نوستالژیک ترین وسایل زندگی ما،همان لوازمالتحریر های دهه شصت بودند
از پاککن میلان تا کارت صد آفرین
الهه بصیر
لوازمالتحریر برای هر بچهمحصلی حکم ادوات نظامی برای سرباز را دارد؛ کیف و کوله، دفتر، مداد، پاککن، تراش، خطکش، پرگار و کلی وسایل ریزودرشت دیگر حتی لجبازترین و تخسترین بچهها را هم بهراه میآورد تا هرروز صبح از خواب ناز بزنند و راهی مدرسه شوند. مخصوصا در سالهای اول تحصیل، کیفیت و کمیت هریک از این وسایل تأثیر مهمی در علاقهمندکردن بچهها به درس و مدرسه دارد؛ برای مثال، دفتری با تصویر مرد عنکبوتی، شرک، لاکپشتهای نینجا یا یکی دیگر از قهرمانان مورد علاقه پسربچهها، از دیدگاه روانشناختی تاحدودی بیانگر تیپ شخصیتی آنهاست، یا مثلا عکس «بو» دخترک بامزه «کارخانه هیولاها»، راپونزل در «گیسو کمند» یا آنا و السا، دختران انیمیشن محبوب «یخزده» میتواند بیانگر تصور دختربچهها از یک دختر آرمانی باشد که این تمایلشان را با خرید دفتر و کیف و کولهای که دارای چنین تصاویری باشد، نشان میدهند. البته همه اینها مخصوص بچههای این دوره و زمانه است. روزگاری نهچندان دور، روی دفتر اغلب بچههای این سرزمین تصویری دیده میشد از مردی که در کنار تخته سیاه ایستاده و روی تخته نیز جمله معروف «تعلیم و تربیت عبادت است»، نوشته شده بود. بچههای آن ایام بهجای اینهمه لوازمالتحریر متفاوت، چندقلم وسیله ساده اما کاربردی داشتند که تقریبا در کیف اکثرشان وجود داشت و از این بابت با هم برابر بودند. فقط چندتایی از بچهها بودند که دفتر فانتزی داشتند و جعبه مدادرنگیهایشان مقوایی نبود! کیفهای عموما مشکی و کولههای معمولا ساده، دفترهای 40، 80 و 100برگ، مداد قرمز و سیاه استدلر یا سوسمارنشان، پاککنی که نهتنها میتوانست مثل اسید خطرناک باشد و کاغذ را بسابد و پاره کند که گاهی بهعنوان وسیلهای برای پرتابشدن بهسوی سایر همکلاسیها نیز از آن استفاده میشد و همینطور لیوان جمعشوی استوانهای که نبودش هنگام زنگ تفریح و در صف آبخوردن میتوانست باعث گرفتن نمره منفی از مسئول صف آبخوری شود. میخواهیم کسانی که تجربه استفاده از وسایل را داشتند به آن روزها ببریم و به کسانی که سنشان به آن روزها قد نمیدهد نشان دهیم با امکانات خیلی کم هم میتوان تحصیل کرد و از درس و مدرسه لذت برد و توشهای پر از خاطرات هم داشت.
جامدادی
برای بچههایی که در مدارس دهه60 درس میخواندند، جامدادی وسیلهای ضروریتر از نان شب بود. آن هم جامدادیهای مستطیلی که به بخشهای نامساوی تقسیم میشدند و هر بچهای مطابق فکر و سلیقهاش، قسمتی از جامدادی را به یکی از نوشتافزارهایش اختصاص میداد. مثلا در بزرگترین قسمت جامدادی مدادها دراز میکشیدند و در قسمتهای دیگر پاککن و تراش جا میگرفتند. خلاصه یکی از سرگرمیهای بچهها چیدمان وسایلشان در این جامدادیهای مستطیلی بیظرافت اما پردوام بود. بماند که اگر جامدادی مستطیلی یک قطعه فشاری هم داشت که با زور بچگانه ما همخوان بود و با این جای مخفی چهقدر هم پز میدادیم. فقط سؤال این است اگر جامدادیمان جای مخفی داشت، منطقا نباید آن را به کسی نشان میدادیم! پس چرا آن را با ذوق و شوق به تکتک بچهها نشان میدادیم؟! جواب ساده است: فقط برای آبکردن دل بچههای دیگر که از چنین ابزار جاسوسی جیمز باندیای محروم بودند. داشتن این جامدادیها رؤیای شبانه دانشآموزان بود و در هر کلاس تنها چندنفر بودند که از این جامدادیها داشتند.
لیوانهای تاشو
لیوانهای استوانهای تاشو اوج شاهکار مهندسی کارکردگرا بود که اهداف آموزشی را هم مدنظر داشت. در ذکر فضایل کارگردگرایانه این لیوانها همین بس که بدانیم در هر جیب کوچک و تنگی جا میشدند. از نظر اهداف آموزشی هم این لیوانها انقلابی در آموزش هندسه بود که احتمالا تاکنون از دید متخصصان دورمانده و رسالت آگاهکردن آن بر دوش ما سنگینی میکند. این لیوانها جان میدادند برای تفهیم چندمفهوم هندسی؛ چنددایره متحدالمرکز با شعاعهای نزولی و صعودی که بهترین امکان را برای آموزش مفاهیم هندسی فراهم میکردند. خاطره جالبی که همه با شنیدن نام لیوانهای تاشو بهیاد میآورند، ناشی از ایراد ساختاری این لیوانها بود. بیشتر مواقع هنگام سرکشیدن آب، دایرههای متحدالمرکز دومینووار فرومیریختند و لیوان جمع میشد و عطش و خشم و بهت از شکست چنین سازه توانمندی در وجود دانشآموز بیچاره شعله میکشید. سر تا پایش خیس میشد و مبهوت میماند از اینکه چقدر آب در این لیوان کوچک وجود داشته است و حالا باید متلکهای دوستان بدجنسش را از خیسشدن و ضایعشدن به جان میخرید. این لیوانها با دستمالهای پارچهای سفید ماماندوز گلدوزی شده و قمقمههای ساده، مهمترین لوازم شخصی بهداشتی دانشآموزان آنسالها بود که زنگ بهداشت از سرزنشهای معلم بهداشت نجاتشان میداد. اما اینروزها انواع لیوان، دستمالهای کاغذی طرحدار و قمقمههای حرفهای شبیه به وسایل ورزشکاران معروفی مثل رافایل نادال یا نواک چوکویچ جایشان را گرفتهاند و خاطرات ما را با خود بردهاند.
قلمهای خاطرهانگیز
یک کلام بگوییم که لوازمالتحریر دانشآموزان قدیمی در سادهترین و کاربردیترین حد تصور تولید میشد. نوشتافزارهایشان در یک مداد سیاه شمشیرنشان، یک مداد گلی که وقتی به نوک زبانشان میزدند جوهر قرمزرنگی چون جوی خون روی برگه سفید بهراه میافتاد و یک خودکار بیک آبی و قرمز خلاصه میشد. در جامدادی چندنفری که اوضاع بهتری داشتند خودکار بیک سیاه و خودکارهای استدلر هم خودنمایی میکرد. یا آن مدادهای باریک و بلندی که یک نوار طلایی دورشان مارپیچ رفته بود. اغلب هم موقع نوشتن، آن نوار طلایی با عرق دست ترکیب میشد و رد چرک قهوهایرنگش در تمام صفحات دفتر باقی میماند. کوچکشدن مداد سیاه برای بچههای آن دوره و زمانه کم از مغلوب شدن در مسابقات دوومیدانی بعد از ساعتها دویدن نداشت. چنان بااحتیاط مداد را در آن تراشهای دایرهای آینهدار میچرخاندند که مبادا یک دور بیشتر بزند و نوکش حرام شود. بعدترها مدادهای بانمکی روی کار آمد که چندین مغزی مدادسیاه یا مدادرنگی را در یک بدنه پلاستیکی جمع کرده بودند، با تمامشدن هر نوک، آن را بیرون میکشیدند و ته مداد جا میزدند تا نوک بعدی بیرون بیاید. داشتن آن مدادها برای همه آرزو بود. در هر کلاس یکنفر بیشتر از آنها نداشت و بقیه حاضر بودند چه خوشخدمتیهای به آن یکنفر کنند که اجازه بدهد یک خط با آن مداد بنویسند. حالا انواع و اقسام مداد و خودکار و خودنویس با تصاویر انیمیشنهای کارتونی در دسترس دانشآموزان است بیآنکه ذرهای با آنها ذوق کنند.
کارتهای صدآفرین
این کارتها با اینکه لوازمالتحریر نبودند اما یکی از تأثیرگذارترین انگیزههای تحصیلی محسوب میشدند. هربار که بهدلیل گرفتن یک نمره خوب یا پیشرفت تحصیلی یا حتی شیطنت نکردن و آتشنسوزاندن یکی از این کارتها را از معلمهایمان میگرفتیم، به سمت سقف عروج میکردیم و احساسمان این بود که همکلاسیهایمان چه حسرتی میخورند و با چه حرصی به پرواز ما در آسمان کلاس نگاه میکنند. البته در آن سالها کیست که از این کارتها نگرفته باشد و حسرت نخورده باشد؟! حالا یکی زودتر و یکی دیرتر. یکی بیشتر و یکی کمتر. بد نیست بدانید که این کارتها را صادق صندوقی، تصویرگر کتابهای درسی کودک و نوجوان طراحی کرده بود.
خوراکیهای مدرسه
با گذشت زمان تغذیه دانشآموزان هم مثل خیلی چیزهای دیگر دستخوش تغییرات چشمگیری شده است. آن سالها لقمه نان و پنیر، کوکو، سیب و خیار و در نهایت بیسکوئیتهای ساده، عمده خوراکیهای موجود در کیف دانشآموزان بودند. بوفههای مدارس نیز چیزی بیشتر از این برای فروش نداشتند! تنها در روزهای سرد میتوانستند با فروش آش و عدسی بچهها را به وجد آورند. آن هم در شرایطی که همه دانشآموزان پول کافی برای خرید یک کاسه آش را نداشتند. تمام روز دانشآموزان منتظر بودند که زنگ مدرسه به صدا دربیاید و بتوانند با اندک پول توجیبی روزانهشان از چرخ طوافی دورهگرد سر کوچه مدرسه هلههولههایی مثل آلوچه و لواشک بخرند و تا خانه نوش جان کنند که مبادا به گوش پدر و مادرشان برسد که همه پولشان را بابت خرید این خوراکیهای غیرمجاز بر باد دادهاند. بماند که لب و لوچه قرمزشان از چندفرسنگ آنطرفتر دستشان را پیش همه رو میکرد. اگر زبان سالمی برایشان باقی مانده بود و از سوزش معده جان سالم بهدر برده بودند، یکبسته جوهر لیمو هم میخریدند. همان پودر سفیدرنگ ترشمزهای که مثل اسید زبان را میسایید و هنوز پایین نرفته از سوزش معده به فغان میآمدند. امروز انواع اسنک، کلاب، فینگرفود، پاستیل، چیپس، پفک و... در کیف بچهها خودنمایی میکنند که نه قوت نان و پنیر زنگ تفریح را دارد و نه هیجان خوردن هلههولههای راه مدرسه را. حتی بوفههای مدارس هم برای فروش انواع بستنی و خوراکی سر و دست میشکنند.
نیمکت
نیمکت کلاس مأمن و ملجای تن خسته و روح بازیگوش دانشآموزان بازگشته از زنگ تفریح بود. در سالهای دور ارزش نیمکت به بغلدستیات بود که اگر ناخلف و ناسازگار و خسیس بود، مجبور بودی با خط فرضی حسابت را از او سوا کنی. آن روزها که 3نفری روی هر نیمکت مینشستند زمان امتحان سختترین ساعات حضور در مدرسه تلقی میشد. 2کیف بین دانشآموزان میگذاشتند که بر برگه امتحانی بغل دستیشان اشراف نداشته باشند و دانشآموز وسطی مجبور میشد برود زیر میز بنشیند و برگهاش را روی نشیمن نیمکت بگذارد. هر چنددقیقه که از شدت خوابرفتگی پاهایش امانش میبرید با ناز چشم معلم جایش را با یکی از بغلدستیهایش عوض میکرد. تازه نیمکتهای فلزی بیقوارهای هم بودند که 4دانشآموز را به یکدیگر زنجیر میکردند. زمستانها نشستن روی فلز سخت و سرد آن نیمکتها مصیبت بزرگی بود. بماند که همه جان دانشآموزان بوی فلز زنگزده میگرفت. حالا دیگر خبری از نیمکتهای چندنفره نیست. دانشآموزان 2به 2 روی نیمکتهای چوبی خوشرنگ و خوشتراش مینشینند و روحشان هم خبر از سختی اوقات امتحان ندارد. تعداد نیمکتهای چوبی تکنفره نیز روزبهروز در مدارس بیشتر میشود.
برگههای آبی امتحانی
آن برگههای آبی امتحانی ترسناکترین و منفورترین چیزی بودند که هیچکس، جز بچهزرنگها، به داشتنشان افتخار نمیکرد. برگههای امتحانی 2تایی بودند و پشت و رویشان قابل استفاده بود. اگر پول خرد نداشتیم از بقالی محله خواهش میکردیم که آنها را از وسط دونیم کند و نیمی از آن را میخریدیم. هروقت معلم میگفت فردا با برگه امتحانی سرکلاس بیایید، میدانستیم که چه سرنوشتی در انتظارمان است. بدی آن برگهها این بود که باید سؤالات امتحان را هم که معلم دیکته میکرد خودمان مینوشتیم. انگار که با دست خودمان بهخودمان زخم میزدیم. نوعی خودآزاری تحصیلی یا دگرآزاری هوشمندانه که بچهها را برای اتکا بهخودشان در آینده آماده میکرد!
روپوش مدرسه
یک بچهمحصل بدون روپوش مدرسه مثل یک نظامی بدون یونیفرم بود. خیلی از بچههای آنسالها به این دلیل که خانهها کوچکتر و خانوادهها پرجمعیتتر از این روزها بودند، حداقل برای یکبار هم که شده این تجربه را داشتند که یک روز صبح از خواب بیدار شوند و وقتی بین خرت و پرتهای اتاق کورمالکورمال دنبال روپوش مدرسهشان میگشتند، شستشان خبردار شود که ای دل غافل، مادرشان روپوش را شسته و هنوز خیس است. اینطور مواقع بزرگ و کوچک خانه با هم متحد میشدند تا این مشکل استراتژیک را که میتوانست مانع از ورود دانشآموز به مدرسه شود، حل کنند؛ اتو و سشوار را روشن میکردند و به جان روپوش بداقبال میافتادند. دست آخر هم بچه را با روپوش نمدار راهی میکردند. آن سالها روپوشها هیچ شباهتی به روپوشهای رنگارنگ و خوشبرش امروزی با این آستینهای چهارخانه و گلدار زیبا نداشتند. روپوشها اغلب سرمهای تیره یا طوسی روشن بودند و نهایت ذوق و سلیقه در طراحیشان به نوارهای مشکی یا تورهای سفید دور یقه و سر آستینشان منتهی میشد. معمولا هم 2سایز بزرگتــرازسایز واقعی دانشآموزان دوخته میشدند و آنقدر بلند بودند که اگر حواسشان نبود و از روی جوی آب میپریدند، نقش بر زمین میشدند.
لوازم لوکس
آتروپات و صابونهای کاغذی ازجمله لوازم دانشآموزی لوکس بهحساب میآمدند که در هر کلاس یکی، دو نفر بیشتر نداشتند. قبل از اینکه دل بچههای دیروز با ایرانرادیاتور گرم شود، آتروپات بهعنوان نمونهای از خلاقیت مهندسان داخلی در سر کار گذاشتن بچهها و گرم شدن نسبی انگشتان نحیفشان زبانزد بود. همان پلاستیک مستطیلی کوچکی که یک دکمه در میان مایع شناورش داشت و به محض فشار دادن آن مثل کوه سنگی سفت میشد و دست را گرم میکرد. بماند که خالق آتروپات در آن زمان به اندازه صرافیای که از بالا و پایین شدن قیمت ارز در یک روز سود میبرد، منفعت برد و بار خودش را بست. صابون کاغذی هم اختراعی پستمدرن بود در عصر سنتگرایی؛ مادر تمام فومهای بهداشتی امروزی؛ بدون اثر کفکنندگی واقعی و صرفا برای عادت دادن بچهها به نظافت شخصی ساخته شده بود. تنها حسن استفاده از صابونهای کاغذی این بود که دانشآموز را از شستن دستهایش با آن صابونهای له و وارفته در جاصابونی سرویس بهداشتی که رد چرک دستهای دانشآموز قبلی بر آن مشهود بود، نجات میداد. البته که بچههای دیروز صابونهای کاغذی را هم مثل خیلی چیزهای دیگر در خواب و رؤیا میدیدند و بیشتر مختص آنهایی بود که پدر و مادر از فرنگ برگشته داشتند.
پاککنهای جورواجور
جز آن پاککنهای دورنگ آبی و قرمز اسیدیطور، نسل ما تجربه استفاده از پاککنهای شکلی مختلفی را دارد. پاککنهایی به شکل ماشینحساب، هواپیما، تفنگ، خرس مهربون و... که معمولا بیشتر از اینکه غلطهایمان را پاک کنند، دفترهایمان را کثیف میکردند و چیزی را پاک نمیکردند. به همینخاطر بیشتر جنبه قر و فر و پزدادن داشتند و در زمره چشمدرآرها قرار میگرفتند. اگر همین پاککنهای بیخاصیت بوی خوبی مثل بوی توتفرنگی، موز و آدامس بادکنکی و... میداد که دیگر نور علی نور بود. دارنده بهگونهای از داشتن آن خشنود بود که با گرفتن نمره 20 از معلم برابری میکرد. گذشته از کلاسی که این پاککنها داشتند، بنا به تجربه میدانستیم پاککنهای نرم مربعی «میلان» که عکس شیر خستهای رویشان چاپ شده بود، بهترین پاککنها برای پاککردن خرابکاریهایمان هستند. پاککنهای میلان تمیز پاک میکردند اما چرک زیادی بهبار میآوردند که اگر آنها را روی فرش قرمزگلی خانه میریختیم بیشک مامان یا بابا گوشمالیمان میدادند.