یک عکس فوری از حسین منزوی که شعرش را نفروخت
سلطنت فقر ؛ تاج شاعری
محسن فرجی | روزنامهنگار
نقل است که وقتی زندهیاد حسین منزوی داشت از همسرش جدا میشد، هردو در دادگاه میگریستند. قاضی با حیرت پرسید پس چرا گریه میکنید؟ پاسخ دادند که هیچکدام راضی به جدایی نیستیم، اما فقر امکان زندگی مشترک را از ما گرفته است...
این حکایت شاعری است که همه عمر با مصایب گوناگون زیست، ازجمله فقر، که همزادش بود انگار و جدای از آن، «گرفتاری»ای هم داشت که بماند... اما همه این دشواریها و سنگلاخها که مسیر زندگیاش را شکل میداد، باعث نشد که شعرش را بفروشد. بهعبارتی دیگر و سادهتر، همهچیزش را به مزایده گذاشت، الّا شعر ناب و درخشانش. او میتوانست با آن قریحه یکه و یگانه و ذات شاعرش، برای هر پدیده و مناسبتی شعر بسراید، مثل «خیلیها»، و صله بگیرد؛ صله بگیرد و بزند به یکی از زخمهای پرشمار زندگیاش. اما هیچگاه، هیچگاه، این کار را نکرد. میتوانست مثل «خیلیها» برای نهادها و ادارهجات رنگارنگ و سیاستبازیها شعر بسراید و بشود تریبون ایدئولوژیها و حرفهایی که همه کف روی آبند. ولی بهرغم آنکه نیازش خیلی بیش از آن «خیلیها» بود، این کار را نکرد و شعر بلندش را به هیچ قیمتی نفروخت.
البته که او بیشتر از بسیاری از شعرفروشان و کاسبان عرصه شعر، ارادتی قلبی به والاترین مفاهیم معنوی داشت. اینها را هم حالا نمیگوییم که او به جهان سایهها رفته و مانند هر درگذشتهای، بالطبع عزیز شده است. نه، این حرف، نقل امروز نیست. شاهد مثال میخواهید؟ ارجاعتان میدهم به مقدمهای که برادر زندهیاد منزوی، بر مجموعه اشعار او نوشته است. بهروز منزوی در این مقدمه عنوان میکند که برادرش انبوهی شعر آیینی و مذهبی داشته، اما توصیه اکید کرده بوده که این شعرها پس از مرگش منتشر بشوند. حالا در همین مجموعه اشعار که بعد از مرگ منزوی منتشر شده، فصلی مبسوط و مجزا به اشعار آیینی اختصاص یافته است. در این بخش، که میتوانست برای منزوی عایدی و رفاه به همراه بیاورد، اشعاری نغز و بلندبالا در نعت رسول اکرم(ص) و مادر گرامیشان دیده میشود، همچنین 12شعر که شاعر آزاده ما در ستایش دوازده امام معصوم سروده است. حجتی از این روشنتر که شاعر در زمانه موجسواریها و تریبونفروشیها و تریبونخریها، نهتنها تن به این ابتذال رایج نداده، بلکه مکنونات قلب شفافش را پنهان ساخته است تا همراه این بازیها و کاسبیها نشود؟
این است که حالا میبینیم فراتر از تبلیغات رسمی و اجاره دادنهای دکان شاعری به برخیها، شعر رقصان و افسونگر او همچون ورق زر دستبهدست میشود و عاشقان حقیقی شعر، همچنان و همچنان منزوی میخوانند و میخوانند و میخوانند...