میپریم، کاش چتر نجاتی باشد
حرفهای 6نفر از فیلمسازان برتر 2017 درباره انتخابهای درست، اخراج عوامل شکستهایی که فراموش نمیشوند و...
رضا حسینی:
گیرمو دلتوروی 53ساله که امسال با فیلم «شکل آب» درخشیده است، در میزگرد کارگردانان برتر سال2017 که طبق معمول هر سال توسط نشریه «هالیوود ریپورتر» در ماههای پایانی سال با دعوت از برخی از فیلمسازان برجسته و مهم برگزار میشود و امسال میزبان دُنی ویلنِو، جو رایت، گرتا گرویگ، آنجلینا جولی و پتی جنکینز هم هست، حرفهایش را اینطور آغاز میکند: «چه میشد اگر میتوانستید دوربینتان را در هر جا و هر زمانی از تاریخ قرار بدهید؟
اگر هیچ محدودیتی در انتخاب آنچه کارگردانی میکنیم وجود نداشت، چه اتفاقی میافتاد؟ احتمالاً خیلی به حالوهوای خودزنی نزدیک میشدیم! در واقع محدودیتها، آزادی را برای ما به ارمغان میآورند».
گرتا گرویگ 34ساله که امسال نخستین تجربه کارگردانیاش را با «لیدی برد» و موفقیتی دور از انتظار پشت سر گذاشت، در پاسخ به دلتورو میگوید که اگر امکانی برایش وجود داشت، احتمالاً از سقراط فیلم میگرفت؛ «او دیالوگهایی با دیوتیما داشت ـ زنی در یونان باستان ـ که من دوست دارم حرفهای امثال او را در آن روزگار میشنیدم.»
دنی ویلنوی 50ساله (بلید رانر 2049) میگوید در چنان شرایطی دوربینش را به سراغ عیسی مسیح میبرد. پتی جنکینز 46ساله (واندر ومن/ زن شگفتانگیز) دوست دارد میتوانست دوربین خود را در داخل زندانی غیرقابل گریز و کاملا امنیتی قرار دهد و جو رایت 45ساله (سیاهترین ساعت) ترجیح میدهد بتواند همهچیز را از زاویه دید یک فرشته نظاره کند.
اما در این میان آنجلینا جولی 42ساله (اول آنها پدرم را کشتند) فکر میکند که اگرچه تا اینجا هم بیش از حد از آوارگی مردمان روهینگیا تصویر گرفته و ثبت شده اما کاری در این باره صورت نگرفته است. او با تأسف میگوید: «من شاهد اقدامهای بسیار ناچیزی بودهام».
البته که هر یک از این کارگردانان به سبک و شیوه خودشان از سینما برای انگیزش و تحریک تماشاگران و تأثیرگذاری بر عموم مردم استفاده میکنند؛ موضوعی که در گفتوگوی دورهمی آنها، خودش را آشکار میکند. بخشهایی از این میزگرد بلند در پی میآید.
شما در یک قایق نجات هستید؛ با یک دستگاه پخش بلوری...
دلتورو: وای... این بازی منصفانه نیست!
شما بگویید چه فیلمی را برای تماشا برمیدارید؟
دلتورو: چرا؟
ویلنو: چون شما سینمادوست واقعی این جمع هستید.
جولی: همیشه هم خواهید بود.
دلتورو: پاسخ به این سؤال برای من بسیار دشوار است؛ چون جواب آبرومندی ندارم. وقتی نوجوان بودم «مد مکس2: جنگجوی جاده» (جورج میلر، 1981) مرا نابود کرد.
نخستین باری بود که به چگونگی حرکت و کارکرد دوربین توجه میکردم؛ مثل یک باله بود که تماشا کردم و بهکل تغییرم داد.
اما احتمالا وسط راه، نظرم عوض میشود و «فرانکنشتاین کجاست؟» (1931) را جایگزین میکنم.
جنکینز: خدای من! فیلمهای زیادی ذهنم را به خود مشغول کردهاند اما عجیبترینشان «میدانم کجا میروم» (مایکل پاول و امریک پرسبرگر، 1945) است که شیفته ساختارش هستم. فیلم بسیار رمانتیکیاست که اصلا نمیتوان مسیرش را پیشبینی کرد.
از آن چه آموختید؟
جنکینز: شور عشق؛ تجربهای واقعی و ناب... واقعا در دنیای فیلم غرق میشوید. این فیلم برای من معنی عشق است؛ وقتی ترس و اشتیاق درهم میآمیزد و لحظهای خارقالعاده شکل میگیرد.
اصلا عشق زندگی واقعی را میتوان در سینما تصویر کرد؟
گرویگ: بله. «برخورد کوتاه» (دیوید لین، 1945) فیلمی نیست که من به قایق میبرم اما جایی که زن به مرد میگوید: «آنوقت مثل یک پسربچه شده بودی» و مرد به زن چشم میدوزد، انگار کار از کار گذشته است و آنها به هم دل باختهاند. «آواز در باران» (جین کلی، 1952) فیلمیاست که با خود برمیدارم.
تلاش میکنید از بهترین فیلم کارگردان دیگری پیروی کنید و الگو بگیرید یا علیه آن واکنش نشان بدهید؟ دلتورو:
خلافش عمل میکنم.
جنکینز: شما همیشه آثار فیلمسازان پیش از خود را مطالعه و به آنها ادای دین میکنید و سپس فیلمهایی میسازید که کمی هم از خودتان مایه میگیرند. کل بازی همین است!
رایت: آثار من میتوانند واکنشی به پدرم باشند و حرفهاش. او عروسکگردان بود و نمایشهای خیمهشببازی فوقالعادهای اجرا کرد.
پدرم نخستین سالن نمایش ویژه نمایشهای عروسکی را در سال1961در لندن تأسیس کرد.
یکی از غصههای او این بود که همه خیمهشببازی را سرگرمی کودکان میدیدند ولی او آن را یکی از هنرهای زیبا میدانست؛ پس بخش اعظمی از کارم در واکنش به ناکامی نسبی پدرم است و به گمانم قصد دارم بهتر عمل کنم.
ویلنو: من به زمانی که جوان بودم واکنش نشان میدهم. بلافاصله پس از مدرسه فیلمسازی، فیلم کوتاهی ساختم که مورد توجه فیلمساز مطرحی به نام پییر پرو قرار گرفت.
او استاد مستندسازی بود و در دهه1960یکی از اعضای یک جنبش سینمایی واقعگرا که بهعنوان اولینها، دوربین را از روی سهپایه برداشتند و به سراغ آدمهای واقعی رفتند.
آنها در جزیره کوچکی در کبِک و پس از 3سال فیلمبرداری از ماهیگیران، فیلم خارقالعادهای با نام «برای کسانی که میخواهند دنبال کنند»(1963) ساختند.
پییر پرو به دلایلی از من خوشاش آمد و خیلی ناراحت بود که میخواهم به جای مستند، داستانی کار کنم؛ چون برای او آثار داستانی، ساختگی و جعلی بود. در تمام زندگیام احساس کردهام که خیلی مدیون او هستم اما از سوی دیگر احساس پسر بدی را داشتهام که در مسیری خلاف آرزوهای او گام برداشته است.
با این حساب بهعنوان نوعی توبه، فیلم او را برای رفتن به قایق انتخاب میکنید؟
ویلنو: ممکن است؛ یا به منظور کسب آمادگی برای مرگ، شاید «2001: یک ادیسه فضایی» (کوبریک، 2001) را بردارم؛ چون محبوبترین فیلمام در تاریخ سینماست.
نزدیکترین فیلم به یک سفر کاملا هستیگرایانه است و برای همین اگر در قایقی باشم که امیدی به نجات نباشد، فیلم خوبیاست برای کسب آمادگی و گذر به جهان باقی.
جولی: سؤال جالبیاست چون درباره محبوبترین فیلم نیست و بیشتر آن فیلمی مورد نظر است که شما را برای مرگ آماده میکند یا در تنهایی، یاور شماست.
من شیفته «تپه» (سیدنی لومت، 1965) هستم اما واقعاً نمیدانم که فیلمی با خودم به قایق میبرم یا نه! فیلم، شما را به جهان دیگری میبرد و من نمیتوانم موسیقی گوش کنم؛ چون بیش از حد تحت تأثیرش قرار میگیرم.
ویلنو: من هم همینطور.
جولی: برای همین معمولاً به طور مرتب، فیلم تماشا نمیکنم؛ چون به گونه غریبی تأثیر میگیرم.
کارگردانی هم روی شما چنین تأثیری میگذارد؟
جولی: بله. در کامبوج رژیم پلپوت موضوع فیلم ما بود و چون در عرصه بینالملل خیلیها از این موضوع اطلاعی ندارند من در زمان حضورم در آن کشور به هم ریختم.
من دیدم که مردم چطور تحت تأثیر قرار گرفتهاند؛ در ضمن پسری به نام مداکس دارم که در این کشور متولد شده است و باید با تاریخ زادگاهش آشنا شود و بداند که والدینش چه روزگاری را پشت سر گذاشتهاند. اما از سوی دیگر هر روز با این احساس از خواب بیدار میشدم که «آیا به اندازه کافی برای این کار خوب هستم؟».
ویلنو: من هم تجربه مشابهی داشتم اما در مقیاسی کوچکتر؛ وقتی در خاورمیانه فیلمی با نام «آتشها» (2010) را درباره جنگ داخلی لبنان ساختم. اما من احساس خوشایندی داشتم از اینکه داستان دیگران را روایت میکردم.
شما در زمان تولید واندر ومن با همراهی کمپانی برادران وارنر روبهرو شدید؟
جنکینز: بله اما سردرآوردن از آنجا، داستانی طولانی دارد. اولین بار در سال2005 با آنها صحبت کردم.
بهسرانجامرساندن این فیلمهای بزرگ استودیویی بیشتر مثل آشنایی با یک نفر میماند تا ارائه یک طرح و فیلمنامه.
برای همین خیلی بااحتیاط عمل کردم تا پس از 12سال و فرازوفرودهای بسیار، واندر ومن به پرده سینماها رسید.
اما در نهایت وقتی آنها تقریبا با من همنظر شدند خیلی حمایت کردند.
همیشه مهمترین توصیهام به فیلمسازان جوان، همین است؛ پروژههای درست را انتخاب کنید چون نمیخواهید در یک رابطه و ازدواج بد گرفتار شوید!
دلتورو: من در 25سال فعالیتم، یک تجربه بد داشتم: «میمیک» که در سال1997برای کمپانیهای «میراماکس» و «دِمِنشِن» ساختم.
آنجا بود که واژه فوقالعاده «نه» را آموختم که در همه زبانها یکیاست! من با نظرتان کاملاً موافقم؛ همکاری با استودیوها مثل بزرگکردن یک بچهببر است که بعد از گذشت یک سال، میتواند شما را بخورد!
شما از کارگردانی نخستین فیلمتان چه آموختید؟
گرویگ: آموختم که میتوانم از پس این کار بربیایم. تا تجربه نکنید و کار به پایان نرسد، نمیدانید که از پس کارگردانی برمیآیید یا نه.
شما میپرید و امیدوارید که چتر نجاتی باشد و عمل کند.
اما برای من بخشی از یادگیری بهواسطه فعالیتهای بازیگریام به دست آمد.
از حضور سر صحنه فیلمهای مختلف آموختم که وقتی مشکل یا مسئلهای پیش میآید یا یک جای کار میلنگد، در واقع انحرافی از مسیر فیلمسازی بهوجود نیامده است و این خود مسیر و روال کار است.
دلتورو: بوداییها میگویند: «مانع، خود مسیر است».
رایت: و همیشه موانع، راهحلهایی را برای شما به همراه میآورند که به نتیجههایی بهمراتب جالبتوجهتر میانجامند. نمای استیدیکم ما در «کفاره» (2007) که سربازان را در بندر دانکرک در یک پلانسکانس نشان میدهد نتیجه محض این واقعیت بود که ما فقط یک روز برای فیلمبرداری آن صحنه ـ و در اصل فقط 3ساعت ـ زمان داشتیم و بعدش آب بالا میآمد.
بزرگترین مشکل شما در جریان ساخت بلید رانر 2049 چه بود؟
ویلنو: حرفی که میزنم باید سر همین میز شنیده و فراموش شود!
نگران نباشید؛ کسی این حرفها را نخواهد شنید!
ویلنو: من در این فیلم تجربه تازهای به دست آوردم و دیگر آن فیلمساز سابق نیستم. موضوعی که درباره فیلمسازی دوست دارم این است که همه را گرد یک ایده جمع میکنیم و یک همکاری شکل میگیرد. پیش از این توانسته بودم همه را در یک مسیر قرار دهم اما در بلید رانر 2049 یاد گرفتم که چرا مجبور میشوید کسی را اخراج کنید. این موضوع خیلی خیلی مهم است.
چرا کار به اخراج عوامل میرسد؟
ویلنو:
در نهایت همهچیز به منیت ختم میشود و شما احساس میکنید مصالحه، ممکن نیست؛ بهخصوص در فیلمی مثل این، که صادقانه میگویم من آخر کار مرده بودم!
گرویگ:
من قبل از کارگردانی با چند فیلمساز گفتوگو کردم. یکی از آنها به من گفت: «هر کسی که به فیلم لطمه میزند قابل جایگزینیاست».
جولی:
وقتی کارم را شروع کردم میخواستم همه احساس کنند که تجربهای فوقالعاده را پشت سر میگذارند اما در ادامه فهمیدم که بعضی روزها همه از من راضی نیستند؛ پس ترجیح دادم از من خوششان نیاید ولی نتیجه کار، مایه مباهات همه باشد.
ویلنو:
شما برای دوستیابی فیلم نمیسازید.
منبع: هالیوودریپورتر، استیون گالووی