کشتهشدههای جنگ جهانی در کجای ایران دفن شدهاند؟
تنهایی در خاک وطن
دو قبرستان در تهران به آوارگان و سربازان جنگهای جهانی اختصاص دارد
نگار حسینخانی
تنها گنبدی آبی، سهم من است؛ قبهای کوچک در خیابانی دراز به نام دولت؛ درست روبهروی مسجد اعظم که دورنمایی از این جمله است؛« آه، پس عشق/ زبان گم شده ما بود؟» از هر سوراخی میتوان به آرامش سرک کشید؛از هر سوراخی اگر بگذارند. من از طبقه فوقانی مسجد، کنجکاوش شدم. بعد به ساختمان کناریاش رفتم و از شیشه راهپلهها، ردیفهایی را دیدم که رو به گنبد آبی در صفی منظم ایستاده و مشغول مردنشان بودند و من به آن مردن رشک میبردم. چطور میتوان در جنگ مرد و این همه دور از وطن آرام بود؟چطور میتوانستند در سنگر نباشند و در خود وطنی داشته باشند که وطنیها به آنها رشک ببرند؟ اینجا قبرستان است؛ سنگر سربازان جنگ جهانی که هر یک با میهنی جداگانه در این خاک خفتهاند؛ سربازانی که به دشمنی با هم زندگی کردند و با دوستی کنار هم مردگی میکنند؛ سربازانی انگلیسی که در سالهای 1914تا 1918میلادی - 1293تا 1297هـ. ش (جنگ جهانی اول) و همچنین سالهای 1939تا 1945میلادی 1318تا 1324هـ. ش (جنگ جهانی دوم) در این خاک خفتهاند؛ افسران و نظامیانی که در جبهههای جنگ با مسلمانان ترک عثمانی، در جریان جنگ کشته شدند و اجسادشان به گورستان دولت (نامی که محلیان برای آن برگزیدند) حمل شد.
نام دیگر دوزخ
جنگ چه سخت میگیرد بر ما، آنگاه که تنها «سالی یکبار فرزندان شهدا/ در طهران/ یکدیگر را/ ملاقات میکنند/ و چه بسیار/ که پسری/ از گلهای رسته از گور پدران/ گلکی/ به دختری نوبالغ/ هدیه کرده/ دختری که شاید نطفه قاتل پدرش بوده» باشد. این شعر از مجموعه بلند «نام دیگر دوزخ» شاپور جورکش بیرون آمده است؛ کتابی که تکهای از قبرستانهای پرت افتاده و در آمار نیامده پایتخت را زنده کرده. او درباره مواجههاش با این قبرستان میگوید: «سال 61 و در دوران جنگ برای ترجمه مدارکم به زبان ایتالیایی در محله قلهک بودم که ناگهان با در بزرگی روبهرو شدم که باز بود. وارد شدم و خودم را روبهروی چمنی گسترده و سرسبز دیدم که سپیدی سنگهای مزار از آن پیدا بود». جورکش وقتی با نگهبان باغ همکلام شده، متوجه میشود که «مزاربان آن گورستان در کنار شرح سرگذشت این مکان برایم گفت که چگونه در روز نهم آگوست هر سال، وقتی که بازماندگان این درگذشتگان بر سر مزار پدران خود حاضر میشوند، به یکدیگر گل تعارف میکنند. آنها اینجا خوابیده بودند و فرزندانشان زندگی را ادامه میدادند؛ گویی زندگی از این مرگ روییده باشد.»
هنوز نیز سنت بر همان منوال است که شاعر گفته بود؛ هر سال در نهم آگوست یا روزهایی چون 25آوریل (روز آنزاک) و 11نوامبر (روز گرامیداشت) درهای این قبرستان روی مهمانان خارجیاش باز میشود. اما «عجیب بود/ جنگ بینالملل/ تمامشده بود/ و تدفین کشتگان/ در طهران/ با احترام رسمی/ صورت گرفته بود/ با سنگ و/ سنگنبشتهای در خور:/ برای فرانسه کشته شد/ کشته شد در راه ایتالیا/ برای روسیه کشته شد/ کشته شد برای بریتانیا/ برای نازیسم/ در راه فاشیسم/ برای لیبرالیسم/ در راه ناسیونالیسم/ کشته شد.»
من اگر کفنی داشتم
اما باغ قلهک که این گورستان را در جنوب خود جای داده است، روزگاری از «تیول» محمدشاه بود که به سرجان کمپبل رسید تا ییلاقی باشد برای سفارت انگلیس. آرامگاه ابدی کشتهشدگان جنگ جهانی اول و جنگ دوم اما بنایی در دل خود دارد با گنبدی فیروزهای به سیاق چهارایوانی که یادآور معماری ایرانی- اسلامی است و البته بعید نیست معماری انگلیسی آن را ساخته باشد، چراکه درست در مجاورت همین گورستان، بزرگترین مرکز تحقیقاتی انگلیسیها روی فرهنگ ایرانی قرار داشته است؛ «مؤسسه ایرانشناسی بریتانیا». از میان خفتگان این گورستان، نام سربازان لهستانی، کانادایی، آمریکایی و حتی هندی جنگ جهانی دوم بیشتر برای مخاطب آشناست اما بعضی از گروههای تندرو که چند سال پیش تصمیم به اشغال باغ قلهک گرفته بودند، میگویند که در میان این دفنشدگان، میشود اجساد سربازان متجاوز انگلیسی را هم پیدا کرد؛ همانهایی که آتش به روی دلیران تنگستان گشودند تا در تابستان 1294، جنوب ایران را به مستعمرات بریتانیای کبیر سنجاق کنند. اما با گور چه میتوان گفت؟ جستوجوی خاکهایی که حالا بخشی از وطن است. شاید آنها نیز اگر زنده بودند، مانند بهرام اردبیلی، شاعر میخواندند: «من اگر کفنی داشتم نگاه به لیلا میکردم و میمردم.»
قصه مهاجران دفن شده در قلب پایتخت
سهم هر یک از آنها صلیبی بود فروشده در قلب خاک.پشت درهای قهوهایرنگ و صلیبنشان گورستان دولاب، رازی نه، قصهای محصور بود؛ قصه مهاجرانی دفنشده که خاک از آنها سالهای زندگیشان را نپرسیده بود. یکباره دهان باز کرده و کودکان را با مادرانشان به کام خود کشیده بود. در آن گورستان 240سنگ یکشکل، دلت را چنگ میزدند. زنها و بچههایی که روزی از کشورشان گریختند و هر یک به دنبال دنیایی بهتر آواره شدند، اما بیشترشان از فقر، گرسنگی و تیفوس جان دادند. اینجا مزار لهستانیهای آواره و تبعیدشده جنگ جهانی دوم است؛ آنهایی که قرار بود از راه ایران با کشتی به ارتش انگلیس در عراق بپیوندند، اما مرگ امانشان نداد و بیشترشان در این خاک و در قلب تهران مدفون شدند.
در این گورستان، اسمها روی سنگهای گور حک شده و بر تاریخهای کوتاه زندگی سایه انداخته است؛ بعضی فقط چند ماه، بعضی چند سال زندگی، آن هم در ترس. فرار اما پایان تلخ جانهای فرسوده بود؛ آنهایی که در اینجا نقطه پایان را بر سن و سال گذشتهشان گذاشتند. روی سنگ گور لهستانیهای مهاجر نوشته: «به یاد سربازان، زنان، مردان و کودکانی که هنگام بازگشت به وطن، در سرزمینی بیگانه، مردند و به سال ۱۹۴۲ دفن شدند».