آب در شیر
مردی گوسفنددار، صاحب گوسفندان فراوان بود و چوپان پرهیزگارش، هر روز شیر آنها را میدوشید و به شهر، نزدش میبرد. او هم به همان اندازه آب در شیر میکرد و به چوپانش میداد تا بفروشد. چوپان پارسا پندش میداد که چنین نکند. مرد گوسفنددار به پندهای چوپان توجهی نمیکرد تا آنکه تصادفا شبی که چوپان، گوسفندان را کنار رودخانهای به چرا برده و خودش بر بلندی رفته بود و استراحت میکرد، به سبب بارش شدید باران، سیل آمد و در رودخانه افتاد و همه گوسفندان را با خود برد. روز بعد چوپان به شهر آمد. صاحب گوسفندان از او پرسید: «چرا شیر نیاوردی؟» چوپان گفت: «من به تو گفتم که آب در شیر نکن و خیانت نکن. پندم را نشنیدی. اکنون آن آبها همه جمع شد و بر گوسفندان تو گماشتند. گوسفندانت همگی در سیل افتادند و هلاک شدند.» آن مرد پشیمان شد، ولی دیگر پشیمانی سود نداشت.
قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاوسبن اسکندر