امیر حمیدینوید/بازیگر سینما و تلویزیون
یک روز همینطور که توی پارک روی چمنها دراز کشیده بودم و چشمام به آسمان بود و دستم تا مچ توی بسته پفک، دیدم کسی صدا زد: «چیکار میکنی حاجی؟».
من که نه حاجی بودم و نه کار خاصی میکردم، بیاعتنا به کارم ادامه دادم؛ 2 تا میخوردم و یکی همینطوری پرت میکردم تا کلاغهایی که دورهام کرده بودند، بخورند. صدا پرسید: «نمیشنوی، پرسیدم چیکار میکنی؟». غلتی زدم و چرخیدم: «چطور کلاغ میتونه حرف بزنه؟».
کلاغ گفت: «اسمت امیره؟». چشمهام گرد شد. گفت: «میدونی ما چن سال عمر میکنیم؟ مرگومیرکلاغا تو این چن روز زیاد شده؛ همهشم تقصیر توئه! کلاغا پفکخوار شدن. ضمنا یکی از بچهها گفت زمانی که جوونتر بودی، خونهی یه کلاغ روی درخت خونهی خالهت خراب کردن؛ چون همه فکر میکردن گمشدن گوشواره دخترخالهت زیر سر ما بوده»!
دوباره دراز کشیدم. گفت: «این قضیه باید تموم بشه. دخترخالهت که جواب رد به خواستگاریت داد، گوشواره رو برداشتی و انداختی گردن ما و الانم داری به خورد ما پفک میدی و میخوای کلاغا رو به کشتن بدی! همینا رو به دختر خالهتم گفتم. حالا اونم ماجرا رو میدونه. بهم گفت که بهت بگم خیلی بیشعوری، خوب کاری کردم که جواب رد بهت دادم».
گفت: «الان گوشواره کجاس؟».
ـ نمیدونم.
ـ دروغ نگو. الان با این افزایش قیمت، بهترین فرصت برای فروختن طلاس. این رو هم بگم که به پلیس خبر ندادم ولی برو آدم شو. دنبال یه کار آبرومند باش.
پنج شنبه 15 شهریور 1397
کد مطلب :
29613
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/yk7P
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved