آلاحمد و تغییر گفتار فلسفی فردید
اصغر ضرابی | روزنامهنگار پیشکسوت:
جلال آلاحمد سال1302 در محله پاچنار در خانوادهای مذهبی متولد شد. اسم اصلی او جلالالدین سادات آلاحمد بود. در پرسشنامه حزب توده هم برای کارت عضویت او، این نام ذکر شده بود. او به تعبیری روشنفکران را سرکار گذاشت؛ چراکه به قول احسان طبری «ازبچگی شیطان بود و جوشی». قبل از اینکه به شاخصههای اصلی او بپردازم، یادآور شوم در تهران آن روزگار 2 «آسید جلال» داشتیم که بهدلایلی شناخته شده بودند؛ یکی همین آلاحمد خودمان و یک آسیدجلال دیگر که سرش از اولی شلوغتر بود. البته او نویسنده نبود بلکه زیرجامهدوز قابلی بود. من در ابتدای سالهای جوانی بهوسیله دانشمند بزرگ تبریزی، عبدالله واعظ با او آشنا شدم. آشناییای که در مستحکمشدن آن، شاعر معاصر، اسمعیل شاهرودی نیز نقش داشت. بههرروی با واسطههایی که ذکر کردم او را دیدم. در کجا؟ کافه فردوسی یا همان کافه سبیل در خیابان استانبول تهران. آنوقتها تا حدود زیادی مجذوب او شدم. یادم هست میگفت که ژانپل سارتر را- که میگفت انسان آینده خویش است- دوست نداشت. با این حال میخواست با فرانسه شکستهبستهای آثار او را ترجمه کند. باز بهیاد دارم بارها شنونده مباحث او در این زمینه در خانهاش که دیوار به دیوار خانه نیما بود، بودم. جلال وقتی حول و حوش توپخانه بود، شخصیتی داشت که متفاوت بود با چیزی که سالها بعد شد.
در واقع او کمکم از میدان توپخانه میآید بالا و اولین جایی که پایش به آن بازمیشود، لالهزار و کافههای استانبول است؛ یعنی اینکه حزب توده آغاز میشود؛ یعنی رکن اصلی شخصیت آقای آلاحمد. و بعد از آن معلقزدنهای این کبوتر که جلدشدن اصلا و ابدا در آب و گلش نبود و بالاخره فرودآمدنش نخست بر شانه و سپس در جیب پالتوی خلیل ملکی. اما دیگر نه خلیل ملکی و نه هیچکس دیگر نمیتوانست بر او تاثیرگذار باشد. مارکسیسم مثل همه امراض لاعلاج، بهجای درمانشدن علائمش کم و زیاد میشود که این از نشانههای مزمنشدن این بیماری است. با وجود تمام اظهارنظرها و حرفهایی که زد عمیقا معتقدم رگههای پررنگ مارکسیسم پیدا یا پنهان در او وجود داشت. ازدواج او با سیمین دانشور بهجای اینکه بر هنر و وسعت دید جلال بیفزاید (سیمین در زمینه فکری و ادبی یک سر و گردن از جلال بالاتر بود) سایه سنگینش را بر نام و هنر این بانوی فقید گسترد. اما این مسیر پرفرازونشیب، او را میرساند به متفکر بزرگ معاصر، احمد فردید. همان فردیدی که در جمع دوستان گفت: آقای آلاحمد! این غربزدگیای که من اصطلاح کردم، آن نیست که شما نوشتهاید. فردید غرب تنجیمی و تکوینی را مطرح میکرد و به حوالتهای تاریخی آن نظر داشت، نه آن غربزدگی آلاحمد که علمی نیست.
فردید سعی در فهماندن مفهوم غربزدگی به جلال داشت، اما جلال آن را درنمییافت، از این رو جلال حرفهای فردید را در قالب یک رپورتاژ سیاسی درآورد. غربزدگی نگاهی تکسونگرانه دارد در حالی که اجزای جهان مثل ظروف مرتبطه است. در آن دوران که تفکر انترناسیونالیستی چپ بروبرو داشت، ما نه با شرق و غرب بلکه با طبقات اجتماعی روبهرو بودیم. درباره نثر هم آلاحمد چیز جدیدی مطرح نکرد. پایه نثر او مبتنی بر سفرنامه ناصرخسرو است و نظیر آن را هم زیاد داریم. البته به آن شکل و شمایل چکشی و حذف به قرینههایی که او کرده است.