آن روی دیگر جابز چگونه بود؟
استیو جابز: خوب، بد و خیلی زشت
مرور خاطرات اطرافیان مؤسس شرکت اپل درباره خصوصیات اخلاقی او
شبنم سیدمجیدی
در زندگی همیشه برای هر داستانی 2رو وجود دارد؛ یک روی خوب و یک روی بد. وقتی به استیوجابز میرسیم، هم یک استیو خوب داریم و هم یک استیو بد. شخصیت بزرگ او، هم میتوانست الهامبخش آنهایی باشد که اطرافش بودند و هم به راحتی میتوانست باعث ترس و از همگسیختن آنها شود. ما اینجا میخواهیم به آن روی دوم شخصیت جابز بپردازیم؛ همان وجهی که باعث شد خیلیها بعد از مرگش او را با القاب زشتی یاد کنند. جابز آنقدر مشغول تغییر دنیا بود که توجه به چیزهای کوچکی مثل احساسات افراد، در برنامهاش جایی نداشت. اگر شما چیزی را در اختیار داشتید که جابز آن را میخواست، میتوانست بسیار جذاب و مهربان باشد. اما استیو بقیه کارها را به روش مخصوص خود انجام میداد؛ چیزهایی که میخواست را میساخت و بعد اگر مردم هم آنها را دوست داشتند که فبها و اگر دوست نداشتند مدت زیادی طول میکشید تا استیو این حقیقت را باور کند که حق با مشتریان است و او اشتباه کرده. خودشیفته یا جامعهگریز، هرچه میخواهید نامش را بگذارید اما او یک نابغه موفق بود که دنیا را به آن شکلی تغییر داد که فکر میکرد باید باشد. اطرافیان او در برابر نبوغ او کوتاه میآمدند و خواستهها و سوءاستفادههایش را میپذیرفتند، چرا که جابز در هر مکانی قرار میگرفت از همه افراد آن مکان و از 99.98درصد مردم کره زمین باهوشتر بود.
عوضی بزرگ
یک سال بعد از مرگ جابز، یعنی در سال 2012، اف بیآی تعدادی مصاحبه با اطرافیان جابز مثل دوستان، همکاران، خانواده و همسایههای او انجام داد که جزئیاتی از شخصیت این سرمایهدار را برملا کرد. این مصاحبهها تبدیل به یک پرونده 191صفحهای شد. یکی از این اشخاص به مأموران افبیآی گفت که قدرت بیاندازه مؤسس اپل باعث میشد که او معمولا حقیقت را بپیچاند و آن را وارونه جلوه دهد تا به خواستههایش برسد. یکی دیگر از افراد، جابز را بهعنوان فردی فریبکار معرفی کرده و گفته بود که قدرتش باعث میشد او در زمانهایی صداقت و درستی را از یاد ببرد. یکی از کارمندانش در شرکت نکست، او را اینگونه توصیف میکند: جابز، کلهشق، کمالگرا و نابغه بود. اما همین کارمند در ادامه میگوید که آقای جابز تا زمانی به راستی و درستی پایبند بود که سد راهش نمیشد.
یکی از کارمندان اپل هم با عنوانی ناشناس مطلبی را برای یکی از نشریات فرستاد با این عنوان که «در اپل کار کردن چه شکلی است؟». در آن مطلب او گفته بود که چطور جابز همه را مجبور میکرد سخت کار کنند و خواستههای بسیاری از آنها داشت؛« اگر طرحی را بعد از روزها کار طاقتفرسا به او تحویل میدادی، ایدههایت را له میکرد و میگفت هیچچیزش را دوست ندارد. آخر هفته مجبورت میکرد بمانی و طرح را درست کنی. بیشتر آخر هفتهها بهکار کردن میگذشت.»
یکی دیگر از کارمندان سابق اپل با نام ارین کاتون که مدیر پروژه این شرکت بود، در مطلبی دیگر از جابز بهعنوان یک «عوضی بزرگ» یاد میکند که برای کارمندانش هیچ ارزشی قائل نبود و دیگران را برای اشتباهات خودش مقصر میدانست. او میگوید: «کارکردن برای جابز اصلا قشنگ نبود. ما برای پروژه موبایل من (سایت ارائهدهنده خدمات و برنامههای اپل در آن زمان) بسیار کار کرده بودیم اما این پروژه هنوز آماده نبود و به زمان مقرر برای رونمایی نمیرسید. ما این موضوع را با او مطرح کردیم. میدانستیم که این پروژه درصورت رونمایی یک فاجعه خواهد بود اما جابز قبول نکرد و گفت باید پروژه راس زمان مقرر رونمایی شود. وقتی سایت موبایل من در شب رونمایی، بهدلیل مشکلات بهوجودآمده از دسترس خارج شد، همه ما تا صبح روی مشکلات کار کردیم و از جان مایه گذاشتیم. بعد جابز همه ما را خواست تا به جلسه با او برویم. جلوی ما ایستاد و فریاد زد. به ما گفت که باید از دست همدیگر عصبانی باشیم و اینکه کارهایی که از ما خواسته شده را درست انجام ندادیم و حتی تلاش نکردیم که آنها را درست کنیم. اما شکست پروژه موبایل من، تقصیر او بود، نه ما».
رابطه جابز با دخترش
بهترین توصیفات از جنبههای بد و زشت شخصیت جابز را دختر اولش لیزا در کتاب اخیرش با نام «ماهی کوچک» آورده است. البته ما قبل از این کتاب میدانستیم که جابز با دخترش در سالهای کودکی رفتار خوبی نداشته است و حتی در ابتدا هرگونه نسبتی با این دختر را رد میکرده و از پرداخت هزینههای او سر باز میزده. بعدتر هم بارها این موضوع را که کامپیوتر لیزای اپل را از روی اسم دخترش نامگذاری کرده است، انکار کرد. این دروغ تا سالها لیزا را آزار میداد تا اینکه بالاخره جابز به دوستش بونو درباره این موضوع اقرار کرد. لیزا در کتابش مینویسد که در دوره نوجوانی و در سالهای راهنمایی و دبیرستان جابز و همسر جدیدش به او اجازه دادند با آنها زندگی کند به شرط آنکه لیزا بهطور کلی ارتباطش را با مادر خود قطع کند. جابز، او را مجبور میکرد در اتاق سردش بماند و قبول نمیکرد سیستم گرمایشی را درست کند یا اینکه ماشین ظرفشویی را تعمیر نمیکرد تا لیزا همه ظرفها را بشوید. هر وقت از او میخواستند، باید از برادر ناتنیاش نگهداری میکرد. آن زمان لیزا خودش را در نقش سیندرلا میدید. او بارها به پدرش گفت که احساس تنهایی میکند و حتی با هم به دیدن یک تراپیست رفتند اما هیچ تغییری در ارتباطشان ایجاد نشد. وقتی لیزا در نوجوانی از پدرش خواست یکی از خودروهای پورشهاش را در سالهای بعد که دیگر برایش استفادهای نداشت، به او بدهد، با این جواب مواجه شد:« به تو هیچچیز نمیدهم»! از همسایههای ثروتمندی که در امور مالی به لیزا کمک میکردند تا کالج را پشتسر بگذارد عصبانی میشد، این در حالی بود که خودش از ارائه کمک مالی به لیزا سر باز میزد. با توهینهایش بارها موجب گریه دوستان لیزا شده بود. در رستوران به پیشخدمتها توهین میکرد و همسرش در سکوت مینشست و چیزی نمیگفت.
با وجود بیرحمیهایی که اطرافیان جابز از او به یاد دارند، همچنان ما با سؤالهایی درگیر میمانیم: اگر او اینقدر در برابر کارکنانش بیرحم نبود، آیا باز هم بهعنوان مردی بزرگ با میراثی از محصولات خارقالعاده شناخته میشد؟ اگر او در اواسط دهه سوم زندگیاش یکمیلیونر نشده بود، چطور؟ آیا اینکه او در تمام سالهای فعالیت حرفهایاش، پورشه خود را در جایگاه پارک مخصوص معلولان میگذاشت، باعث شد آیفون سریعتر به تولید برسد؟ اگر در سال 1985از اپل برای مدت چند سال استعفا نکرده بود چه میشد؟ اگر آن 10سال را صرف شرکت شکستخورده نکست نکرده بود، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا دنیای مدرن امروز، زودتر به وقوع میپیوست؟ اگر او از قدرتش برای انگیزهدادن، الهامبخشیدن و عشقورزیدن به افراد استفاده میکرد، چه میشد؟