• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
سه شنبه 12 دی 1396
کد مطلب : 3081
+
-

می‌نویسم هفت‌روزونیم، تو بخوان هفت‌سال‌ونیم

می‌نویسم هفت‌روزونیم، تو بخوان هفت‌سال‌ونیم

همین چند روز پیش به مناسبت تجدید چاپ یکی از کتاب‌هایم، مطلبی در اینستاگرام‌ام نوشته بودم که فکر می‌کردم مثل بقیه مطالب، خوانده و بعد فراموش می‌شود اما گویی برای خیلی از دوستان، سؤال ایجاد کرده است. نوشته بودم رمان «بیوه‌کشی» را در هفت‌روزونیم نوشته‌ام. واقعا هم همین‌طور بود؛ بی‌هیچ ادا و اطواری شرایط نوشته‌شدن این رمان را نوشتم که ششم فروردین سال90 شروع به نوشتن‌اش کردم و روز سیزده‌به‌در، از غارم بیرون آمدم و اصلا این روزها را متوجه نشده بودم.

دوستان زیادی نوشته‌اند که مگر می‌شود یک رمان را در 7روز نوشت؟ این یک دروغ محض است! یک رمان بدون چندهزار صفحه چرک‌نویس، قابل تصور نبوده و نیست و... و نوشتن یک رمان در این مدت‌زمان اندک، بیشتر به یک شوخی شبیه است تا واقعیت.

اینجا 2مسئله ایجاد می‌شود؛ اینکه آیا می‌شود یک رمان از لحظه آن بارقه آسمانی تا نوشتن، تنها در چند روز اتفاق بیفتد؟ یا اینکه باید دید این بارقه آسمانی کی نازل شده و کی لحظه نوشتن زمینی آغاز شده است.

اگرچه منکر حتی سؤال اول نیستم که «آیا می‌شود نوشتن یک متن را در هفت‌روزونیم ـ از الهام تا پایان ـ پذیرفت؟» اما معتقدم هیچ کتابی را تنها نباید به آن امر زمینی و نوشتاری و روزهای کلمه‌شدن محدود کرد. رمان «بیوه‌کشی» سال83 جرقه‌اش خورد؛ شاید هم زودتر؛ از حرف یک پیرمرد روستایی که داشت قصه‌ای را تعریف می‌کرد. آن وقتی که او اشاره کرد به «اژدرماری در رودخانه عقبی روستا و بلعیده‌شدن گوسفندان»، نطفه را انداخت اما این کودک چه باید می‌شد؟ تنها داستانی از یک اژدرمار که می‌آید و گوسفندان را می‌خورد؟ چرا؟ و در قصه‌های عامیانه حتما باید در چنین وقتی و با چنین گره داستانی‌ای، یک نجات‌دهنده به جنگ اژدرمار برود تا قهرمان شود.

اما در داستان بیوه‌کشی، این گره، فقط یکی از گره‌های فرعی است. یادم هست که سال86 داستان کوتاهی به نام «اژدرمار میلکی» نوشتم و تمام. یکی‌‌دو سال بعدش آمدم و شروع کردم به نوشتن داستانی با نام «جنگنامه هفت‌شوهران خوابیده‌‌‌خانم با اژدرمار میلکی» که ناتمام ماند. نشد آنی که باید! نه اژدرمار درآمد و نه خوابیده‌خانم و نه هفت‌شوهرانش. باز هم ماند تا روزی که باید؛ همان هفت‌روزونیم مورد جدل.

در این سال‌ها می‌دانستم چه می‌خواهم بنویسم اما نمی‌توانستم؛ گویی یک نظم لازم دارد نوشتن؛ یک خاطرجمعی می‌خواهد، یک آرامش، یک رهایی... که هیچ‌کس با تو کار نداشته باشد؛ از عالم و آدم ببری و بروی به غار تنهایی‌ات و اینجاست که آن عمل اصلی شروع می‌شود. شروع می‌کنی برای سایه روبه‌رویت تعریف می‌کنی و این تعریف‌ها کلمه می‌شوند و می‌نشینند روی کاغذ. و جان پیدا می‌کنند.

هفت‌روزونیم، مسیر زمینی یک حرکت هفت‌سال‌ونیمه بود که در هفت‌روزونیم نوشته شد؛ گزارش یک سفر، گویی... و حتی نویسنده‌اش بعد از طی‌کردن آن هفت‌سال‌ونیم و این هفت‌روزونیم، باز قانع نشد که شده آنی که می‌خواسته روایت کند و برای همین هم چند سال دیگر ماند به پستو و البته که می‌دانم نویسنده زمانی نویسنده است که تمام‌وقت و حرفه‌ای بنویسد؛ نه اینکه مثل ما سالی یک بار بتواند از روزمرگی فرار کند و گوشه‌ای بیابد و خود را خلاص کند.

نویسنده حرفه‌ای در تمام جهان، چند ساعت در روز را نویسنده است اما آیا در ایران چنین کاری شدنی‌است؟

وقتی نویسنده ایرانی باید برای معیشت و گذران زندگی‌اش کاری را انجام بدهد که گاه اصلا هیچ ربطی به نوشتن ندارد، از او چه انتظاری می‌رود؟ باید دنبال شاهکار باشیم از او؟ امید دارم شرایطی فراهم بیاید که نویسنده ایرانی، با فراغ‌بال بنشیند و بنویسد. ساعت مشخصی در روز بیدار بشود و چند ساعت بخواند و بنویسد و بعد...‌. آدم از خواندن داستان زندگی نویسنده‌های معروف جهان، سرش درد می‌گیرد؛ همین!

این خبر را به اشتراک بگذارید