زهرا رستگارمقدم
مریم کاظمزاده، ثبتکننده تلخترین صحنههای جنگ و شاید تنها زنی است که حین درگیریهای پاوه به این شهر سفر کرد و از وضعیت مردم گزارش نوشت. او در این سفر با شهید چمران و گروه دستمالسرخها همراه بود و در بدترین شرایط، آن روزها را برای ما ثبت کرد. همین جسارت و شجاعتاش بود که فرمانده گروه دستمالسرخها، اصغر وصالی را شیفته خود کرد. هرچند پس از ازدواج، روزگار با این زوج یار نبود و تنها مدت کوتاهی توانستند کنار هم زندگی کنند، اما کاظمزاده هنوز با احترام خاصی از وصالی و خاطرات آن روزها صحبت میکند. 3روایت از روایتهای متعدد او را در این گزارش انتخاب کردهایم.
روایت نخست: 1000عکس از جنگ
بیش از 1000عکس از جنگ تحمیلی دارد که برخی را در نمایشگاهی که بهتازگی برگزار شده بود، به نمایش گذاشتند. جنگ از لنز دوربین او مواجهه یک زن با مفهوم دردی است که آوار میشود و او صرفا ثبتکننده آن تصاویر دردناک است. کاظمزاده سراغ درد و ویرانی نرفته بلکه با آن مواجه شده است. شاید نمونهاش را بتوان در عکسی از پیکرهای متلاشیشده جوانانی مشاهده کرد که موشکی عمل نکرده در نزدیکی روستایشان به زمین اصابت کرد و با بازیگوشی 9نوجوان منفجر شد. او برای جمعآوری اجساد به محل حادثه رفته است. در آن شرایط اگر احتیاج به امدادگر بود، باید میرفت تا کمک کند اما اگر همکارانش بودند و کار را جمع میکردند او راوی عینی این حادثه میشد و عکس میگرفت. مریم کاظمزاده میگوید: «2دوربین عکاسی داشتم، یکی شخصی و دیگری برای روزنامه بود؛ عکسهایی که با دوربین اداره میگرفتم تحویل میدادم و عکسهای شخصی را نگه داشتم. عکسهای این نمایشگاه را با دوربین شخصی گرفته بودم.»
روایت 2: سفر به مهاباد
سردبیر روزنامه تمایلی به اعزام او به مهاباد که مرکز عمده درگیری بین عوامل وابسته به رژیم عراق و گروههای ضددولتی با نیروهای ارتش و سپاه پاسداران بود، نداشت اما کاظمزاده میگوید: «دوربین و وسایل مورد نیازم را برداشتم و همراه دستمالسرخها راهی منطقه شدم. علاوه بر بچههای گروه دستمالسرخها گردانی از نیروی پاسدار با ما همراه شدند. همگی سوار 2فروند هواپیمای 130نظامی شدیم و به سمت ارومیه حرکت کردیم. نخستین کسی که در فرودگاه ارومیه به استقبال ما آمد، امام جمعه این شهر بود؛ روحانی میانسالی که یک تفنگ کلاشنیکف بر دوش انداخته بود و قطار فشنگی هم بر کمر داشت. وقتی دکتر چمران وارد پادگان و مطلع شد خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی هستم شاید بهدلیل خط سیاسی روزنامه، ابتدا خیلی اعتماد نکرد اما خیلی سریعتر از بقیه، وقتی صداقت من را دید، کمکم کرد. همان شب بعد از نماز مغرب و عشا وقتی من را دید که عکس میگرفتم، دوربین را خواست و گفت: یادش بهخیر یک دوربین داشتم که از قساوت اسرائیلیها عکس میگرفتم اما در یک درگیری ترکش خورد!».
روایت 3: عملیات با صلاحدید دکتر چمران
با اتفاقاتی که پیش از این برایش در کردستان افتاده بود و یکبار نزدیک بود جانش را از دست بدهد، بنا شد هرجا میخواهد برود با صلاحدید شهید چمران باشد. همین بود که در عملیات شناسایی، شهید چمران او را با وصالی همراه کرد؛عملیاتی که هر چه وصالی سعی میکند، از حضور کاظمزاده در آن ممانعت کند نمیتواند. در نیمههای راه اما اتفاقاتی میافتد که او را درگیر کشمکش میکند. کاظمزاده میگوید: «کنار صندوق مهمات ماندم و برای بچهها خشاب پر کردم. درگیری که شدید شد عبداللّه نوریپور کلتی به من داد که موقع لزوم از آن استفاده کنم. حس بدی نسبت به اسلحه داشتم. تا آخرین روزهایی هم که کردستان بودم مسلح نشدم. فقط یک نارنجک داشتم و به پیشنهاد شهید چمران یک قوطی گاز اشکآور. خلاصه درگیری شدید شد. تعداد آنها زیاد بود. تنها توانستم در فرصتهایی که تیر نمیآمد سرم را بلند کنم و چند عکس بگیرم.»
شنبه 31 شهریور 1397
کد مطلب :
31259
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/AXM7
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved