• سه شنبه 18 دی 1403
  • الثُّلاثَاء 7 رجب 1446
  • 2025 Jan 07
سه شنبه 3 مهر 1397
کد مطلب : 31660
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/BXEY
+
-

شاعر آیینی 400 بیت شعر در محل عروج شهدای هویزه سروده است

باید به بام عشق درآمد، شهید شد

باید به بام عشق درآمد، شهید شد

فرشاد شیرزادی|  خبرنگار: 

منطقه  14و3

از شاعران تراز اول ادبیات دفاع‌مقدس و اصالتاً خراسانی است. به گفته خودش پس از ماجرای «شهدای هویزه» جزو نخستین گروه‌هایی بود که به آن منطقه رفت و تحت تأثیر قرار گرفت و یک مثنوی 400 بیتی که 29 غزل را در خود جای داده برای شهدا سروده است. به مناسبت هفته دفاع‌مقدس گفت‌وگوی ما را با «محمود اکرامی‌فر» بخوانید. 

  در حال حاضر ساکن کدام منطقه تهران هستید؟ در دوران جنگ در کدام محله سکونت داشتید؟ 

در چهارراه نیایش، شهرک فجر در بزرگراه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سکونت دارم. از دهه 60 در تهران سکونت داشته‌ام. آن زمان دانشجوی رشته «پژوهشگری اجتماعی» بودم و در افسریه زندگی می‌کردم. در 2 مسیر، رفت‌وآمد می‌کردم. در مدرسه «شهید باهنر» میدان خراسان درس می‌دادم و با 2 تومان به آنجا می‌رفتم. از «قصر فیروزه» هم رد می‌شدم و به میدان بهارستان می‌رفتم. 

  وقتی به تهران آمدید این شهر را چگونه یافتید؟
 

تهران حال و هوای جنگ داشت. به‌ویژه در مناطق جنوبی تهران که من رفت‌وآمد داشتم. نقاطی از شهر جای اصابت موشک‌های عراق را نشان می‌داد. «قصر فیروزه» تا مدت‌ها پس از جنگ پر از نشانه‌های جنگ تحمیلی بود. در ضلع جنوبی خیابان خراسان، جابه‌جا حجله جوانان و شهدا را می‌دیدیم. سه‌راه افسریه، شباهتی به امروز نداشت. سـاخـتمانی چند طبقه در قسمت شمال شرقی سه‌راه افسریه وجود داشت که تا سال‌ها پس از پیروزی انقلاب هم تکمیل نشده بود. 

  روحیه مردم تهران را در دوران جنگ چگونه یافتید؟ 

تا پیش از جنگ تحمیلی مردم تهران را درست نمی‌شناختم. در دوره‌ای هم دانشجوی رشته ادبیات بودم. در دوران جنگ، مردم تهران را مردمی جوانمرد یافتم. در میدان خراسان و خیابان قیام، تهرانی‌های اصیل را می‌دیدم. آدم‌هایی بودند که اگر با کسی احساس برادری می‌کردند، جوانمردی خودشان را نشان می‌دادند و در این صورت همه چیز را برای او در طبق اخلاص می‌گذاشتند. این احساس برادری و جوانمردی در دوران جنگ پررنگ‌تر و بیشتر بود. بسیاری از فرمانده‌های جنگ بچه همین محله‌های پایین شهر تهران مانند نازی‌آباد، شهرری، خانی‌آباد و... بودند. مردم تهران با همه این رزمندگان احساس برادری می‌کردند. 

  در دوران دفاع‌مقدس هنگام حضور در جبهه، شعر هم می‌سرودید؟ 

پس از ماجرای «شهدای هویزه» جزو نخستین گروه‌هایی بودم که به آن منطقه رفتم. قرار بود آموزش و پرورش بازسازی این منطقه را برعهده بگیرد، به همین دلیل من به آنجا رفتم. سال 1361 که به هویزه رسیدیم، وقتی اسلحه‌های شهدای هویزه را دیدم با آن قبرهای کوچکی که برای آنها ساخته بودند، متوجه نمادی شدم که در دشت وسیع و ساکت و خالی، سواری را با نئوپان یا حلبی ساخته بودند. این سوار نماد شهدای هویزه بود. آنجا تحت تأثیر احساسات، شعری برای شهید «علم الهدی» نوشتم که مثنوی‌ای 400بیتی بود و 29 غزل در آن گنجاندم. آن مثنوی با این مطلع شروع می‌شد: «امشب شبیه زلف تو حالی به حالی‌ام/ امشب غزل سروده‌ام امشب جلالی‌ام» و در ادامه نوشته بودم: «اینجا هویزه است برادر اذان بگو/ از خاک خسته‌ام دمی از آسمان بگو» و به این بیت ختم می‌شد: «باید کنار پنجره رفت و سپید شد/ باید به بام عشق درآمد، شهید شد». در این مثنوی نام شهدایی مانند شهید «فاضل» را به میان آورده بودم. این اتفاق، نوروز سال 1361 افتاد و من این شعر را سرودم. 
  شاعران و نویسندگانی که جنگ را ندیده‌اند بهتر می‌نویسند یا شاعران و نویسندگانی که جنگ را درک کرده‌اند و به قول معروف حرفه‌ای‌ترند؟ 
درست است که می‌گویند «شنیدن کی بود مانند دیدن» اما «دیدن» گاهی در فضای یک چیز قرار گرفتن هم خلاصه می‌شود. مگر ما کربلا را دیده‌ایم، مگر حضرت زینب(س) و حضرت فاطمه زهرا(س) را دیده‌ایم که از آنها می‌نویسیم. شعر و داستان در هر زمینه‌ای که باشد، درخشان از آب درخواهد آمد به شرط آنکه شاعر و نویسنده در فضای واقعی آن قرار گرفته باشد یا خودش را به درستی در آن فضا قرار داده باشد. 

این خبر را به اشتراک بگذارید