• یکشنبه 9 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 19 شوال 1445
  • 2024 Apr 28
چهار شنبه 2 آبان 1397
کد مطلب : 35346
+
-

چرا «تعطیلی ازدست‌رفته» بیلی وایلدر فیلم درخشانی درباره اعتیاد به الکل است؟

گرفتار در مرداب الکل

درنگ
گرفتار در مرداب الکل

 سعید مروتی 

این یکی از معروف‌ترین افتتاحیه‌های تاریخ سینماست؛ دوربین در نمایی عمومی، ساختمان‌های شهر را در قاب گرفته و با حرکت افقی به ساختمانی می‌رسد که پنجره‌اش باز است. پایین پنجره بطری‌ای به چشم‌ می‌خورد که با ریسمان بسته شده. دوربین جلو می‌رود و پنجره را در قاب می‌گیرد. مرد جوانی کنار پنجره در حال بستن چمدانش است ولی همه هوش وحواسش به آن بطری آویزانی است که در فاصله چندسانتی‌متری‌اش قرار دارد. راز مرد جوان دقایقی بعد لو رفته و این بطری پنهان در پایین پنجره هم از بین می‌رود ولی این فقط شروع داستان است؛ داستان یک مرد، یک زن و یک بطری.

به گفته وایلدر تا قبل از فیلم تعطیلی ازدست‌رفته آدم‌های الکلی سوژه فیلم‌های کمدی یا دست‌کم نقش‌های کمدی بودند؛ «طرف به میخانه می‌رفت، مست می‌شد، به در و دیوار می‌خورد، کلاهش را عوضی برسر می‌گذاشت، بعد می‌رفت خانه و به زنش می‌گفت: کیف من کجاست؟ امروز عمل جراحی مغز دارم.»

وایلدر در تعطیلی از‌دست‌رفته این قاعده را به‌هم زد، آن هم در حالی‌که نشان داده بود متخصص خلق لحظه‌های ناب کمدی و ساختن صحنه‌های «شیرین» و دلچسب است. در تعطیلی ازدست‌رفته، شیرینی وایلدر در یکی دو سکانس خلاصه نشده و بیشتر فصل‌های فیلم شرح مصیبت آدمی است که از الکل رهایی ندارد. دان برنم (ری میلاند)، نویسنده ناموفق و ناکامی که نه قدردان برادرش ویک (فیل تری) است که خرج زندگی‌اش را می‌دهد و نه وفاداری دختر مورد علاقه‌اش و نه وفاداری هلن (جین وایمن) می‌تواند خیلی تحت تاثیرش قرار دهد. هیچ چیزی نمی‌تواند دان را از اعتیاد به الکل برهاند و در طول فیلم او همه چیزش را پای این اعتیاد می‌بازد. در میانه‌های فیلم، دان ماجرای اعتیادش را اینگونه شرح می‌دهد: «می‌دونی، تو دانشکده به من می‌گفتن نابغه. نشریه دانشکده بدون داستانای من درنمی‌اومد. خدای من، معرکه بودم. تو مایه‌های همینگوی. تو 19سالگی به اوج رسیده بودم. یکی از نوشته‌هامو فروختم به ماهنامه «آتلانتیک» که «ریدرز دایجت» هم دوباره چاپش کرد. وقتی یکی عین همینگوی باشه دانشکده می‌خواد چیکار؟ مادرم یه ماشین تحریر نو برام خرید و منم پا شدم اومدم نیویورک. ولی اولین نوشته‌م چندان موفقیتی نداشت. دومی رو  هم تحویل نگرفتن؛ یعنی خواننده‌ها علاقه‌‌ای نشون ندادن. سومی و چهارمی رو هم شروع کردم، ولی همون موقع‌ها بود که یکی نگران وضعیتم شد و با صدای واضح و زیر، عین کشیدن آرشه ویولن زیر گوشم شروع کرد به زمزمه کردن. بیخ گوشم پچ‌پچ کرد: «دان برنم، دنیا زیاد جالب نیس. اینجوری نمی‌شه. چطوره چن‌تا پیک بزنی تا دوباره اوضاع بر وفق مراد بشه». منم چن‌تا پیک زدم. وای، چه فکر خوبی بود. کلی تغییرکرد. یه‌مرتبه تونستم همه چیو ببینم؛ گستره تراژیک رمان‌های بزرگ که چقدر عالی فصل‌بندی شد‌ن. اما قبل از اون که بتونم بهش چنگ بندازم  بیارمش رو کاغذ، اثر مشروب از بین رفت و همه چی عین سراب محو شد. بعدش یأس و سرخوردگی پیش اومد و مشروب لازم شد تا سرخوردگی رو راست و ریس کنم و مشروب بعدی برای راست و ریس کردن قبلی. من جلوی اون ماشین تحریر نشسته بودم و سعی می‌کردم صفحه‌ای رو که تا نصفه‌ش خوب پیش اومده بودم به آخر برسونم...». 

وایلدر مسیر سقوط کاراکتر برگزیده‌اش را با جزئیات تمام به نمایش می‌گذارد؛ اینکه بن برای رسیدن به الکل تن به هر کاری می‌دهد و حتی دزدی هم می‌کند و به شکلی مداوم دستش ‌رو شده و تحقیر می‌شود، به‌طوری که به‌نظر می‌رسد برای این معتاد مفلوک و درمانده که از به حراج گذاشتن تتمه ‌شأن انسانی‌اش هم باکی ندارد، هیچ راه نجاتی وجود ندارد؛ نویسنده ناکامی که مدت‌هاست می‌خواهد ماجرای زندگی و اعتیادش به الکل را تبدیل به رمانی به نام «بطری» کند؛ ولی او درمانده‌تر از این حرف‌هاست که بتواند از پاراگراف اول داستان جلوتر برود.

کل فیلم در 4 روز می‌گذرد؛ 4روزی که قرار است دان و برادرش -ویک- برای گذراندن تعطیلاتی محشر به دل طبیعت بروند ولی درنهایت ویک به تنهایی راهی تعطیلات می‌شود . آنچه بعد از فصل افتتاحیه می‌بینیم، تعطیلی ازدست‌رفته دان است؛ روزهایی جهنمی که درنهایت دان را به این نتیجه می‌رساند که کار ناتمام چندسال پیش‌اش را تکمیل کند و کلک خودش را بکند. اما خودکشی نویسنده ناموفق، این بار هم موفقیت‌آمیز از کار درنمی‌آید. وایلدر و فیلمنامه‌نویس همراهش چارلز براکت، در پرده آخر تعطیلی ازدست‌رفته، با پررنگ‌کردن نقش هلن، اهمیت معجزه عشق را برای تماشاگر موکد می‌کنند. هلن موفق می‌شود دان را به زندگی بازگرداند؛ اینکه دان اعتیادش به الکل را ترک کند با توجه به آنچه در فیلم از او دیده‌ایم، رویاپردازی به‌نظر می‌رسد. وایلدر اما ترجیح می‌دهد فیلمش را با امید به پایان ببرد؛ امید به اینکه دان اعتیادش را کنار بگذارد و رمان بطری را خلق کند. تلخی و نومیدی سراسر فیلم کنار می‌رود و جای خود را به احساسات‌گرایی می‌دهد؛ «هلن: چیزی که همیشه دوس داشتی بنویس. بطری، رمانی از دان برنم قرار بود راجع به چی باشه؟

دان: راجع به یه زندگی نابسامان. یه مرد و یه زن و یه بطری. کابوسا، ترسا، سرشکستگیا، چیزایی که می‌خوام فراموش‌شون کنم.

هلن: همه‌شو بنویس. این‌جوری از شر همشون خلاص می‌شی. تمام ماجرارو شرح بده، برای اونایی که درگیرشن، خیلی آدما درگیرشن[...].

دان: شرح کامل تعطیلی آخر هفته رو می‌نویسم، دقیقه به دقیقه... .»

حالا به فصل ابتدایی فیلم بازمی‌گردیم؛ منتها به صورت خلاف جهت. این بار دوربین از پنجره و بطری آویزان شده دور می‌شود و چشم‌اندازی از نیویورک در قاب قرار می‌گیرد. یک دور کامل که می‌تواند یک دور باطل باشد اگر که دان نتواند بر اعتیادش غلبه کند و به‌جای روایت کابوسش دوباره در آن غرق شود. 

* کل فیلم در 4 روز می‌گذرد؛ 4روزی که قرار است دان و برادرش- ویک- برای گذراندن تعطیلاتی محشر به دل طبیعت بروند ولی درنهایت ویک به تنهایی راهی تعطیلات می‌شود. آنچه بعد از فصل افتتاحیه می‌بینیم، تعطیلی ازدست‌رفته دان است؛ روزهایی جهنمی که درنهایت دان را به این نتیجه می‌رساند که کار ناتمام چندسال پیش‌اش را تکمیل کند و کلک خودش را بکند

این خبر را به اشتراک بگذارید