• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 6 شهریور 1397
کد مطلب : 28423
+
-

دیدار با کودکان پاک

دیدار با کودکان پاک

لیلی خرسند

آمده‌اند مهربانی‌کردن یاد بگیرند، قهرمان جهان و آسیا شده‌اند اما آمده‌اند راهی پهلوان‌شدن را بروند، راه تختی‌شدن را. 
قهرمانان جهان و المپیک را شکست داده‌اند اما اینجا سر به ‌زیر دارند، آرام نشسته‌اند و بهت‌زده‌اند، آنچه می‌ببیند و می‌شنوند در مخیله‌شان نمی‌گنجد. نمی‌شود باور کرد این پسرکانی که هنوز باید از دست مادرهایشان غذا به دهان بگیرند، تازه پاک شده‌اند، پاک از اعتیاد، تازه رها شده‌اند، رها از پدران و مادران معتادشان، تازه سقفی برای خوابیدن پیدا کرده‌اند، تازه سرهایشان از روی کارتن‌ها و آسفالت‌ها به روی بالش رسیده است.اینجا تلخی، اشک‌ را هم خشک می‌کند.
از در که وارد می‌شوند، ماهان به استقبال‌شان می‌آید. حسن یزدانی، علیرضا کریمی و پرویز هادی با طلاهایی که به تازگی از بازی‌های آسیایی گرفته‌اند، هنوز سرخوش‌اند. ماهان دست‌های لاغر و کشیده‌اش را به طرف هر کسی که می‌بیند دراز می‌کند و بین هیکل‌های درشت کشتی‌گیران گم می‌شود. 
روز، زادروز پهلوان غلامرضا تختی است، آنهایی که می‌خواهند نام تختی را زنده نگه ‌دارند، به خیریه طلوع بی‌نشان‌ها آمده‌اند. قرار بوده خود رسول خادم هم بیاید، رضا لایق، دبیر فدراسیون و دوست رسول دلیل غیبتش را توضیح می‌دهد: «آقا رسول کارش را می‌کند، نمی‌خواهد دیده شود.»
عیسی 15 ساله است، نسبت به بقیه درشت هیکل‌ است و بلند بالا. برای خوشامدگویی کلماتی را از روی کتابی می‌خواند، بریده بریده. عیسی 15 ساله است و تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته و داستان زندگی عیسی، دنیا را سر همه خراب می‌‌کند: «از یک سالگی کارتن‌ خوابم. مشهدم بودیم، یادم نمی‌آید که کی به تهران آمدیم. از 10 سالگی معتاد بودم. یک سال بعد از پیش پدرم فرار کردم. الان یک‌سال است که پاکم.» 
عیسی کشتی‌گیران را نمی‌شناسند، آنها را تا به حال ندیده. علی بدخشان، مدیر سرای نور طلوع بی‌نشان‌ها دلیلش را این‌طور توضیح می‌دهد: «آنها تلویزیونی نداشته‌اند که برنامه‌ای ببینند.» عیسی کشتی هم دوست ندارد. می‌خواهد بدنساز شود. در اتاق ورزش مجموعه هالتر و وزنه‌هایی را نشان می‌دهد که با آنها تمرین می‌کند تا شکمش تخت شود. 
در اتاق ورزش روی کف‌پوش پسربچه‌هایی که دوبنده‌های کشتی پوشیده‌اند، بالا و پایین می‌پرند و حریف می‌طلبند. یزدانی، حبیب‌الله اخلاقی، هادی و کریمی نقش داور را برایشان بازی می‌کنند. احسان می‌خواهد  از همه تشکر کند. آثار مواد در همه وجودش نشسته، تن ترکه‌ای و دندان‌هایی که یک‌درمیان نیستند، صدای لرزان و... «قهرمانی فقط به مدال‌آوری نیست. تک‌تک ما قهرمانیم. ما منتخبین خداییم که اگر نبودیم، الان نمی‌توانستیم اینجا باشیم. ما ممنون طلوع‌بی‌نشان‌ها هستیم که رفاه و امنیت را برای ما فراهم کرده. ما از بدبختی‌‌ها به اینجا آمده‌ایم. از شما کشتی‌گیران هم که به دیدن ما آمده‌اید، متشکریم.» یکی از احسان می‌خواهد امنیت و ناامنی را برایش معنا کند. احسان مات می‌ماند: « از دو ماهگی نه پدر داشتم، نه مادر. با عمویم در خیابان زندگی کرده‌ام و همیشه در حسرت بوده‌ام و همیشه ترور شخصیتی شده‌ام.» امیر اجازه می‌خواهد تا او از امنیت بگوید: «امنیت نداشتن یعنی این که همیشه کف خیابان زندگی کنی، برای این‌که از زندان آزاد شوی، بازداشتگاه را تمیز کنی. امنیت یعنی این که وقتی 10 هزار تومانی داری، برایت سخت باشد که تصمیم بگیری با این پول مواد بخری یا شکمت را سیر کنی و...» امیر دوازه روز است که پاک شده. 
هادی حبیبی از قهرمانان قدیمی کشتی است که حالا به عنوان نماینده فدراسیون اینجاست، می‌گوید: «از این به بعد ارتباط‌مان را با این خیریه بیشتر می‌کنیم تا بتوانیم بیشتر کمک کنیم.» کشتی می‌خواهد الگوی کمک ورزشی‌ها به افراد محروم و نیازمند باشد.  بچه‌ها دور عمو اکبر حلقه می‌زنند. عمو اکبر، اکبر رجبی مشهود است، مدیر عامل مجموعه: «من فقط می‌خواهم بچه‌هایم اینجا احساس امنیت داشته باشند.» او برنامه‌های دیگری هم دارد و با حبیبی و ابراهیم جوادی قرار می‌گذارد تا روز تولد یکی از بچه‌ها، آنها را سرتمرین کشتی ببرد. عمو اکبر می‌گوید: «شهر ما پهلوانی و مرام یادش رفته و به‌خاطر همین بچه‌ای را که چهار روز غذا نخورده نمی‌بیند، زنی را که از روی نداری 35 کیلو شده، نمی‌بیند. تهران مرام را فراموش کرده و باید آن را به یادش بیاوریم.» عمو می‌گوید که کاره‌ای نیست و با کمک‌های مردمی مجموعه را اداره می‌کند، مردمی که نه تنها بالش نرم که تخت‌های بنفش و اتاق خواب به پسران داده‌اند، میز بیلیارد و ... کشتی‌گیران ناهار را هم مهمان عمو اکبر و پسرانش هستند. همه سر یک سفره می‌نشینند، کشتی‌گیران قهرمان و پسرانی که بدخشان، مدیر سرای نور می‌گوید قهرمانان آینده هستند. 
   حسن یزدانی: هر کمکی بتوانم می‌کنم
این عزیزان نیاز به دیده‌شدن دارند و من هر کمکی که بتوانم برای دیده شدن آنها انجام می‌دهم. بچه‌هایی که اینجا دیدم سختی‌های زیادی کشیده‌اند، من بین آنها استعدادهای خوبی دیدم.  باید آنها حمایت شوند تا به خواسته‌های دل‌شان برسند. من چون درگیر مسابقات و تمرینات هستم، باید بعد از مسابقات خدمت این بچه‌ها برسم تا بتوانم کمکی به آنها کنم.  
   علیرضا کریمی: این بچه‌ها می‌خواهند دیده شوند
از اینکه می‌بینم این بچه‌ها پدر و مادر ندارند و از کانون گرم خانواده محروم هستند، ناراحت می‌شوم. درست است که یک عده خیّر جمع می‌شوند و کمک می‌کنند و این بچه‌ها را از خیابان‌ها و خرابه‌ها جمع می‌کنند و به اینجا که جای خیلی خوبی است، می‌آورند ولی باز هم هیچ‌جا خانه و خانواده نمی‌شود. با این حال باید این جاها بیشتر شوند تا حتی یک کودک هم در خیابان نماند و در شرایط سخت زندگی نکند. این بچه‌ها به دیده‌شدن نیاز دارند، خیلی خوب است که به این بچه‌‌ها سر بزنیم و با آنها صحبت کنیم. خیلی در روحیه‌شان تاثیر می‌گذارد. 
   پرویز هادی: دلم کباب شد
من امروز هم ناراحت شدم و هم خوشحال. دیدن بچه‌هایی که در سن‌و‌سال کم کارتن‌خواب بوده‌اند و معتاد شده‌اند، پدر و مادری ندارند، دل آدم را کباب می‌کند. خوشحال هم شدم که این مجتمع را دیدم، عزیزان اینجا همه امکانات را فراهم کرده‌اند تا بچه‌ها زندگی عادی‌شان را داشته باشند. امیدوارم این جاها در همه شهرها زیاد شود تا روزی را ببینیم که هیچ بچه‌ای در خیابان نخوابد و معتاد نباشد. همه مسوولان، مردم، هنرمندان و ورزشکاران باید دست‌به‌دست هم بدهند تا این کار را انجام بدهند. کشتی‌گیران خودشان از قشر پایین جامعه هستند، درد این عزیزان را بهتر متوجه می‌شوند. ما هم به اینجا آمده‌ایم که این بچه‌ها دیده شوند. خیلی‌ها نمی‌دانند چنین افرادی هم در جامعه هستند. امیدوارم آنها دیده شوند و مسوولان هم بیشتر از بقیه آنها را ببینند. 

این خبر را به اشتراک بگذارید