نویسنده تونتاب نیست
فرزام شیرزادی/ نویسنده و روزنامهنگار
با زرنگی و لابیگری و مداهنه میشود پلههای زندگی به هر تقدیر غمبار را دوتا یکی بالا رفت و ره چندساله را به ضرب و زور رذالتهایی پیشپاافتاده، در اندک زمانی پیمود و به نان و نوایی رسید. در داستاننویسی اما نمیتوان با نفیر و شیپور و کرُنا داستان متوسط و کممایه را ارزشمند جلوه داد، موج سواری کرد و سری درآورد میان سرها.
داستان شاید یگانه عرصهای باشد که به لحاظ جوهره نیرومند هنریاش در بازنمایی سرشت و ذات هولناک زندگی، باید بیش و پیش از هر چیز برای درخشیدن متکی به خود باشد و قائم به ذات. این یعنی قرار نبوده و نیست که نویسنده پس از انتشار کتابش دوره بیفتد که داستانم چنین است و چنان و...
و اینکه نویسنده، خودش را به هر مستمسکی بیاویزد برای لانسه کردن کتابش. واقعیت محض آنکه، اگر مجموعه داستان یا رمانی در بهترین اوضاع متوسط باشد، شاید چند صباحی صاحبش بتواند درپی آن بدود، جان بکند و در خوشبینانهترین حالت به چاپ هفتم، هشتم یا حتی هفدهم برساندش اما با فاصلهگرفتن او از جنجال و تبلیغهای اینستاگرامی و تلگرامی مرسوم این روزها، سرآخر فقط خودش را از پا انداخته است و آن هم بیهوده.
جز اینها اگر تریبونهایی فراگیرتر مثل تلویزیون را هم در اختیار بگیرد، باز هم راه به جایی نمیبرد، مگر آنکه- بر فرض محال- تا قیام قیامت دنبال تبلیغ کارش باشد.
و چقدر پلشت است که داستاننویسی با اعتماد به نفس (بخوانید اعتماد به سقف) جا و بیجا درباره آنچه نوشته و چاپ شده و رفته پیکارش ژاژخایی کند و حنجره بدرد که بیایید کتاب من را بخوانید؛ کتابم چنین است و چنان.
این از خود تعریفکردن و جلو پای خود بلندشدن، سوای حس حال بهمزنی که برای دیگران دارد، از روح داستان و هنر حقیقی فرسنگها دور است. باور کنید با زورچپان نمیشود نویسنده شد.
اینکه جعفر و شهلا و فرهاد یا مثلاً آقای عندلیب و عینالیقین- م با کتاب شما عکس بگیرند و از اقلیمی دورافتاده برایتان بفرستند و شما هم به عنوان مخاطب کتابتان، عکس آنها را در صفحه اینستاگرام یا کانال شخصیتان منتشر کنید، چیزی به داستانی که نوشتهاید نمیافزاید.
داستان درخور، خودش باید بدرخشد، اگر حرف بدیع و گرم و گیرایی داشته باشد. آتش بیفروغی را که پِتپِت میکند با قطرهقطره نفت ریختن به گِردش نمیتوان زیاد روشن نگهداشت.
بهتر است زور باطل نزنید. پیش از شما، گندهتر از شما و خیلی گندهترهایش که در چهلویکی، دو سالگی عصا دست میگرفتند و ژست پدرخواندهها را در ادبیات درمیآوردند به جایی نرسیدند و حتی نثر عصبی قصه- مقالههای یکی از آنها بعد از سالها، مثل صاحبش روبه زوال رفت.
مَخلص کلام اینکه نویسنده تونتاب نیست که بیوقفه پای آتشدان کتابش باشد.