سمیرا مصطفینژاد
کودکدرون ارائهگر بُعدی از یک «من» بیزمان است؛ بُعدی که وقتی چشمتان را میبندید، فارغ از سن و سال و قد و وزن از خودتان میبینید؛ گویی همیشه با شما بوده و تا وقتی زندهاید با شما میماند و باوجود اینکه در طول سالهای زندگی تغییرات زیادی کرده، اما برای خود شما، همان است که بود؛ همان که از بچگی به او میگفتید «من» و الان هم به او «من» میگویید؛ همان «من» بیزمان بدون هیچ توصیف اضافهای. علیرضا کریمی جاوان- متخصص روانکاویشناختی و محقق علوم اعصابشناختی دانشگاه کالیفرنیا برکلی- مفهوم «کودک درون» که این روزها زیاد به گوشمان میخورد را اینگونه توضیح میدهد.
کریمی در توضیح اهمیت مفهوم کودک درون میگوید: کودک، جهان اطرافش را به آرامی و در «زمان حال» کشف میکند و انواع عاطفهها، حسها، خواستها و نیروهای روانی که در ذهنش در حال شکلگیری است را بیحاشیه و مستقیم درک میکند. برای مثال اگر در لحظه از چیزی ناراحت شود، بهشدت واکنش نشان میدهد، جیغ میزند یا گریه میکند، اما اگر لحظه بعد اتفاق خوبی بیفتد شاد میشود، گویی لحظه قبل اصلا وجود نداشته و به این تعبیر، کودک در اوج و فرودهای روانی و عاطفی در لحظه حضور دارد؛ این یعنی کودک در هر لحظه درحال تجربه عواطفی است که به زمان حال ربط دارد نه گذشته و آینده. در دوران نوجوانی، بخشهای مرتبط با فهم منطقی و درک زمان در مغز رشد میکنند. رشد این بخش از مغز، باعث فهم انسان از آینده و گذشته و پیوستهکردن اطلاعاتی میشود که در ذهن دارد و لایههای جدید روانی از مفاهیمی مانند موقعیت اجتماعی، موفقیت، رسیدن به آرزوها و پیشرفت و تجربیاتی از محیط بیرونی که ما را در مقایسه ذهنی با دیگران قرار میدهد، در ذهن انباشته میکنند که آن سادگی و بلاواسطگی کودکی که در گذشته بود را از او دورتر میکند.
به گفته او، مفهوم کودک درون تا به امروز وجود عینی و بیولوژیک نداشته اما در اینکه مفهومی روانی است تردیدی وجود ندارد. محققان این مفهوم را در جنبههای درمانی، تحلیل اجتماعی، تحلیل روابط فردی و رفع گیرودارهای روانی با کودکی بسیار مهم میدانند. نکاتی که در جنبههای درمانی رابطه با کودک درون مطرحشده، نشان میدهد جهانی که در کودکی به آن نگاه میکردیم جهانی پر از شعف- شعفشناخت و کشف این جهان- و پر از لحظههای متنوع مثبت و منفی بوده و اکنون، از آنجا که موقعیتها برای ما در لحظه معنی میشوند، ما هنوز با جهانی مواجهیم که نسبت به آن و آدمهایش و روابط انسانی و موقعیتهایی که در آن قرار میگیریم کنجکاویم و در عین حال در آن راحتیم تا هرکاری میخواهیم انجام میدهیم. همزمان لایه باید و نبایدها یا همان ایگو مانع از آن میشود که ما خود را آزادانه ابراز کنیم. به همین شکل، بسیاری از افراد ارتباط با آن کودک را از دست میدهند. این همان مفهومی است که یونگ به اشکال مختلف به آن اشاره کردهاست؛ اینکه وصلشدن ما به کودک درون، بسیاری از لایههای مختلف ترسها و موانع روانی بزرگسالی را برای ما آشکار میکند. پنهانشدن این لایهها اجازه شناخت «خود» را از ما میگیرد. شاید انسان کارهایی کند و آن را ناخودآگاه توصیف کند اما به هرحال شناختن و دانستن ریشه این رفتارها تا حدی با وصلشدن به کودک درون امکانپذیر میشود.
به گفته کریمی مثال این رفتارهای ناخودآگاه که هر روز در شهرهای بزرگ با آن مواجهیم رفتار اجتماعی افرادی است که میخواهند به سر کار بروند یا ازمحل کار به خانه بازگردند؛ آنهم در شهری که تعداد زیادی خودرو در ساعتی معین مسیری یکسان را طی میکنند. در این شرایط، وقتی همگی با هم به سمت خانه حرکت میکنیم، اضطرابهایی مانند اینکه «چقدر روز بدی داشتم»، «کاش زودتر به خانه برسم» یا اینکه «چقدر در خانه کار دارم» که درواقع قوانینی خودساخته هستند، باعث میشوند فرد در ترافیک سعی کند با تخلف رانندگی و مانوردادن زودتر به خانه برسد، اما همین فرد به محض رسیدن، به آرامی خودرویش را پارک میکند، وارد خانه میشود و خود را جلوی تلویزیون میاندازد، یعنی اگر یکربع دیرتر هم میرسید فرقی نداشت. درحالیکه همین فرد با اتکا به قوانین خودساختهاش، هیچ درک و فهمی از آنچه حین رانندگیاش رخ میدهد، ناراحتی لحظه به لحظه یا ترس از تصادف و کشمکشهای عاطفی روانی منفی که با رانندگان دیگر ایجاد میشود، ندارد و خبر ندارد که به شکلی کاملا بیمعنی، همه این ناخوشیها را تولید کرده و عواقب آن را به جان خریدهاست و تقصیر را به گردن شهر و دیگران میاندازد و خود نقش انسان خوبی را میگیرد که کار دارد و باید به خانه برسد؛ بقیه موانعی هستند که باید از روی آنها بپرد. قانونهای ذهنی که افراد برای خود میسازند، لزوما درست نیستند و در بسیاری موارد علیه فرد یا موقعیت او عمل میکنند، درحالیکه فرد هرگز متوجه آن نمیشود. این یک مثال ساده زندگی روزمره در تهران است که نشان میدهد ارتباط ساکنان شهر با کودکدرون خود میتواند ریشه این نوع رفتارها را آشکار کند یا دستکم افراد را نسبت به عواقب رفتارشان برای خود و دیگران آگاه سازد.
به اعتقاد کریمی جاوان، کودکدرون ارزش دیگری نیز دارد؛ همه ما در بزرگسالی کمابیش تحتتأثیر مقایسههای بیرونی قرار میگیریم، در نتیجه بخشی از سلیقهها، نظرها، فهم و شعور خود را از دست میدهیم و به جای آن معیارهای بیرونی و آنچه در دیگران دیدهایم را جایگزین میکنیم؛ رفتاری که لزوما منفی نیست زیرا نوعی از آموختن است. با نگاه به بیرون «خود»، چیزهایی در دیگران میبینیم که در خودمان نشناختهایم و این یعنی فرصت شناخت تازهها و بزرگتر شدن کولهبار تجربیات. درصورتی که اگر فرد در این شرایط با کودکدرون خود رابطهای صمیمانه برقرار کند، متوجه خواهدشد که چقدر از این تجربیات، فارغ از نظر دیگران، برای خود فرد خوب است یا بد.
کریمی درباره رواج مفهوم کودک درون در جامعه امروز ایران میگوید: این مفهوم در همهجای دنیا زیاده از حد کلیشهای شده که البته شدت آن در جامعه ما بیشتر است. جامعه ما هنوز نیاز به شناخت و درک آن دارد اما باید کلیشهها را نیز شناخت و ویرایشهایی در آن انجام داد. این مفهوم بهدلیل جنبههای مختلفی که در روانشناسی عامیانه بهخود گرفته، یکشبه به ارزش تبدیل شده است؛ گویی تنها زمانی به کودکدرون وصل میشویم که به هرآنچه در مغز به شکل هوس و احوال لحظهای رخ میدهد عمل کنیم. با چنین تعریفی، اعمال کودکی که با بیپروایی هر رفتار نابهجا یا بدموقعی انجام میدهد را هم درست تعبیر میکنیم درحالیکه مفهوم کودک درون، در بعد تحلیلی و شناختی این نیست. همه انسانها و بهویژه جامعه خودمان، با این نوع مفاهیم به راحتی دچار شعارزدگی میشوند؛ این شعارزدگی بسیار سریع رخ میدهد و مفاهیم را از ذات درونیشان تخلیه میکند و آنها به مجموعهای از واگویههای تکراری با ظاهری جذاب و خردمندانه تبدیل میشوند. از اینرو باید نسبت به شعارزدگی درباره این مفهوم توجه کرد، مخاطب فارغ از این شعارزدگی، باید به این فکر بیفتد که رابطه با آدمی که هست، بود و همواره در درونش جاری است را حفظ کند و در کنار آن از عقل و آموختههایش به خوبی استفاده کند. ترکیب درست این دو رویکرد در سلامتروان اهمیتی بالا دارد.
دو شنبه 16 مهر 1397
کد مطلب :
33277
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/ZgWv
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved