود واکنشی نداشت و در آن بستر و شرایط و مناسبات اجتماعی، زن جوان کاملا قربانی میشد. آن سالها معمولا منتقدان از انفعال کاراکترهای زن سینمای ایران انتقاد میکردند و اینکه فیلمها با نگاهی مردسالار نوشته و ساخته میشوند و از دل این نگاه است که زنها اینقدر منفعل از کار درمیآیند. در نیمه دوم دهه 70 شرایط اجتماعی تغییر کرده بود و در این تغییر زنها هم نقش بسیار مهمی داشتند. تناقضهای جامعه ایرانی، حالا خودش را نشان میداد و مسئله تغییر آنقدر اهمیت داشت که سینما هم از آن متاثر شد. از دل این تغییرات بود که قرمز و فیلم «دو زن» خانم میلانی ساخته شد و در این فضا بود که من تصمیم گرفتم شخصیت زن فیلم برخلاف ماجرای واقعی نسبت به خشونتی که علیه او میشود واکنش نشان دهد و منفعل نماند. هستی مشرقی نمونهای از زن طبقه متوسط شهری با پیشینهای فرهنگی بود که میخواست استقلال و هویتش را حفظ کند و در مقابل مردی که از دل سنت میآمد و خودش هم روانپریش بود بایستد. در ماجرای واقعی، زن براثر شکنجه در بیمارستان میمیرد ولی در فیلم ما این زن است که مرد را در انتها از پا درمیآورد. جدای از دلایل دراماتیک، شرایط اجتماعی نیمه دوم دهه 70 هم در این تغییر سهم داشت. در بستری که ما داستان را تعریف میکردیم منطقی نبود زن بایستد و خشونت و شکنجه و تحقیر را تحمل کند. همسر جوان کارگر اهل سراب در ماجرای واقعی این امکان را نداشت و قربانی شد ولی هستی مشرقی میتوانست نسبت به شرایط نامطلوب منفعل نباشد و زیر بار خشونت و تهدید نرود.
چگونه فیلم «قرمز» براساس ماجرایی تکاندهنده ساخته شد؟
خشونت وحشتناک علیه زن جوان
در همینه زمینه :