حالا که بعضی نقاط کشور با خشکسالی مواجه است، نگاهی انداختهایم به دورانی که پایتخت هم با این مشکل مواجه شد
بلوای خشکسالی در عهد ناصری
لیلا باقری
خشکی همیشه در کمین ایرانیان بوده است؛ برای همین آب، عزیزترین عنصر حیات برای ماست و قصهها و باورها و رسمهایی با محوریت آب از دیرباز بین ما جاری بوده است؛ رسمهایی برای زمانی که آب داریم و رسمهایی برای وقتی که خشکی امان از روزگارمان بریده. حالا بار دیگر صدای پای خشکی از جنوب و شرق کشور به گوش میرسد و اگر به سیستان و بلوچستان پهناور بروید، روستاهایی را خواهید دید که روزگاری مردانش در دل رودخانه خروشان ماهیگیر بودند اما حالا قایقشان به کویر نشسته و لبهای تشنه بچههایشان بهدنبال آب جیرهبندی است. البته فعلا پایتخت در ظاهر در امان است. برای همین نگاهی به تاریخ انداختیم تا ببینیم معروفترین بلوای خشکسالی در پایتخت چه موقع بوده و چطور دردسر درست کرده است.
شعبان سال 1277بود که قحطی و وبا هر دو با هم سر مردم نازل شد؛ هم خشکسالی بود و کمآبی که باعث شد محصولات کشاورزی، بهویژه گندم کمتر شود و هم البته دستانی که گندم احتکار میکردند. این شد که مردم تهران گرسنه ماندند و ناآرامیها و اعتراضها شروع شد.
مرتضی سیفی در «طهران در آیینه زمان» ماجرای بلوای نان را به سرکردگی زنان مینویسد و «چال میدان» را از جمله محلههایی معرفی میکند که مردم از بینانی پریشانحال میشوند. مردم جلوی دکانهای نانوایی صفهای طولانی میکشند و دست آخر بدون نان میمانند. زنانها برای سیرکردن شکم بچههایشان به هر دری میزنند تا لقمه نانی پیدا کنند اما پیدا نمیشود.
بلوا و شورش سر این بینانی بر اثر قحطی بالا میگیرد تا 17شعبان 1277. در این روز ناصرالدینشاه بعد از چند روز شکار به شهر وارد میشود که چند هزار نفر از زنان جلوی راه او را میگیرند تا حرفشان را به گوش شاه برسانند. حتی جلوی شاه یک نانوایی را غارت میکنند. شاه دستور میدهد که دروازههای شهر را ببندند اما روز بعد باز آشوب بالا میگیرد و چند هزار زن تظاهرات میکنند و با سنگ و چوب دروازهبانان را از پا درمیآورند.
به شاه گزارش میدهند قرار بر این است که اول زنان شلوغ کنند و درگیری که بالا گرفت مردان وارد کار شوند و شورش اصلی را به راه بیندازند. شاه از بالای برج طغرل هیاهو را تماشا میکرد. محمودخان نوری، کلانتر تهران هم کنار شاه میآید و به تماشا میایستند. شاه او را بازخواست میکند که این چه وضعش است و چرا این بلوا بهپا شده؟ او هم همانجا قول میدهد که خودش این غوغا را ساکت کند. کلانتر همراه با تعدادی از نیروهایش به جمعیت زنان حمله میبرد و خودش چند زن را مجروح میکند. با چوبدستی، زنی را چنان میزند که زن در خون خودش میغلتد و دیدن این صحنه زنان را عصبانیتر میکند و گریه و زاریشان را به هوا میبرد. شاه که میبیند اوضاع خیلی بدتر شد، دستور میدهد ریش محمدخان را ببرند و بعد هم چوب و فلک بیاورند و او را فلک کنند.
دستورآوردن طناب هم میدهد و در یک چشم بههم زدن کلانتر را به دار میکشد. بعد هم به دستور شاه جسد را عریان میکنند و در بازار تهران روی زمین میکشند و 3روز از پا آویزان میکنند. بهدنبال این اعدام، هر روز کدخدای محلات را میآورند و چوب و فلک میکنند تا بالاخره غوغا کمی فروکش میکند.
در شورش بعدی، زنان 2 دسته میشوند ؛ یکی به سفارت روس میرود و دیگری انگلیس و از آنها میخواهند برای مشکل نان کاری کنند. شاه بعد از این ماجرا دستور میدهد اعیان و علما در خانه نصرتالدوله جمع شوند و مسئولیت نان را بهعهده آقا مهدی ملکالتجار قرار دهند.
البته قحطی بارهای دیگری هم بر سر پایتخت نازل میشود، مثل زمان جنگ جهانی دوم که البته تأثیر سیاست غلط و جنگ، پررنگتر از کمشدن نزولات آسمانی است. اما حالا بعد از سالها ما دوباره شاهد تغییرات جوی هستیم؛ تغییراتی که بارها در تاریخ ایران تکرار شده است و معلوم نیست اینبار چطور و چه وقت از آن بیرون برویم.