• پنج شنبه 15 آبان 1404
  • الْخَمِيس 15 جمادی الاول 1447
  • 2025 Nov 06
دو شنبه 7 آبان 1397
کد مطلب : 35948
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/m6WR
+
-

روغن را او خورده، بگذار قسم را من بخورم

تهران دوره قاجار میزبان افرادی بود که از روستاها و شهرهای دیگر برای پیدا کردن کار یا دلایل دیگر به پایتخت سفر می‌کردند. این افراد اغلب با دست پر به تهران می‌آمدند و از روغن‌های حیوانی تا محصولات لبنی و صنایع‌دستی با خود به تهران می‌آوردند و در بازار می‌فروختند. قصه مراودات این افراد با کاسبان بازار معمولاً بر سر زبان‌ها بود و از میان حرف‌های آنها ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحاتی در بین اهالی تهران ماندگار می‌شد. مثل روزی که یک روستایی ساده ظرفی روغن به بازار آورده بود تا به بقال بفروشد. بقال خیک روغن را از او می‌گیرد و به بهانه شلوغی دکان و مشغله زیاد و سر رسیدن وقت ناهار و استراحت، حساب و کتاب را به فردا موکول می‌کند. فردا وقتی مرد روستایی به بقالی سر می‌زند بقال ماجرا را انکار می‌کند و می‌گوید اصلاً مرد را نمی‌شناسد و خیک روغنی هم از او نگرفته. ماجرا به محکمه کشیده می‌شود. قاضی از بقال می‌خواهد وضو بگیرد و قسم بخورد که از مرد روستایی روغن نگرفته. در این حین مرد روستایی خود را به دست و پای قاضی می‌اندازد و می‌گوید: «روغن را او خورده، بگذار قسم را من بخورم.» قاضی سادگی و صداقت مرد روستایی را می‌بیند و حرف او را باور می‌کند. این مثل از دوره قاجار بر سر زبان اهالی تهران افتاد. 

این خبر را به اشتراک بگذارید