قصههای کهن
ابوالحسن حصری سحرگاهی نماز میکرد و در مناجات میگفت: «خدایا، من از تو راضیام، تو نیز از من راضی هستی؟» ندا آمد که: «ای کذاب! اگر تو از ما راضی بودی، رضای ما طلب نمیکردی!»
ابوالحسن حصری سحرگاهی نماز میکرد و در مناجات میگفت: «خدایا، من از تو راضیام، تو نیز از من راضی هستی؟» ندا آمد که: «ای کذاب! اگر تو از ما راضی بودی، رضای ما طلب نمیکردی!»