• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 19 مهر 1397
کد مطلب : 33685
+
-

بازخوانی گفت‌وگو با بهرام شفیع مردی که خاطره‌های زیادی برای ما ساخت

مرگ را یک‌بار شکست دادم

مرگ را یک‌بار شکست دادم

سعیده نیک اختر

بهرام شفیع نامی نیست که بتوان از کنارش به‌راحتی گذشت. نمی‌توان به این زودی‌ها فراموشش کرد. مگر ناصر حجازی از یاد رفت، مگر ناصر پورحیدری فراموش شد و مگر همایون بهزادی دیگر در خاطرمان نیست. بسیاری از برنامه‌های مهم ورزشی تلویزیون در دهه 60 و 70 با نام بهرام شفیع گره خورده است. حالا او میان ما نیست، اما جای او میان ورزش‌دوستان به این راحتی‌ها پر نمی‌شود. نمی‌دانیم تکلیف برنامه «ورزش و مردم» چه می‌شود  اما بهرام شفیع، هویت این برنامه بود؛ هویتی که اگر نباشد ورزش و مردم هم دیگر آن برنامه قبلی نیست. حالا که جایش خالی است، مروری کردیم بر مهم‌ترین حرف‌هایش در گفت‌وگو با همشهری.

 شما که علوم سیاسی خوانده بودید، چطور شد وارد تلویزیون شدید؟

من جزو معدود افرادی بودم که سال59 با آزمون سراسری وارد سازمان صداوسیما شدم. نخستین حقوقم حدود 2هزار تومان بود که بعدها به 3هزار تومن هم رسید. به همراه آقای افشار بودم که مجری خبر بود. اوکارمند وزارت علوم بود ولی به‌صورت ساعتی در تلویزیون کار می‌کرد. من هم علوم سیاسی خوانده بودم ‌ولی به فوتبال خیلی علاقه‌مند بودم و در تیم قصریخ بازی می‌کردم. ببینید بعضی وقت‌ها زندگی، آدم را در مسیری قرار می‌دهد که مطمئن می‌شوید همه‌‌چیز دست خداست و خودتان کاره‌ای نیستید؛ مثلا هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم بمیرم و دوباره زنده شوم. رمضان 4سال پیش بود که با پای خودم رفته بودم آنژیوگرافی. تصورم این بود که روزه اذیتم کرده، نگو که رگ‌های قلبم گرفته بوده. زیرنظر آقای دکترکاظمی خالدی بودم. همین که قرار بود وارد آنژیوگرافی شوم در حال صحبت با دیگران بودم که به قول کشتی‌گیرها، نیم تیغ شدم و یکهو افتادم. خواست خدا بود که یک متر با اتاق عمل فاصله داشتم. وقتی احیا شدم فهمیدم 3 دقیقه و 48ثانیه مرده بودم! به حدی که در تلویزیون هم خبر فوتم را اعلام کرده بودند اما خدا خواست و دوباره برگشتم. مرگ را یکبار شکست دادم.

  از چه طریقی قلق‌های گزارشگری را یاد گرفتید؟

یکسری را خودم بلد بودم و در یکسری مسائل هم بی‌تجربه بودم. یکی از خنده‌دار‌ترین صحنه‌هایی که بود و همیشه برای پسرم تعریف می‌کنم گزارش مسابقه تنیس روی میز است؛ بازی‌های دهلی1982 بود. تصویری از مسابقات تنیس روی میز آمد.کنار مجید وارث نشسته بودم. فقط اطلاعاتم در این حد بود که یکی از اینها کره‌ای و دیگری چینی است و اسم‌شان را نمی‌دانستیم. مجید به من گفت حالا یه چیزی بگو... بر وزن پینگ‌پنگ، به کره‌ای لقب مینگ دادم و به چینی چانگ. بعد از 4-3دقیقه خودم اسم‌هایی را که گفته بودم یادم رفت. مجبور شدم روی کاغذ بنویسم. اصلا نمی‌دانستیم چی به چی است. اوایل، گاهی تصاویر بعضی از فوتبا‌‌ل‌ها سریع و به قول فنی‌ها، تله‌استارتی می‌آمد. خیلی کوتاه بود و سریع رد می‌شد و ما باید سریع اسامی را حفظ می‌کردیم. آنها را هم که نمی‌فهمیدیم از خودمان یک اسم می‌گفتیم، کسی هم نمی‌فهمید.

  برای خیلی‌ها سوال است که شما آن زمان با نبود اینترنت، فضای مجازی، ویکی‌پدیا و اینها چطور اطلاعات به‌دست می‌آوردید؟ مثلا اسامی و تلفظ صحیح بازیکن‌ها را چطور پیدا می‌کردید؟

از بچگی کیهان ورزشی و دنیای ورزشی را دوست داشتم. در حد کمی زبان انگلیسی هم بلد بودم و بازیکن‌های معروف را می‌شناختم. بعدا که مجری شدم بعضی اطلاعات را از روی تلکس‌هایی که می‌آمد دریافت می‌کردیم اما در بقیه موارد دست‌مان خالی بود و باید خودمان مطالعه می‌داشتیم. در بازی‌های آسیایی 1982دهلی به‌ عنوان مجری و گزارشگر و دستیار تهیه، زیرنظر مجید وارث کار می‌کردم. من همیشه از آقای وارث به‌عنوان استاد و راهنما یاد کرده‌ام. البته اول همیشه از آقای جواد متقی که رئیس اتحادیه تلویزیون آسیا و اقیانوسیه هستند یاد می‌کنم. من شاگرد ایشان بودم. 12سال قائم‌مقام آقای متقی بودم. اما جالب است بدانید با وجود 37سال تجربه در ورزش و مردم تابه حال المپیک نرفته‌ام! 

  از خانواده شما کسی هم وارد حوزه ورزش شد؟

امیر پسرم و تنها فرزندم است. حدود 2متر قد دارد و از نظر من خیلی خوش‌تیپ است. فوق‌لیسانس زمین‌شناسی خوانده. تن صدایش 10برابر قوی‌تر از من است و گیرایی خاصی دارد. اطلاعات ورزشی امیر بی‌نظیر است و جزو استثناهاست. وقتی با عادل صحبت می‌کند معلوم است دانش‌اش را دارد.

  در دهه60 برنامه ورزش و مردم، خلاصه‌هایی از فوتبال‌های خارجی را پخش می‌کرد. این نوارها چطور به‌دست شما می‌رسید؟

این فیلم‌ها به‌صورت کلی روی ارتباطات کل جهان، توسط شرکت‌های پخش‌کننده توزیع می‌شد. این تصاویر به‌طور خلاصه برای ما می‌آمد، ما نوارهای 2اینچی داشتیم که یک برنامه‌اش اندازه یک چمدان نوار می‌شد. اگر من 2تا از این نوارها را بلند می‌کردم دستم درد می‌گرفت. این تصاویر توسط امواج تلویزیونی ارسال می‌شد و بعد گیرنده‌های ما آن را می‌گرفتند و روی این نوارها ضبط می‌کردند. هر کدام از بازی‌ها 4 یا 5دقیقه بودند. برنامه ورزش و مردم آن موقع یک برنامه یک ساعته بود که ما در حدود 10تا از این خلاصه‌ها را پخش می‌کردیم. گاهی‌بین اینها خبر هنری هم می‌آمد. یک‌بار یادم هست که مرگ یول براینر، بازیگر معروف هالیوود، هم ‌بین اخبار ما پخش شد. فوتبال و والیبال برای خودشان باکس جداگانه داشتند؛ مثلا 3 دقیقه فوتبال آژاکس با روتردام، بایرن مونیخ با هامبورگ و...؛ اینها را می‌گذاشتیم آخر شب پخش می‌کردیم که مخاطبان برنامه را از دست ندهیم.

  از چه دورانی به ورزش و مطبوعات علاقه‌مند شدید؟

خودم را یک روزنامه‌نگار می‌دانم. در دهمین سال زندگی‌ام، در آستانه ورود به کلاس چهارم بودم که در یک چاپخانه مشغول به‌کار شدم. در چاپخانه مشعل آزادی، خیابان باب همایون، بالاتر از وزارت دارایی، در میدان توپخانه. خانه ما پامنار بود و هر روز این راه را تا توپخانه می‌رفتم. یادم نیست چقدر، ولی حق‌الزحمه هم می‌گرفتم. من از همان جا با کتابخوانی و غلط‌گیری و این چیزها آشنا شدم. یادم است صبح شنبه می‌رفتم از ساعت6:30 دم دکه می‌ایستادم تا 8صبح کیهان ورزشی بیاید که من بخرم و بخوانم. اطلاعات دختران و پسران، کیهان بچه‌ها و... بود. از همان موقع هم با ادبیات و هم با ورزش آشنا شدم.

  ورزش و مردم از کجا شروع شد و رمز ماندگاری‌اش چیست؟

ما یک اساسنامه داشتیم زیرنظر آقایان متقی، وارث، حسن بشکوفه، جهانگیری، بزرگ‌نیا، حسن ناجی و عباس حجت پناه. اینها همه در گروه ورزش آن زمان بودند. خدا رحمت کند جواد میرمیران را که آن موقع با ما بود. وارطان آوانسیان این داستان را شروع کرد که ما یکشنبه شب‌ها برنامه را روی آنتن ببریم. نه اینکه فکر کنید یکشنبه چون روز تعطیلی مسیحی‌هاست؛ به‌خاطر اینکه بازی‌های فوتبال پنجشنبه و جمعه انجام می‌شد، شنبه برنامه مونتاژ می‌شد که یکشنبه روی آنتن برود. اینها طبق این اساسنامه 30صفحه‌ای شروع کردند. من بعد از یک سال به این گروه پیوستم. اتفاقا این اساسنامه را هنوز دارم و گاهی نگاه می‌کنم و بندهایش را می‌‌خوانم. بندهای این اساسنامه بسیار عالی، پخته و خوب نوشته شده و یقین دارم اگر ورزش و مردم هنوز روی آنتن است، به‌دلیل رعایت کردن بندهای این اساسنامه است. دست‌کم 10بند این اساسنامه به قدری محکم و عالی نوشته شده که ما را در سال سی‌و‌هفتم خدمت شما نگه داشته است. در این سال‌ها خیلی‌ها آمدند و رفتند اما من هنوز مانده‌ام. می‌شود گفت آخرین نفرم. هر حرکتی که در این سال‌ها انجام شده طبق اساسنامه بوده است.


ورزش و مردم بازنشست شد

بعد از سال‌ها نوشتن نقد برنامه تلویزیونی، دستمان آمده بود مخاطب دنبال چیست و چه سؤال‌هایی از مجریان تلویزیونی دارد. برای خیلی‌ها و ازجمله خود ما سؤال پیش آمده بود که چطور یک برنامه تلویزیونی می‌تواند 33سال به‌طور مداوم روی آنتن باشد؛ آن هم با اجرای ثابت یک مجری. طبعا بهرام شفیع قابلیت‌هایی داشت که هم محبوب مردم بود و هم مورد تأیید سازمان صداوسیما. با اینکه شخصا علاقه‌ و سررشته‌ای نسبت به ورزش و فوتبال نداشتم اما با شفیع تماس گرفتم. نخستین جمله‌ام این بود که من خبرنگار سینما و تلویزیونم و چیزی از فوتبال سرم نمی‌شود اما به برنامه شما علاقه‌مندم و از زمان کودکی‌ام همپای دایی‌ام برنامه شما را در تلویزیون دنبال کرده‌ام. یک دنیا سؤال دارم و خوشحال می‌شوم همراهی‌ام کنید. انتظار داشتم واکنش منفی نشان بدهد و بگوید تو را چه به فوتبال و ورزش! اما خوشبختانه کلی خندید و گفت عاشق روزنامه خواندن و مطالعه است و به خبرنگارها در هر رشته‌ای احترام می‌گذارد. خیلی دقیق و با طمأنینه و سر فرصت جواب سؤال‌ها را داد و خیلی از این گفت‌و‌گو استقبال کرد. از خاطرات مربوط به کودکی‌اش گفت ؛ زمانی که در چاپخانه کار می‌کرده و با حروف آشنا شده. همان‌جا روزنامه‌های انگلیسی را دیده و دنبال یادگیری زبان رفته. از زمانی گفت که تازه وارد تلویزیون شده بود و با کمترین امکانات و اطلاعات، بدون دسترسی به روزنامه‌های خارجی و اینترنت و این‌چیزها، چطور فوتبال‌ها و والیبال‌ها و رشته‌های دیگر را گزارش می‌کرد. ارادت خاصی به پیشکسوتان ورزش داشت و تعریف کرد که چقدر مدیون همه آنهاست. شاید هرکس جای شفیع بود به ۳۳سال ماندگاری‌اش در ورزش و مردم، اشاره مکرر می‌کرد و فخر می‌فروخت اما ذره‌ای نخوت و تکبر در صدایش نبود. در ازایش تا توانست از خانواده‌‌اش تعریف کرد. قدردان زحمات همسرش بود و اینکه چقدر برای تربیت تک‌پسرشان وقت گذاشته. حتی ما را دعوت کرد روزی اگر پیش آمد با همسرش که هم جامعه‌شناس است و هم در زمینه ورزش فعال است، گفت‌و‌گو کنیم. عجیب‌ترین خاطره شفیع مربوط به مرگ چهاردقیقه‌ای‌اش بود که به لطف خدا دوباره به دنیا برگشته بود. موقع خداحافظی هم کلی به همه عوامل روزنامه سلام رساند و تا مدت‌ها بعد، زنگی می‌زد و حال همه خبرنگارها را که کم و بیش می‌شناختشان، می‌پرسید. باورم نمی‌شود حالا خبر رفتنش، تیتر اخبار روز شود! یاد خودش و بامعرفتی‌هایش گرامی!

این خبر را به اشتراک بگذارید