احوالپرسی از اکبر گلپایگانی که 4 دهه خاموشی را به ادامه فعالیت هنری در غربت ترجیح داده است
چه کنم عاشق ایرانم
مهرداد رسولی
میگویند هنرمندجماعت 2 بار میمیرد؛ یکبار به مرگ طبیعی، یکبار هم وقتی بنا به هر دلیلی از فعالیت هنری منع میشود و به عزلت پناه میبرد. اما اکبر گلپایگانی بعد از 4 دهه سکوت هنوز در فضای موسیقی ایران نفس میکشد و این روزها با صدایی رساتر از همیشه درباره اوضاع و احوال امروز موسیقی سخن میگوید و گاهی بزرگان موسیقی سنتی را هم بیپرده نقد میکند. قدیمیها میگویند وقتی گلپا در رادیو برنامه داشت، مردم دهان به دهان بههم خبر میدادند و خبر برنامههایش مثل بمب در شهر میترکید. آوازخوان مطرح سالهای نهچندان دور، بعد از تغییر و تحولات سیاسی، نُت سکوت را انتخاب کرده و قریب به 4 دهه از صحنه هنر دور بوده اما هنوز دل در گروی این خاک دامنگیر دارد. گلپا 4 دهه خاموشی را به زندگی در غربت ترجیح داد و حالا در 86سالگی میگوید عشق به ایران و ایرانی هنوز او را سرپا نگه داشته است. گفتوگوی ما با استاد گلپایگانی از سالهای سکوت و بیخبری شروع شد، به انتقاد تند و تیز از فضای فعلی موسیقی کشید و با امیدبستن به جوانان و ستارههای نسل فعلی موسیقی ایران به پایان رسید.
اکبر گلپایگانی بدون تردید یکی از بزرگان موسیقی سنتی ایران است و اگر بگوییم پرطرفدارترین خواننده دهه40 بوده اغراق نکردهایم. بهعنوان خوانندهای با این مشخصات، 4دهه بیخبری را چطور گذراندید؟
یک بار از دستاندرکاران موسیقی سؤال کردم که چرا مرا از آوازخواندن منع کردهاید ؟ گفتند چهکسی گفته نخوان؟ البته عدهای گفته بودند اگر گلپا بخواند صدای ما دیگر گل نمیکند و بههمین دلیل در آن برهه کاری کردند تا از صحنه هنر دور باشم اما معتقدم مردم در مورد شخصیت هنرمندان قضاوت میکنند. اگر مردم پشت سر هنرمندی نباشند بهرغم برخورداری از حمایت صاحبمنصبان محبوب نمیشود اما هنرمندی که در مسیر مردم قدم بردارد صاحب ارج و قرب میشود. خدا را شکر در سالهای دوری از صحنه مورد توجه مردم و بخش قابل ملاحظهای از اهالی موسیقی بودهام. خطاب به آنهایی که مانع فعالیت هنریام در این سالهای طولانی شدهاند میخواهم بگویم: «شکست شیشه دل را مگو صدایی نیست/ که این صدا به قیامت بلند خواهد شد».
در همان برهه که شما بهنوعی ممنوعالکار شدید، بسیاری از خوانندهها، آهنگسازان و شاعران به آمریکا و اروپا مهاجرت کردند. چرا بیصدایی را به ادامه فعالیت هنری در غربت ترجیح دادید؟
در همه این سالها محدودیتهای بسیاری برای من قائل شدند، درحالیکه اگر اراده میکردم در آمریکا بخوانم آن قدر پول به پایم میریختند که گویی دلار از شیر سماور بریزد. نمیتوانم از خاک وطنم دل بکنم و فکر دوری از ایران به ذهنم خطور نکرده است. حتی اگر تا پایان عمر آواز نخوانم، خاکم را ترک نمیکنم. مخاطب من اینجاست؛برای همین ماندم و به قول شما هزینه دادم. به قول شاعر چه کنم عاشق ایرانم من...
در این سالها سرگرم چه کارهایی بودهاید؟
در مورد موسیقی مطالعه کردهام و شاگردانی داشتهام که حتی یک ریال پول از آنها نگرفتهام. معتقدم امثال همایون خرم، فرهنگ شریف، ابوالحسن صبا، جلیل شهناز و... بین جوانهای این مملکت پیدا میشود. باید دست آنها را گرفت تا راه خود را گم نکنند. با کمک برادرم، حسین گلپایگانی، کتاب «فراز و فرود» را تدوین کردهایم که در آن به 695 گوشه آوازی اشاره شده و این کتاب نتیجه زحمات 11ساله من و برادرم است. این مجموعه توسط حوزه هنری منتشر شده است تا چراغ راهی برای جوانهایی باشد که میخواهند در مسیر موسیقی حرکت کنند و راه خود را گم نکنند. اما عدهای از همان آدمهایی که در برههای به آنها بها داده شد و حالا معترض و خانهنشین شدهاند، به جوانها گفتند مثل فلانخواننده و فلاننوازنده بخوانند و بنوازند. این توصیههایی بود که به جوانها شد و موسیقی ایران را بههم ریخت. موسیقی به آدمهای جدید احتیاج دارد نه کسی که بخواهد گذشتگانش را تقلید کند.
یکی از مشکلات اساسی موسیقی سنتی همین است. در سالهای قدیم استادان آواز زیادی داشتیم که راه و رسم صحیح آوازخوانی را به جوانها آموزش میدادند؛ مثلا شما در محضر استاد نورعلیخان برومند شاگردی کردید و این آموزهها نسل به نسل منتقل شد اما این رویه به تکرار افتاده و مثل سالهای قدیم«استاد» نداریم. چه اتفاقی افتاده که از این نمونهها کمتر پیدا میشود؟
به خاطر این است که عدهای میخواهند از هر سوراخی وارد شوند و پولی بهدست بیاورند. عدهای دیگر هم چشم دیدن آدمهای جدید را ندارند، چون حس میکنند دکان خودشان بسته میشود، بههمین دلیل اجازه ورود نفس تازه به موسیقی را نمیدهند. دلیل فضایی که در موسیقی کشور حاکم شده حسادت است. همان کسانی که در برنامه «گلها» نبودند و فقط در «رنگارنگ» میخواندند 40سال از روی حسادت مرا زدند. هوشنگ ابتهاج میگوید شهریار شاعر نیست چون احساس میکند شعر شهریار سد راهش است. یک موقع میخواستند برنامهای به نام «چاووش» بسازند تا برنامه گلها را از بین ببرند. یک شب آقایی بهنام جهانبگلو که دکتر بود و ردیف هم میدانست بههمراه اسدالله ملک به خانه من آمد و گفت میخواهیم برنامهای درباره نوای موسیقی ایرانی بسازیم که شعرهایش را معینی کرمانشاهی بگوید و شبها از رادیو پخش شود. من هم گفتم 17سال است که در برنامه گلهای جاویدان میخوانم و با پیرنیا قرار و مدار دارم و در قید و بند پول هم نیستم. حتی پیشنهاد داد بهعنوان خواننده افتخاری برایشان بخوانم اما قبول نکردم. دست آخر از من پرسیدند کدام خواننده را برای برنامه چاووش انتخاب کنیم که من هم محمودی خوانساری را به آنها معرفی کردم. وقتی آهنگ مرغ شباهنگ با صدای زیبای خوانساری و با شعر معینی کرمانشاهی از رادیو پخش شد گریه کردم. خوانساری به خواننده مطرحی بدل شد اما هیچوقت برای برهم زدن برنامه گلها تلاش نکرد.
شما معتقدید بسیاری از خوانندههای فعلی، موسیقی کهنه ارائه میدهند. موسیقی جدید چه مبنا و مشخصاتی دارد؟
زمانی تلفنهای هندلی وجود داشت و اکنون با موبایل میتوانید با چهارگوشه دنیا تماس بگیرید. چهبسا در آیندهای نزدیک با کره ماه هم تماس حاصل شود. در هیچ رشتهای نمیتوان مقابل تکنولوژی و فناوری ایستاد و مثل 150سال قبل فکر کرد. یک روز همراه ابوالحسن صبا و نورعلیخان برومند بودم که فردی بهنام دردشتی که یهودی هم بود، میخواست برای خوانندگی به رادیو برود. صدای خوبی داشت اما فوت و فن خواندن را بلد نبود. وقتی مرحوم صبا در مایه دشتی زد، دردشتی هم دلای دلای و امانامان خواند و گفت درآمد اول است. همین شیوه را ادامه داد و گفت درآمد دوم است اما صبا سازش را کنار گذاشت و گفت ما نمیتوانیم تا چهلم درآمد گوش کنیم و شما باید آواز را با شعر شروع کنی. در آن سالها جوان بودم و تشنه یادگیری. از صبا پرسیدم چرا خواننده به خواندن درآمد اصرار دارد که در جوابم گفت میخواهد خودش را کوک کند تا خارج نخواند. حرف من این است که اگر شاخههای خشک را در پاییز هرس نکنیم درخت خشک خواهد شد. افکار و شیوههای قدیمی موسیقی را هم باید اصلاح کنیم. سبک 150سال قبل را باید کنار بگذاریم و آواز را با شعر شروع کنیم.
از بین خوانندهها و موزیسینهای نسل جدید کسی موسیقی نو ارایی میدهد که توجه شما را جلب کرده باشد؟
خوانندههای نسل جدید را دوست دارم و با خیلی از آنها در ارتباط هستم اما باید بیشتر کار کنند. از همه بیشتر سبک و شیوه علیرضا افتخاری را میپسندم؛ هم صدای زیبایی دارد و هم تحریرها را خوب اجرا میکند اما شنیدهام جلوی کارش را گرفتهاند. تا امثال علیرضا افتخاری زنده هستند باید از وجودشان استفاده شود اما متأسفانه موسیقی کشور اسیر باندبازی شده و پول حرف اول و آخر را میزند. نادر گلچین به آن خوبی میخواند، عباس خوشدل آهنگساز خوبی است، اما حالا چندنفر مثل بختک روی موسیقی سنتی افتادهاند. هر کسی جاز یا پاپ میخواند میگویند خواننده یا آوازخوان شده، درحالیکه ترانهخوان است. آواز ابهت دارد و این چیزی نیست که برخی خوانندهها میخوانند. برای اینکه آوازخوان باشی باید گوشه بلد باشی، شعر خوب را بفهمی؛ شعری که درد مردم باشد و از عشق سخن بگوید. این افراد بهخاطر پول اصول و قواعد را زیر پا گذاشتهاند، درحالیکه اساتیدی مثل جلیل شهناز و حسن کسایی برای پول نمیزدند. فرهنگ شریف برای پول تار نمیزد. آنها برای دل خودشان و برای مردم میزدند و برای همین به خدا نزدیک میشدند.
علیرضا افتخاری جزو پیشکسوتان موسیقی ایران است. از نسل جدید، خوانندهای با این مشخصات سراغ دارید؟
محمد معتمدی خواننده خوبی است و آهنگ «خدایا خدایا» ی مرا بهخوبی خواند. سالار عقیلی هم صدای خوبی دارد و درست میخواند. خواننده در درجه اول باید با حس و حال بخواند و بهنظرم این دو نفر این کار را بهدرستی انجام میدهند.
شما به خوانندگان نسل قدیم تعلق دارید و بهناچار باید درباره آن دوره بیشتر صحبت کنیم. از روزی برایمان بگویید که برای خواندن آواز به رادیو رفتید و آرامآرام به خواننده شماره یک رادیو تبدیل شدید.
روزی به اتفاق نورعلیخان برومند به باغ آقای خواجه امیری (ایرج) در گلندوک رفته بودیم که نورعلیخان مقابل سفیر ایتالیا یک قطعه ترکی زد و من هم خواندم. پس از مهمانی آقایی آمد و گفت دوست داری در برنامه گلها بخوانی؟ گفتم نورعلیخان باید اجازه بدهد. از خواجه امیری پرسیدم این آقا را میشناسی که گفت او داوود پیرنیا، بنیانگذار برنامه گلهاست. چند روز بعد به استودیوی برنامه گلها رفتم. آقای پیرنیا گفت: یک آواز در باب ضربتخوردن حضرت علی(ع) بخوان. ایشان با اصرار قانعم کرد که بدون پخش موسیقی و بدون ذکر نام خواننده بخش کوتاهی از یک آواز را اجرا کنم. آن شعر این بود: «در خرابات مغان نور خدا میبینم/ این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم». وقتی این بیت از حافظ را خواندم، دیدم پیرنیا تحتتأثیر قرار گرفته است. آن روزها عشق و پول و زندگی را زیر پا گذاشته بودم تا موسیقی یاد بگیرم. یادم هست از خانه خودمان در نزدیکی خیابان ژاله (میدان شهدا) تا خانه نورعلیخان برومند در خیابان شاپور را پیاده میرفتم تا ردیف دوره کنم و یاد بگیرم.
شما ازجمله استادانی هستید که تأکید زیادی روی ردیفخوانی دارند. یادگرفتن ردیف چقدر میتواند در کیفیت کار یک آوازخوان تأثیرگذار باشد؟
ردیف مثل چهارعمل اصلی ریاضی است. کسی که چهارعمل را یاد میگیرد تازه باید مسئله حل کند. آدمهایی که ردیف را یاد میگیرند، تازه شروع کارشان است و بعد از آن باید مکتبها را گسترش بدهند اما یک عده آدم ابنالوقت میخواهند از سفرهای که برایشان پهن شده به نان و نوایی برسند. خوانندهای میتواند آواز بخواند که ردیف بلد باشد. مثلا یکی از قطعات ادیب خوانساری با غزلی از حافظ که میگفت «گـر بـود عمــر بـه میــخـانه روم بـار دگر/ بهجـز از خـدمت رنـدان نکـنـم کـار دگر» یکی از بینظیرترین کارها بود چون مثل کارهای بنان با شعر شروع میشد. ادیب خوانساری دو دانگ صدا داشت اما خیلی لطیف میخواند و ردیف بلد بود.
با این تعاریف شما بین خواننده و آوازخوان تفاوت قائلید. این تفاوت فقط در ردیفخوانی است؟
متأسفانه در موسیقی یک اشتباه رایج وجود دارد و خیلیها بین ردیفدان، بداههخوان و ترانهخوان تفاوتی قائل نیستند. کیوان ساکت یکی از بهترین ردیفدانهای ایران است و در این مورد میتوانید بهطور مفصل با ایشان صحبت کنید. خواننده معروفی که پاپ و جاز میخواند آوازخوان نیست بلکه ترانهخوان است و مردم را گمراه میکند. این افراد را نباید با بنان، عبدالوهاب شهیدی و فاخته مقایسه کرد چون ادای آوازخوانها را درمیآورند و معروف شدهاند.
در سالهایی که شما بهعنوان آوازخوان فعالیت میکردید، بین خواننده و آوازخوان تفاوت ایجاد شد. متفاوتبودن را در مکتب کدام استاد آموختید؟
یک روز نورعلیخان برومند به من گفت که اگر میخواهی بخوانی نباید ادای بنان و فاخته را دربیاوری و باید گلپا باشی. از همان موقع شروع کردم به مثنویخوانی و آوازخوانی و نزد اساتید بزرگ موسیقی یاد گرفتم. آواز «پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکیست» گوشهای از سهگاه است یا آواز «ما رند و خراباتی و مستیم» را در دستگاه حصار خواندم و از همان روزها تفاوت بین خواننده و آوازخوان ایجاد شد. تفاوت در این است که آوازخوان ابداع میکند اما ترانهخوان اجراکننده است. خواننده ترانه باید ترانهای را که ترانهسرا سروده و آهنگی را که آهنگساز ساخته صرفا اجرا کند اما آوازخوان کارش ابداعکردن است؛ یعنی شعری از حافظ ، سعدی و مولانا یا شاعران خوب معاصر را در یکی از گوشههای موسیقی میخواند و نوازنده مجبور است او را همراهی کند. در این حالت است که آوازخوان ابداعکننده است و نوازنده اجرا میکند.
تفاوت بین تحریر و چهچه در آوازخوانی از همان دوران ایجاد شد؟
ما چندنوع تحریر داریم که از بلبل گرفته شده و زیباترین و متنوعترین آنها «چکشی» و«دو تا یکی» است. هر خوانندهای که چهچه بزند نشانه این نیست که تحریر بلد است. خوانندههای بسیاری داریم که این کارها را نمیکنند و احترام دارند اما خوانندهای هم داریم که برای 250هزارتومان در سفرهخانهها میخواند و فرق چهچه و تحریر را نمیداند.
این خوانندهها برای یادگیری آواز به شما هم مراجعه میکنند؟
جرأتش را ندارند. من فقط شنیدهام یکسری از خوانندهها در سفرهخانهها میخوانند و سر دستمزد چانه هم میزنند.
اشکالی دارد که خواننده از راه خواندن امرار معاش کند؟
این کار بهتر از دزدی و تنفروشی است و باید به آنها افتخار کرد اما معتقدم درستخواندن و بداههخواندن، انسان را به خدا نزدیکتر میکند.
شما هرگز به صراحت درباره سیاست صحبت نکردهاید درحالیکه زندگیتان با اتفاقات سیاسی گره خورده است. معتقدید هنرمند باید با زبان هنر سخن بگوید؟
درباره سیاست صحبت نمیکنم چون برخلاف همه که تصور میکنند 7نت در موسیقی وجود دارد، معتقدم نت هشتمی هست که سکوت نام دارد. من نه به سیاست علاقهمندم و نه از آن سررشتهای دارم. وقتی میتوانم در هر آواز اسم خدا را بیاورم چرا بهدنبال سیاست بروم؟ تا وقتی به اصل، دسترسی دارم دنبال فرع نمیروم.
حرف سیاسی نزدهاید اما مشی سیاسی داشتهاید و شاید به همین دلیل برخلاف محمد گلپایگانی که به لحاظ فکری مخالف شما حرکت کرد، ممنوع الفعالیت شدید. اصلا چه اتفاقی افتاد که 2برادر 2راه متفاوت را طی کردند؟
محمد گلپایگانی برادر من است و هیچ وقت نمیگویم کاری که میکند خوب است یا بد. ایشان شاگرد حسن گلپایگانی، برادر بزرگتر من است اما راه و رسم متفاوتی را در پیش گرفته و دوست دارد اینگونه زندگی کند. شاید ایشان هم یک روزی بفهمد که میتوانسته به موسیقی و مردم بیشتر خدمت کند و کارهای قشنگتری ارائه بدهد. فروغی بسطامی میگوید: «من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش/ چون به فکر سوختن افتادهای مردانه باش».
آواز ایرانی در دهههای اخیر روندی صعودی طی کرده یا عقبگرد داشته است؟
اگر هنرمند خوب ظهور کند معلوم است که پیشرفت داشتهایم. خوانندهها و نوازندههای جوان باید مطالعه کنند و بیشتر از این کار کنند تا به جایگاه مناسبی برسند. ما یکموقع دهها آوازخوان مثل بنان، شهیدی، فاخته، ادیب خوانساری و... داشتیم. موسیقی سنتی نباید به فعالیت یکی دوترانهخوان که ردیف موسیقی بلد نیستند محدود شود. موسیقی باید زایش داشته باشد؛ چه آوازخوان، چه نوازنده. به شما قول میدهم آینده در دست جوانان است. موسیقی از بین نمیرود چون ذاتش عشق به خداوند است.
بعد از سالها فعالیت در عرصه موسیقی به آنچه از این هنر میخواستید رسیدید؟
من در مدرسه نظام و دانشکده افسری درس خواندم و بعدها مهندس نقشهبرداری شدم اما همه اینها را رها کردم و سراغ موسیقی رفتم و در هنر به آنچه میخواستم رسیدم. در زندگی شخصی هم چیزی کم ندارم. بچههای خوبی دارم و از این بابت خیلی خوشحالم. 2دخترم در آمریکا زندگی میکنند؛ یکی نابغه است و دیگری داروی درمان سرطان را کشف کرده است. بیش از نیازم پول دارم و آنقدر خیالم راحت است که در 86سالگی بهدنبال مرگ میدوم. تنها آرزویم این است که جوانها مثل بلبل درست بخوانند و کارشان اثر داشته باشد. صدا و موسیقی باید به مثابه آمپول عمل کند. اگر آمپول آنتیبیوتیک به بیمار اثر نکند فایدهای ندارد. امیدوارم تا زندهام نتیجه زحماتی که برای موزیسینهای نسل جوان کشیدهام را ببینم.
در 86سالگی ساز زندگیتان کوک است؟
تیتر بزنید ساز زندگیام عمیقا کوک است. البته ساز خونم افت کرده که آن هم با پیداکردن جانشین برای اساتیدی مثل پرویز یاحقی، جلیل شهناز، حسن کسایی، فرامرز پایور و. . . تنظیم میشود. فعلا در انتظار بهسر میبرم.
حتی اگر تا پایان عمر آواز نخوانم، خاکم را ترک نمیکنم. مخاطب من اینجاست، برای همین ماندم و به قول شما هزینه دادم. به قول شاعر چه کنم عاشق ایرانم من...
از خدا میخواهم حسودها را شفا بدهد
برای دل مردم خواندم
یکسال قبل بود که انتقادات صریح و بیپرده اکبر گلپایگانی از محمدرضا شجریان خبرساز شد و واکنشهای متفاوت اهالی موسیقی را در پی داشت. استاد گلپایگانی هنوز از موضع خودش کوتاه نیامده اما نظراتش را با ملایمت بیشتری بیان میکند.
خیلیها معتقدند انتقادهای شما از محمدرضا شجریان و تعدادی دیگر از بزرگان موسیقی سنتی مثل لطفی و علیزاده، فضای موسیقی کشور را دچار یک دوقطبی آشکار کرده است. این انتقادها برای کمک به موسیقی کشور است یا رنگ و بوی سیاسی دارد؟
این افرادی که نام بردید هم در این سالها کار خودشان را کردهاند اما مسیرشان با امثال من متفاوت بوده است. بهنظرم مردم باید نظر بدهند چهکسی راه درست را رفته و چهکسی گمراه شده است. عدهای ایراد گرفتند که گلپا برای جوانها و عامه مردم میخواند. اتفاقا من فقط برای مردم میخوانم، برای دل جوانانها میخوانم. همه دلخوشیام در طول سالها این بوده که علیه مردم چیزی نخواندهام. میگویند گلپا به موسیقی پشت پا زد. من برای مردم و بدون درنظر داشتن نفع مالی میخوانم و تا جاییکه جان در بدن دارم این روال زندگیام خواهد بود.
مرحوم صبا میگفت وقتی میخواهم ساز بزنم خیلی دقت میکنم تا مخاطبم را بشناسم. میگفت میخواهم بدانم کسی هست که ساز مرا بفهمد یا برای خودم میزنم. اگر با سبک 150سال قبل کار کنم و مخاطب نداشته باشم چه فایدهای دارد؟
این انتقادهای تند و تیز بهدلیل خانهنشینی شما در این 4دهه و دوربودن از صحنه موسیقی نیست؟
در همه این سالها شب و روز کار کردهام و بیکار نبودهام. من نخستین خوانندهای بودم که همراه ابوالحسن صبا و نورعلیخان برومند به یونسکو رفتم و برنامه اجرا کردم. اولین دکتری موسیقی را از یونسکو گرفتم و 5دکتری دارم اما هرگز نگفتم دکترم. عدهای از روی حسادت این حرفها را مطرح میکنند. حسادت یک نوع بیماری بدخیم است و از خدا میخواهم آنها را شفا بدهد. اگر یک روز کار خوب نکنم شب نمیتوانم راحت بخوابم اما آقایان از پول نگذشتند و بهخاطر پول رنگ عوض کردند. این افراد هنگام مرگ افسوس میخورند که چرا بهجای بدی، در حق کسی خوبی نکردند. اما من شبها راحت میخوابم و آنقدر خیالم راحت است که دنبال مرگ میدوم. من همان خوانندهای هستم که 40سال قبل خواندم: «الهی به جان خراباتیان/کزین تهمت هستیام وارهان». دوست دارم زودتر از دنیای فانی بروم تا نقطه سیاهی در کارنامهام نباشد.
نسل جدید با افتخاراتم آشنا نیست
از جوانی اهل مطالعه بودم
کمتر کسی میداند که نزدیک به 50جلد کتاب از اکبر گلپایگانی در داخل و خارج از کشور به چاپ رسیده است اما کتاب «گنجینه گلپا» که حدود 4سال قبل منتشر شده بیشتر مورد توجه قرار گرفته است؛ «در این کتاب حتی یک کلمه هم در مورد خودم صحبت نکردهام. گنجینه گلپا بیش از ٣٠٠ صفحه و شامل نظرات اساتید موسیقی مثل شاهین فرهت، نورعلی برومند، روحالله خالقی، لوریس چکناواریان، مرتضی محجوبی، حسن کسایی، محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان، جلیل شهناز و... در مورد من است. معتقدم زمانی مردم شما را باور میکنند که دیگران بگویند شما چهکسی هستید، نه اینکه خودتان بگویید که هستید و چه کردهاید. 3سیدی ضمیمه این کتاب شده که در این 3سیدی صحبت همه این افراد بهصورت مستند وجود دارد. در یکی از این سیدیها آقای لطفی میگوید که وقتی گلپا میخواند، مردم مغازههایشان را میبستند و به خانه میرفتند تا پای رادیو بنشینند. اساتید دیگر هم میگویند وقتی گلپا شروع بهکار کرد، مردم دوباره با آواز ایرانی آشتی کردند. کتاب گنجینه گلپا فروش خوبی هم داشته و چاپ اول و دوم آن تمامشده است. خدا را شکر مردم هنوز هم که هنوز است گلپا را فراموش نکردهاند.» اکبر گلپایگانی علاقهاش به مطالعه و کتابخوانی را به سالهای جوانی مربوط میداند؛ «از دوران جوانی اهل کتاب و مطالعه بودم. شاید خیلی از جوانان امروز نمیدانند که چندین و چندجلد کتاب نوشتهام؛البته خودم هم اصراری ندارم که جار بزنم. من کارم را انجام دادهام و نقش خود را در موسیقی ایفا کردهام. 5کشور بزرگ دنیا به من مدرک دکتری اعطا کردهاند و 2بار مجسمهام را ساختهاند اما نسل کنونی در ایران آنطور که باید و شاید با افتخاراتم آشنا نیست.»